۱۳۹۴ خرداد ۷, پنجشنبه

مخمس بر غزل کاظم بهمنی


خال سیمین ذقنت قصد گزیدن دارد
بال دل سوی تو آهنگ پریدن دارد
لعل زیبای تو فریاد مکیدن دارد
خنده‌ات طرح لطیفی ست که دیدن دارد
نازِ معشوق دل‌ آزار خریدن دارد

سوز  فریاد و جنون هاست جهانی عاشق
اشک آه عالم غوغاست نهانی عاشق
مرگ تدریجی اعضا ست روانی عاشق
فارغ از گلّه و گرگ است شبانی عاشق
چشم سبز تو چه دشتی ست! دویدن دارد

آتش عشق روان و دل و روحم  خسته
مژه ات رشتۀ مهری ست دل و جان بسته
ساقۀ سرخ شقایق ز دو دیده رسته
شاخۀ از سر دیوار به بیرون جسته
بوسه‌ات میوۀ سرخی است که چیدن دارد

نازنین بودی و صد ناز عنایت کردی
قلب عاشق سوی اشکست هدایت کردی
سرحد  مرز وفا را چه رعایت کردی
عشق بودی و به اندیشه سرایت کردی
قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد

تو خداوند منی  خویشتنت  داور کن
ابر احساسی و بر عاشق خود شاور کن
چهر خورشیدی نمایان ز رۀ خاور کن
وصل تو خواب و خیال است ولی باورکن
عاشقی بی‌سر و پا عزم رسیدن دارد

چشم تو باغ تمناست خدا میداند
نگه ات عالم رویاست که عاشق داند
غوطه ی بحر شکیباست که قایق راند
عمق تو درّۀ ژرفی ست، مرا می‌خواند
کسی از بین خودم قصد پریدن دارد

هیچ نظری موجود نیست: