۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

مطیع،ترسو، تنها و تلخکام

مطیع قانون- یا ترسو؟

چند سال پیش حوالی ساعت سه و نیم بجه نیمه شب، از یک طوی بخانه بر میگشتم. در حالیکه خواب آلود و خسته بودم و میخواستم هر چه سریعتر به خانه برسم ولی از قضا با رسیدنم به چهار راهی نزدیک خانه چراغ ترافیکی سرخ شد.! با وجودیکه هیچ جنبنده ای در چهارراهی نبود و به شدت خوابم هم می آمد با اطاعت از چراغ سرخ برک گرفته ایستادم. نگاهی به آسمان کردم، پر از ستاره های کوچک و بزرگ،روشن ،کم نور و چشمک زن بود. با اینکه هزاران کیلومتر مسافت از زادگاهم دورم، با دیدن این ستاره گان آشنا خود را در همانجا حس میکردم. غرق همین افکار بودم که دیدم یک موتر اوپل از عقبم رسید اما بجای اینکه او هم با احترام بر قانون در پشت سرم توقف کند با سرعت، خود را از کنارم کج کرد و بیخار نر واری از چراغ سرخ گذشت و سپس در کوچه خانه خودم داخل شد.

درحالیکه هنوز بیهوده منتظر سبز شدن چراغ ایستاده بودم و فاژه های پیاپی دهنم را تا  سرحد پاره شدن باز میکرد، در دلم گفتم خدایا از بابت این انتظار بیهوده نه کسی به من جایزه می دهد و نه هم پولیس همآن اوپل سرکش را در این نیمه شب جریمه می کند. پس چرا من اینقدر ترسو؟ یا مطیع و یا هم قانونی ام؟ اگر قانون برای حقوق شهروندان ساخته شده خو با گذشتن از این چراغ سرخ در این نیمه شب نه تنها حقی را ضایع نمیکنم بلکه به محیط زیست هم کمک میکنم. پس ایستادن من برای چراغی که فقط رنگش سرخ شده و هیچ درک و فهمی از رعایت احترام به قانون ندارد، چه دلیلی میتواند داشته باشد؟خلاصه تا سبز شدن چراغ با یک سلسله مزخرفات، که در آن خستگی مفرط وارد مغزم میشدند لاحول کردم، سپس بشدت اکسلیتر داده داخل کوچه شدم. دیدم که چراغ های همان اوپل غیر قانونی که در زیر کلکین خودم در یک پارکینگ خالی پارک کرده بود تازه خاموش شد و راننده اش از موتر پاهین شد و خرامان سوی خانه اش رفت. من ماندم و بی پارکینگی و دوره زدن دور بلاکها! بالاخره با بی تفاوتی در جای که جریمه اش حتمی بود یعنی بالای دهلیز پیاده رو غیر قانونی پارک کرده خانه آمدم، نمیدانم چرا دیگر رعایت قانون برایم بی معنی شده بود. زیرا بنظرم بی تفاوتی از جایی شروع میشه که از همانجا بیشترین ضربه را خورده باشی و آن ضربه دقیق همین رعایت قانون بود.

حالا فکر میکنم دلیل توقفم جز ترس، آنهم ترسی که در وجود خود من نهادینه شده چیزی دیگری نمیتواند باشد. زیرا حتا مطمئن بودم که آن قطی چراغ ترافیک کمره ندارد. گاهی هم فکر میکنم! رعایت قانون را نه به خاطر احترام و نه به خاطر ترس از پولیس بلکه بطور عادت همیشه اجرا میکنم. و اینکار شبیه به کشیدن دخانیات است که گاهی ضرر دارد.

 تنها و تلخکام

روحم خراش خورده و سوزم در این کویر
محروم و تلخکامم و تنهاستم فقیر
حتا به نانوایی صف (طاقه ای) جداست
تنهایی چون جذام بود اندرین حصیر
اندر سکوت سرد مشابه به سگرتم
روشن شدن بمعنی نابودی است به تیر
گفتا هجوم حلقه ای سوز سر سیگار
راز نهان عشق به رویا سرای پیر
برخاست دود و شعله ز پژواک ناله ام
آهم فگند شعله به کابوس پر زحیر
حجم سکوت سرد و نبود ترا شکیب
پر کی توان؟ مگر به جهنم کند مسیر
-------
زحیر : صدا یا نفسی که بسبب آزردگی یا خستگی به صورت ناله از سینه بر آید 


هیچ نظری موجود نیست: