۱۳۹۴ خرداد ۵, سه‌شنبه

قصه من و تو


و آنگاه که خورشید ابر را بهانه می آرد

در اخیر کوچه ما رودخانه گکی قرار دارد. در  همین مسیر، بعد هر صد متر، در کنار رودخانه یک دراز چوکی نصب است تا آدمهای سودائی و غمگین بر روی آن تنها بنشینند و در رویا های خود غرق شوند! امروز چاشت زیر آسمان نیمه آبی ، در حالیکه شوخی ابر ها با آفتاب، آسمان را زیبا ، معطر  و دیدنی کرده بود، در اوج دلتنگی سوی این دریاگک رفته،  روی همین دراز چوکی که در عکس میبینید نشستم ..
نشستن روی این دراز چوکی و تماشای منظره آرام آب، همراه با گذر شگفت آور، موزون و دل انگیز دسته، دسته قوهای دریایی همراه با چوچه هایشان از روی دریا ، و وزش بادهای ملایم دریایی، خاطره های زیبائ را در دلم زنده کرد. خاطره های که فقط به امید تجدیدش زنده ام

آری! بخواهیم یا نخواهیم زندگی بیرون از حصار ساختگی ما، از حنجره پرنده ها، آوازش را سر می دهد و تا قیام قیامت و دمیدن صور اسرافیل ادامه دارد.لهذا همین هوای بهاری امروزه، همین شوخی خورشید با ابرها که گاه پنهان می شد وزمانی دیگر چشمک زنان از پشت توته ابر پرنیانی دیگر ظاهر میگردید،مرا بار ها باخود به اتاق های لبریز از خاطره ها کشاند. اتاق های انباشته از جلوه هائ که وقتی به خاطرش می آورم، محومی شوم، صدا های که وقتی تلاش برای شنیدن دوباره شان می کردم، شوربختانه از من دور می گردیدند.!!، صدا های که مانند آوائی دلپذیر درزمان دور، بسان یک نجوای بر آمده از دل ابدیت.. انتنسیف، سلام، دو نام!ادر گوشم همیشه طنین می افگنند.!! ین تک واژه ها، همانند صدای آبشارهای کوچک عاشق، همانند صدای ریختن سنگ ها به انتهای یک دره،بارها امتداد میابد و تکرارآ بگوشم میرسد.. 
مضاف بر اینها آئینه آب ، نگاه هائ محوشده در بستر زمان را بیادم می آرد!نگاه های آشنا و بالاخره امواج آب، واژه ای که امروز در پاسخ پرسشم، بطور ناباورانه روی اسکرین ظاهر شد: بلی!!!   Yes
بیقرار از روی دراز چوکی بر میخیزم، به آسمان مینگرم. میخواهم فریاد بزنم. دلم میخواهد از خورشید بپرسم آخر چرا چنین میکنی ؟ اما دفعتن حس میکنم چیزی در همین نزدیکی ها  که از قدرت عجیبی برای حضور ناگهانی برخورداراست هست و میشنود صدای دلم را. در دلم میگویم یکی از دلایلی که گویند پشت زشت ترین کلمات دنیا، زیبا ترین واژه ها، نهفته،شاید همین باشد که خورشید درخشان، بیشترین دوران عمرش را پشت ابر های سیاه میگذراند! 
شاید هم این که وقتی ابر های تیره، اسمان آبی، را پوشاند زیبا ترین الماس ها از آسمان خدا جاری میشود! دلیل دومش باشد. پس ! بعید نیست پشت این"  یس"  الماسی بدرخشد!! خدایا! کاش حدسم به حقیقت بپیوندت

ای خورشید خدا! ابررا بهانه مکن ! پشت ابر ها پنهان مشو! هنوز دلم میخواهد تنها ترین پرنده ای که در آسمان چشمانم پرواز کند، نور و شعاع مهرانگیز تو باشد. هنوز میخواهم کهکشان شیری مرا عهده دار وظیفه ژورنالیست و خبر نگار تو سازد! هنوز آرزو دارم "جام جهانی چشمهایت" را آنطوری که لایق شان قشنگی توست روزانه گزارش کنم. هنوز دلم میخواهد آزادی بیان را از لبهای اعجازانگیز تو حس کنم و بیاموزم
تو همراز ابر شدی و از او میپرسی چکنم؟ او میگوید براه اشتباهی روانی و تو میپذیری! اما از داستایوفسکی، نویسنده ی پر آوازه ی روسی هم بشنو! او به معشوقی گفته: قلبی که نتواند دوست بدارد و دوست داشته شود، آنجا جهنّم است!!! بگذار این دنیا پر از قصه ای عشق من و تو گردند

برگردان آهنگ هندی ( تیری میری کهانی)
نوای  یک عشق است
مانند امواج  روان ست
زندگی چیزی دیگری نیست
قصۀ من و توست
+++
چیزی یافته گم می کنیم
چیزی گم کرده می یابیم
مطلب زندگی هم رفتن و آمدن است
دو دم زندگی است
یک عمر را می رباید
تو جریان دریا ها ستی
من ساحل تو هستم
تو پناه منی  من پناه تو ام
در چشم هایم دریاست
آب آرزوهاست
+++
گوارایی می آید
حسرت میرود
ابر یک کاری می تواند
اندوه ذوب می شود
اثراتش می ماند
مانده ها نشانی اند
+++
آنچه دل را تسلی می دهد
نواختن ساز است
پیشتر از رفتن جان
صدا کشیدن است
ترنم شادمانیهاست از زبان اشکها
+++
زندگی چیز دیگری نیست
قصۀ من و توست.
عزیزی غزنوی



هیچ نظری موجود نیست: