۱۳۹۵ تیر ۱۱, جمعه

جت و جولا-جوگی و چلو

در افغانستان اگر بخواهند کسی را تحقیر کنند با یکی از واژه های که در عنوان بالا نوشته ام بگونۀ تمسخر آمیز و نفرت انگیزی صدایش میکنند. در حالیکه برعکس در هندوستان ششمین نخست وزیر چودهری چرن سینگه و در پاکستان خانم حنا ربانی کهر وزیر خارجه و سیاستمدار برجسته این کشور، هر دو از قوم جت بوده و در بیوگرافی های شان این انتصاب قومی را با افتخار درج کرده اند. هرچند واژۀ "جت" در دورهٔ مغولی برابر با مفهوم "رعیت" آمده و جت ها مردمان پیشه ور، اهل موسیقی، آزاده و بی آزاری اند که با کوه قد می‌کشند؛ در خیمه ها گل می‌کنند و با هی- هی چوپانی در دشت ها، چون نسیم وزیدن میگیرند.اما در افغانستان همینکه با آواز بلند بالای کسی صدا بزنی در پاسخ با تحقیر میگوید: او جت آرامتر! میشنوم!!

 شاید همین تحقیر مروج و مرسوم سبب سلب جرُئت فرزندان اینها برای نرفتن به مکتب شده است. در گذشته ها همه ساله موقع بهار چند خانوادۀ جت که زنان شان پیشه بزازی داشتند از مناطق گرمسیر به شهر ما میآمدند و خانۀ را به کرایه میگرفتند.برعکس خانواده های محروم و فقیر دیگر که دایره و غربال میفروختند نیز به شهر ما می کوچیدند که اکثرا غژدی نشین بودند. یکی دو تا خیمۀ اینها در میدانی راه امام حداد و خشک نزدیک به خانۀ دوست و همصنفی عزیزم آقامحمد احمدی بود

یکی از این پارچه فروشان معروف مارفه نام داشت که با پشتارۀ تکه های رنگارنگ به خانه ما می آمد. او زن مهربان مودب و کاکۀ بود که با حسن اعتماد بالای زنان شهر گاهی حتا به قرض سال تکه میفروخت. اما از غژدی نشینان صرف پسری همسن و سالم که غربال و دایره میفروخت و بچه ها نعمت جت میگفتندش را به یاد دارم. یکبار از او خواستم خود را بمکتب شامل کند درپاسخم گفت: پدر کلانم میگه در اصل ما اولاده داود پیامبر هستیم. اما او ما را بد دعا کرده که دنبال رزق و روزی سرگردان باشیم.مکتب بما نیامدس.از آن پس در هرکجای دنیا که این مردمان را میبینم.همین گپ و ذهنیت نادرست نعمت یادم می آید.

شوربختانه در افغانستان این قوم را با تحقیر بنامهای جت، جولا و چلو، در ایران و آسیای میانه بنامهای کولی، لولی، سوری، غربتی و غربال بند، در کوئته و زاهدان لوڑی، گلام، کم ذات، چلی و در پاکستان با عناوین گودار و جوگی میشناسند. اما در هالند کسی به اسم لیمونی که از رومانیا بود و حساب عددی را از یک تا ده به فارسی میشمرد در پاسخ به سوالات هویتی ام گفت:ما سیگان هستیم و در پهنۀ دنیا تیت و پراگنده ایم. وی در واقع با تکرار تقریبن عین گپ های نعمت جت، در حالیکه چهره اش با خندۀ جالبی، خواستنی و دلنشین تر میگردید و با اظهار رضائیت کامل از زندگی گفت: ما وطن خاص نداریم. در سفر زاده میشویم و در سفر میمیریم.! از حرفهایش متاثر شدم و سعی کردم بگویم: متاسفم برای قومی که راه طی شده را بی اعتنا به عنصر زمان، با این اندیشه پوچ، بشکل دایروی هنوز دور میزنند و بار بار در همان نقطه اول می ایستند ولی نتوانستم.

اما خاستگاه اصلی قوم جَت کشور هندوستان بویژه کناره رود سند پاکستان می‌باشد. نفوس این قوم تنها در هندوستان مطابق به سرشماری سال دوهزار دوازده میلادی به هشتاد و سه میلیون تن، حدود سه برابر نفوس کل افغانستان میباشد. کوچیدن این مردم از هندوستان به سراسر خراسان قدیم، مطابق به منابع تاریخی به درخواست بهرام گور از شنگل پادشاه هند صورت گرفته است. با استناد بر همین منابع حدود چهار تا دوازده هزار موسیقیدان که لولیان و کولیان یاد میشدند به ایران سرازیر شدند. مولانا در مصرع از غزل (من مست تو دیوانه ما را که برد خانه) از لولی چنین میگوید: ای لولی بربط زن تو مست تری یا من

و احمدظاهر با آهنگ ( عشق و مهرت کولی زیبای من - رشته ها بسته است و اندر پای من) از کولی های زیبا میگوید

ناگفته نماند که ریشه تاریخی این کوچ به دوران هخامنشیان بازمیگردد و شاهنامه فردوسی چنین بدان اشاره کرده است

از آن لوریان برگزین ده هزار                         نر و ماده بر زخم بربط سوار

به ایران فرستش که رامشگری                            کند پیش هر کهتری بهتری

چو برخواند آن نامه شنگل تمام                            گزین کرد زان لوریان به نام              

چو لوری بیامد به درگاه شاه                                  بفرمود تا برگشادند راه

به هر یک یکی گاو داد و خری                            ز لوری همی ساخت برزگری

کند پیش درویش رامشگری                               چو آزادگان را کند کهتری

نکته قابل دقت اینست که علاوه بر جت ها دلاک ها را هم در افغانستان مطربان میگویند و نگاه جامعه هم به آنها مثل جت ها تحقیر آمیزست آنها هم اهل طرب و موسیقی هستند. پس آیا فقط موسیقی مخرج مشترک این دو قوم است؟ این سوال را از هرکه پرسیدم پاسخش منفی بود. فقط بعضی ها گفتند: پیشه سلمانی منصوب به سلمان فارس صحابه مبارک پیامبرست. اما بعضی از مردم عقیده دارند که دلاک ها راز دار نیستند.خلاصه اینکه در همه جای دنیا بویژه در پهنه بزرگ خراسان زمین، گروه هایی با ویژگیهای مشابه به کولی ها وجود دارد که گاه با ترنم تار، گاه با شور سُرنا و گاه با نوای نی، شور موسیقی را ارزانی مردم میدارند. پس واضح است که مطربان دلاک جدا از جت ها هستند.در محفل عروسی برادر دوستم شهید داکتر انورعیار در کبابیان پشاور هنرمند از این قوم آهنگ ذیرین را به لهجه مشرقی میخواند این آهنگ در ذهنم ثبت شده و هرگز یادم نمیرود

بدست چپ ات علیکین اس - به جیب ات پودر مله تین اس کنه

کتی ما دو بجه وعده کدی- مره تا شش بجه ایستاده کدی

از حمام برآمدی جان ته صفا کدی - لنگ ته بالا کدی

 لشکر مسلمانان عرب به فرماندهی محمد بن قاسم ثقفی، در سدهٔ هشتم میلادی با قوم اصلی جت در سرزمینهای سند جنگیدند. پس از آن جت ها از خاستگاه اصلی شان سند بالاجبار به سوی پنجاب کوچیدند. آنهائیکه در غرب پنجاب متوطن شدند به اسلام گرویدند، آنانیکه در شرق پنجاب ماندند پیرو آیین سیکه شدند و در سایر مناطق هندو باقی ماندند.

 گپ آخر اینکه: منظورم از نوشتن این نوشتار صرفنظراز جنبۀ تاریخی یا مبنائ خاطره نویسی اش، آسیب شناسی این مردم بیچاره از منظر جامعه شناسی است. آشنائ در زاهدان این مردم را اصالتن کم ذات ، تغیر ناپذیر و غیر قابل اصلاح توصیف میکرد! پس اگر بر فرض محال همینگونه که آنها میگویند هم باشند در حیرتم از اینکه: چرا عده ای ذاتا بزرگ زاده می شوند، عده ای بزرگی را به دست می آورند و عده ای بدون آنکه بدانند بزرگی را با خود دارند، در حالیکه عده ای هم مثل این نگون بختان برعکس بر چسپ کم ذات میخورند!!؟ شاید هم کم زات بدنیا آیند.؟؟؟ در مورد مسئله تغیر باری لا به لای لغت نامه ها به دنبال سخت ترین واژه میگشتم که با واژه " تغییر" رسیدم. آری! تغییر نه تنها که آسان نیست بلکه طاقت فرساست. بویژه تغیر سبک زندگی ! تغیر ذهنیت! گاهی هرچند تلاش کنی دگرگون نمیشوی، گاهی حتا عوض کردن لباسی که سال ها با آن انس گرفته ای سخت ترین کار دنیاست چه رسد به تغیر ذهنیت. تغییر عظیم ترین شجاعت زندگی هر انسانی است، مهمتر اینکه بنظر من انسانهای عادی فقط آرزوی تغییر در سر دارند و انسان های شجاع، شجاعت تغییر را! از این لحاظ با صراحت گفته میتوانم که نخست وزیر و وزیر خارجه شدن دو نفر از این قوم در دو کشور دال بر این حقیقت است که اینها مردمان عادی نیستند و شجاعت تغیر را دارند ولی شاید عواملی باشد که اینها را به تغیر نمیگذارد! یکبار از رئیس خان همکارم در قوای هوایی شنیدم در مناطقی از خوست خانه دلاک را هر ساله به آتش میکشند تا مبادا صاحب نان و روزی شود و از پیشه اش دست کشد. اگر چنین رسم باشد پس معلومست که شاید مردم اینها را به تغیر نمیگذارند. هرچند تجربه بمن آموخت که برای خود من هم "تغیر" کار آسانی نیست زیرا یکبار اگر از چیزی خوشم آمد ذهنم در همانجا سنگک میشود و هرگز تغیر نمیکن



هیچ نظری موجود نیست: