۱۳۹۴ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

مخمس بر غزل ضیا قاریزاده


چاره برایم نماند کار دگر می کنم 
سر به نیستان زنم مشق خطر می کنم 
تکیه بدست قضا پای قدر می کنم ‎
«از غمت اى نازنين عزم سفر مى كنم ‎
قبلۀ خود بعد از اين جاى ديگر مى كنم«
**
 می روی و از غمت سینه شده ریش ریش 
وز پی تصمیم تو پا نتوان کرد پیش 
نیست رۀ جز گذشت از سر عشق تو بیش ‎
«مى روم و مى برم داغ جفايت بخويش ‎
هجرو وصال ترا خاك بسر مى كنم«
**
عاشق دیوانه ام رفته ز دل آب و تاب 
می شود از روی آب ماه بگیرم به قاب 
عمر هدر رفت با دلهره و اضطراب 
‎«چون نگرفتى ز مهر دست من اى آفتاب 
‎سايه صفت بعد ازين از تو حذر مى كنم
**
بی سبب ای یار من عشق تو بگزیده ام 
بر در تو عمر ها این همه نالیده ام
زان که وفایت ز کس ذرۀ نشنیده ام
‎تا نفتد بر رخت ديدهء نا ديده ام 
‎جا بفلك بعد ازين همچو قمر مى كنم ‎
**
من ز غمت سوختم لیک تو نا آشنا
از تو ندیدم وفا هیچ بغیر از جفا
سنگدلی این قدر از چه یی ای دلربا
«تا نخورد ديگرى باز فريب ترا ‎
در همه جا از غمت غلغله سر مى كنم 
**
بسکه نمودی به من این همه جور و جفا
سوخت روان من از شدت این ماجرا
سوخته ام سوختم از ستمت بار ها
‎«قصۀ جور ترا اى بت نا آشنا 
‎با دل پر غصه و ديدهء تر مى كنم ‎
**
دیدمت ای مه لقا در بر اغیار دوش
مست می و سر خوش خنده و جوش خروش
هیچ به فریاد من لحظۀ نا کرده گوش
«شب تو ببزم رقيب بادۀ گلگون بنوش 
‎من به سبو جاى مى خون جگر مى كنم
**
قبلۀ دلدادگان تا خم ابروی توست
سجده گۀ عاشقان قشقۀ هندوی تو ست
صبر و شکیب همه در همه جا بوی توست
 «‎دشمن جان ضيأ روى تو و موى توست 
‎شكوه دگر نى ز شام نى ز سحر میکنم



هیچ نظری موجود نیست: