۱۳۹۴ بهمن ۳۰, جمعه

هفت وادی عشق و منطق الطیر عطار


عطار نیشاپوری، در کتاب  گرانقدر منطق الطیر، مراحل، یا به قول وی، وادی های هفتگانه ی سلوک به سوی حق را شرح داده است. و مولوی این هفت وادی را " هفت شهر عشق " نامیده و گفته است:

هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

توضیح و تشریح این هفت وادی  را عطار در کتاب مستطاب " منطق الطیر ْ بیان کرده است  این هفت وادی عبارت است از  
طلب - عشق - معرفت - استغنا-  توحید - حیرت- و فقر و فنا 
مقدمه ی عطار درباره ی این هفت وادی از زبان هدهد بشرح ذیرین است 

هفت شهر عشق عطار نیشاپوری
----------------------

گفت ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی،درگه است

وا نیامد در جهان زین راه کس
نیست از فرسنگ آن آگاه، کس

چون نیامد باز، کس زین راه دور
چون دهندت آگهی ای ناصبور؟

چون شدند آن جایگه گم، سر به سر
کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟
---------------------------
هست وادی طلب آغاز کار
وادی عشق است از آن پس ، بی کنار

پس سیم وادی است آنِ معرفت
پس چهارم وادی، استغنا صفت

هست پنجم، وادی توحید پاک
پس ششم، وادی حیرت صعبناک

هفتمین، وادی فقر است و فنا
بعد از این رویِ رَوِش نبود تو را

در کشش افتی، روش گم گرددت
گر بود یک قطره، قلزم گرددت
----------------------------

و اما هفت شهر عشق در دیوان حافظ
----------------------------------------------

1) طلب

عمری است تا من در طلب هر روز گامی می‌زنم
دست شفاعت هر زمان در نیک نامی می‌زنم

----------
2) عشق

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
------------
3)معرفت

فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن
درد عاشق نشود به به مداوای حکیم

گوهر معرفت آموز که با خود ببری
که نصیب دگران است نصاب زر و سیم
--------------
4) استغنا

مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم
شهان بی کمر و خسروان بی کلهند!

به هوش باش که هنگام باد استغنا
هزار خرمن طاعت به نیم جو ننهند!
------------
5) توحید

بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
می‌خواند دوش درس مقامات معنوی

یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته ی توحید بشنوی!
-----------------
6) حیرت

عشق تو نهال حیرت آمد
وصل تو کمال حیرت آمد!
-------------------
7) فقر و فنا

ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی
در مقامی که صدارت به فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است
هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی

مولوی همچنان در وصف حضرت حکیم سنایی گفته است

ترک جوشی کرده ام من نیم خام -
 از حکیم غزنوی بشنو تمام
و در جایی دیگری میگوید
عطار روح بود و سنایی دو چشم او - ما از پی سنایی و عطار آمدیم

و تحلیل مختصر از کتاب منطق‌الطیر

عطار نیشابوری در کتاب صوتی منطق‌الطیر از نگاهی عرفانی به شرح قرآن و احادیث پرداخته و  با توجه به حال و احوال خود آنها را تفسیر نموده است. با خواندن ابیات این منظومه بی‌نظیر به تسلط عطار نیشابوری نسبت به آیات قرآن و احادیث پی خواهیم برد، چرا که وی با اشاره مستقیم و غیرمستقیم به آیات قرآن، ذهن مخاطب را به ظاهر و باطن قرآن هدایت می‌کند.
عطار نیشابوری در کتاب صوتی منطق هم از طریق تفسیر و هم از طریق تاویل پرده از قرآن برداشته است. از جمله مصادیق تفسیر و تاویل قرآن در کتاب صوتی منطق‌الطیر که به آن‌ها اشاره شده است، می‌توان به مواردی از جمله نفخ روح، فضل حضرت محمد (ص) بر همه‌ی پیامبران، بهشت عارفان، مقام ابلیس، خانه‌ی عنکبوت و... اشاره نمود.

در اینجا توجه کنید به برخی از مواردی که در قسمت بالا بدان اشاره شد
در مورد نفخ روح در کتاب صوتی منطق‌الطیر این‌گونه آمده است

درنگر کاین عالم و آن عالم اوست
نیست غیر از او و گر هست آن هم اوست
جمله یک ذات است اما متصف
جمله یک حرف و عبارت مختلف
مرد می‌باید که باشد شه شناس
کو ببیند شاه را درصد لباس


در مورد بهشت عارفان نیز این‌گونه می‌گوید
ای دریغا نیستی تو مرد این
با که بتوان گفت آخر درد این
تا بهشت و دوزخت در ره بود
جان تو زین راز کی آگه بود
چون از این هر دو برون آیی
تمام صبح این دولت برونت آید ز شام
گلشن جنّت نه این اصحاب راست
زان که علّیون ذوی الالباب راست
تو چو مردان این بدین ده وان بدان
در گذر، نه دل بدین ده نه بدان

منطق الطیر عطار


عطار سخنور و اندیشمندی فراخ‌اندیشه و پُرسخن بوده است و یادگارهای بسیاری از خود برجای نهاده است در میانۀ این یادگارها  می‌توانیم داستان «منطق‌الطیر» را شاهکار او به شمار بیاوریم. شناخته‌ترین رازنامۀ عطار نیز همین سرودۀ بلند است.
کسانی به درستی «منطق‌الطیر» را حماسۀ عرفان پارسی نامیده اند. این نام‌گذاری به تنهایی ارج و ارزش بنیادین این منظومه را بر ما آشکار می‌دارد. به راستی هم ادب نهان‌گرایانۀ پارس و فرهنگ درویشی آن، از نگاهی بسیار فراخ، دنبالۀ ادب و فرهنگ پهلوانی است. این پیوند را ما حتا در پیکره و پوسته و زبان رازنامه‌ها نیز می‌بینیم. از این دید هم رازنامه‌های فارسی را می‌توان با رزم‌نامه‌های آن سنجید. در این رازنامه‌ها نیز سخن از ستیز و آویز و بستن و کشتن است. اگر «منطق‌الطیر» را بخوانید، آن شور و شرار و آن تکاپوی همواره، که ویژۀ هر شاهکار رزمی است، در این داستان نهان‌گرایانه نیز نمودی آشکار دارد.

هدهد، راهبر و نماد رهنمونی و پیری است

صدها مرغ در بند دام هستند و به دانه دل‌خوش‌اند. آن‌ها به پاس دانه، در دام افتاده‌اند. اما اندکی از این مرغان دانه‌چین در دام، به آگاهی آغازین می‌رسند. آن‌ها دام را درمی‌یابند و می‌دانند که بندی هستند و گرفتار. پس می‌کوشند بند را بگسلند و به رهایی برسند. برای رهایی بازپسین و رسیدن به آرامش و آشتی، نیاز به راهنمون و پیری دارند. چرا که تا ستیز با «تن» و «من» به پایان نرسد، آرامش و آشتی پدید نخواهد آمد و درد، درمان نخواهد شد. مرغان می‌دانند که آن آشتی و درمان تنها زمانی به دست خواهد آمد که به قاف و سیمرغ برسند. راه آن‌ها دشوار و تاریک است و بی‌راهبر نمی‌توان پیمود. پس راهبری می‌جویند. راهبر آنان هدهد است که نماد رهنمونی و پیری است.
هدهد، پیک و پیغام‌آور است. می‌توان آن را با سروش سنجید. مرغان، هدهد را می‌یابند و به راهبری برمی‌گزینند. صدها مرغ به راهنمونی هدهد، گشت‌وگذاری تب‌آلوده را می‌آغازند، تا مگر به قاف و سیمرغ برسند. می‌دانیم که یکی از بُن‌مایه‌های ناگزیر در خداجویی که سرانجام می‌باید به خداخویی راه ببرد، گشت‌وگذار و پویه است. مرغان این گلگشت گرامی را می‌آغازند. مرغان، اندک اندک، از همراهی با هدهد تن می‌زنند. عطار چونان روان‌شناسی موشکاف و جامعه‌شناسی باریک‌بین، گونه‌های آدمیان را آسیب‌شناسانه و یک به یک، فراپیش ما می‌نهد؛ تا بر ما روشن بدارد که کدامین رهروان می‌توانند راه به فرجام ببرند.
مرغان، راه را در سایۀ نستوهی و پایداری در کار، می‌پیمایند و به آستانۀ سیمرغ می‌رسند. یا به سخن دیگر، به هفت وادی و هفت شهر عشق. آن وادی‌ها این گونه‌اند: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فنا. این زینه (مرحله) با طلب آغاز می‌شود و با فنا پایان می‌گیرد.
پیشگاه سیمرغ و راه شگفت‌انگیز خداجویی 

یکی از مرغان، بلبل است. بلبل به چندوچون با هدهد می‌نشیند و می‌گوید که مرد این راه نیستم. پی در پی بهانه می‌آورد. می‌دانیم که انبانۀ بهانه بسیار فراخ است. کیست که نتواند بهانه بیاورد؟ بلبل نماد زیباپرستان برون‌نگر است. طوطی نیز که خود را خضرِ مرغان می‌نامد، نماد کسی است که آرزوهای دور و دراز و نابرآوردنی در سر می‌پزد و می‌پرورد. طوطی نماد کسی است که در تیره‌گی، آب زنده‌گانی را می‌جوید؛ بی آن‌که به روشنایی درون رسیده باشد.
طاووس می‌گوید من جبرییل مرغانم. او نماد کسانی است که دل به کامه‌های بهشت خوش کرده‌اند. مردان سود و سودا هستند. طاووس می‌گوید من مرغی بهشتی بوده‌ام. مرا از آن‌جا رانده‌اند. اما نمی‌داند که بهشت او در خود اوست. بط (مرغابی) نماد کسانی است که سخت پای‌بند رفتارهای آیینی‌اند. چون همواره در شست‌وشوست. آن‌چنان دل به پوسته خوش کرده است که مغز را از یاد بُرده است.
کبک نماد زرپرستان و گوهرگرایان است. همای نماد فرازجویان است؛ کسانی که زنده‌گانی‌شان را در کار بلندپایه‌گی و شهریاری و فرمانروایی می‌کنند. باز، نماد کسانی است که به فرمانروایان و شهریاران و کانون‌های برتری و چیره‌گی بیرونی می‌پیوندند.
به هر روی، اندکی از مرغان سرانجام به قاف قربت و به پیشگاه سیمرغ راه می‌برند. عطار به بهانۀ این پویۀ شگرف پایدار، آسیب‌شناسانه، دشواری‌ها و تنگناهای راه خداجویی و خداخویی را یک به یک بررسی کرده است.

گذر مرغان «منطق‌الطیر» از هفت وادی عشق

مرغان، راه را، در سایۀ نستوهی و پایداری در کار، می‌پیمایند و به آستانۀ سیمرغ می‌رسند. یا به سخن دیگر، به هفت وادی و هفت شهر عشق. آن وادی‌ها این گونه‌اند: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فنا. این زینه (مرحله) با طلب آغاز می‌شود و با فنا پایان می‌گیرد. این هفت آزمون که رهروان باید از آن‌ها بگذرند، از دید من، یادگاری است که از هفت آزمون دشوار مهریان کهن به یادگار مانده است. هفت زینۀ مهریان چنین بوده است: شیر، کلاغ، نامزد، شیر شاهین، پارسی، خورشید، پدر. این زینه‌ها با هفت شهر درویشان پیوند آشکار دارد. هفت آزمون آیینی دیگر در میانۀ این دو می‌افتد. یعنی هفت خوان پهلوانان در رزم‌نامه. هفت خوانی که رستم از آن گذشت و به پیروی از او، اسفندیار.
به هر روی، مرغان از هفت وادی می‌گذرند و به پیشگاه سیمرغ راه می‌برند. شگفتی بزرگ آن‌جاست که در سیمرغ می‌نگرند و خود را می‌بینند؛ و در خود می‌نگرند و سیمرغ را می‌بینند. در فرجام آن پویه، سرانجام به خود بازمی‌گردند. سیمرغ، سی مرغ است و سی مرغ، سیمرغ. آن‌چه این دو را از هم جدا می‌دارد، آهنگ گفت است. آن سی مرغ در سیمرغ به فنا رسیدند و رنگ باختند؛ چون از «من» خود رستند. «من» در «او» ناپدید شد.

پیر عطار، ابوسعید بوده است
شاید بتوانم گفت که یکی از رازهای درویشی را می‌خواهم بگشایم. سخن از پیوند بوسعید با عطار است. بوسعید مهنه، خورشید خاوران، پیری بود شوریده‌جان، گرم‌رو، بزم‌نشین، به دور از هرگونه دژمی و ناخرمی. اگر «اسرارالتوحید»، کتابی را که نوادۀ او، محمد منور، دربارۀ بوسعید نوشته است، بخوانید، آشکارا می‌بینید که این پیر بزرگ تا چه پایه فراخ‌نگر و آزاداندیش بوده است.
من برآنم که پیر عطار، بوسعید بوده است. بی‌گمان سخنی است شگرف و شگفت و خردآشوب. زیرا که عطار و بوسعید با یک‌دیگر هم‌زمان نبوده‌اند. صد سالی در میانۀ درگذشت بوسعید و زادن عطار، جدایی زمانی هست. بوسعید در ۴۴۰ درگذشته است و عطار، به گمان، در ۵۴۰ ‌زاده شده است. سده‌یی میان این دو بزرگ جدایی هست. پس چه‌گونه می‌توان بر آن بود که پیر رازآموز عطار، بوسعید است؟ این‌‌ همان رازی است که می‌خواهم بگشایم.
در آیین‌های درویشی و دبستان‌های راز، در آن‌چه من آن را «نهان‌گرایی» می‌نامم، پیری، کارکردی ناگزیر و بنیادین دارد. رهرو بی‌راهنمای پیر، راه به جایی نمی‌تواند بُرد. این سخن، بار‌ها در سروده‌های سخنوران درویش کیش، گفته شده است.
عطار، بوسعید را بسیار گرامی می‌دارد. حتا بیش از دیگر پیران درویش. هم در غزل‌ها و چامه‌های خود و هم در «تذکره‌الاولیا»ی خویش. نمونه را در فرجام غزلی گفته است: «عطار در بقای حق و در فنای خود/ چون بوسعید مهنه نیابی مهینه‌یی». عطار آشکارا می‌گوید که بر‌ترین و بزرگ‌ترین پیر و دست‌گیر، بوسعید مهنه است. مهنه شهری بوده است در خراسان و ناحیۀ طابران. یا در غزلی دیگر هم‌چنان خود را جرعه‌خوار جام بوسعید دانسته است: «تا داده‌اند بویی عطار را از این می‌/ عمرش دراز‌تر شد عیش‌اش لذیذ آمد؛ شد مست مغز جانم از بوی باده زیرا/ جام محبت تو با بوسعید آمد».
عطار در چامه‌یی همه‌سوز و شور، آشکارا‌تر و استوار‌تر از پیوند خویش با عطار سخن گفته است. چامه‌یی بلند که به گونه‌یی در آن سرگذشت مینوی و درونی نهان‌گرایانۀ خود را بازگفته است. در پایان چامه هم پیش‌گویانه‌هایی از آن‌چه در روزگاران سپسین روی خواهد داد، یاد کرده است. اما تنها آن بخش از چامه را می‌خوانم که در این گفتار به کار ما می‌آید. در این بیت‌ها، عطار بوسعید را پیر و آموزگار مینوی خویش می‌داند: «چون پری گوشه‌یی گرفته‌ام از آنک/ مردم از دیده‌گان همی یابم؛ تا گل دل ز خاوران بشکفت/ همه دل بوستان همی یابم؛ طرفه خاری که عشق خود گل اوست/ در ره خاوران همی یابم؛ از دم بوسعید می‌دانم/ دولتی کاین زمان همی یابم».
این بخت‌یابی و دولت چیست؟ توانگری است؟ بلندپایه‌گی است؟ نه؛ دولت درویشی و عشق و نیستی است. عطار، از دم بوسعید است که به چنین دولتی رسیده است. عطار باز می‌گوید: «از مددهای او به هر نفسی/ دولت ناگهان همی یابم». دولت ناگهان که عطار آن را از دم و نفس بوسعید می‌یابد، آمیغی (ترکیبی) نغز و رازگشای است. اما چرا ناگهان؟ چون دولت ناگهان، دولت عشق است و بازبسته به رهرو نیست. دستاورد رنج و تلاش و خواست اوست. آمدنی است، نه آموختنی. کسی به ناگاه درمی‌یابد، که شیفته و دل از او ربوده شده باشد.
«ماه پیران» و «هور پیران» در ادب نهان‌گرایانه
در جهان‌بینی درویشی، پیران در دو گونه و گروه جای می‌گیرند. یکی پیران بازبسته به زمان و جای است. گروه نخست را «ماه پیران» می‌نامم؛ یا آن‌چنان که گفته‌اند: «اولیای قمریه». اگر پیرو بخواهد از ماه پیر بهره ببرد، باید دیدار و گفتار او را دریابد.
اما گونه‌یی دیگر از پیران، که شمارشان بسیار کمتر است، آنانی هستند که من «هور پیران» می‌نامم؛ یا همان: «اولیای شمسیه». دلیل این نام‌گذاری روشن است: ماه پرتو خود را از خورشید می‌ستاند. اگر خورشید نباشد، ماه تیره و خاموش خواهد شد. پس ماه پیر اگر دست‌گیر است و سودی برای پیرو دارد، از آن‌جاست که با هور پیر در پیوند است. رهرو آنگاه زنده، برازنده، توانمند و بندگسل خواهد شد که سرانجام بتواند از ماه پیر بگذرد و به هور پیر برسد و با آنان پیوند بگیرد. هور پیران به تن زنده نیستند، اما به دم زنده‌اند.
این همه گفته شد که این راز گشوده شود که چرا عطار، که یک سده پس از بوسعید چشم به دیدار جهان گشوده است، در سالیان پخته‌گی و پرمایه‌گی از بوسعید بهره گرفته است؛ و چرا او که نزدیک به یک سده پس از بوسعید می‌زیسته، خود را پیرو و سرسپردۀ آن پیر هژیر و فرخنده ویر و خورشید خاوران، می‌نامد و می‌خواند.
بر گرفته از : ماندگار میرجلال‌الدین کزازی1395

هیچ نظری موجود نیست: