۱۳۹۴ اسفند ۳, دوشنبه

آغا بیادر - آواز نه دو



آغا بیادر و خرید پمپرس به کودکان بی بضاعت


با یکی از دوستانم که سررشته ای از علم اقتصاد دارد گپی زدم. از اوضاع آشفته اقتصادی وطن پرسیدم و از آنچه که شاید پس از خروج امریکایی ها رخ دهد نظرش را خواستم.
حرف او این بود که با رفتن امریکایی ها هیچ اتفاقی خاصی نمی افتد فقط ناز و نخره های گدایگران صنوف مختلف اندکی کم میشود. ایشان برای اثبات دلایل شان مرا دعوت به تماشای ویدیو های آغا بیادر کردند. یکشنبه گذشته را صرف تماشائ ویدیو های آغا بیادر کردم. آغا بیادر واقعن با اخلاص تمام مستحق میپالد و سعی میکند حق به حقدار برسد. بر رسی هایش بهتر از موسسه اکبر و سازمان غذائ جهان است . اما نکته جالب در همین گروه مستحقین یا همین مستحق ترین که آغا بیادر بر اساس عرق ریزی متداوم پیدا میکند نهفته است. زیرا تا جائیکه من دیدم هر مستحق جور و ناجور ماشالله صاحب شش تا هشت فرزند است و همینکه مصاحبه با اولیای مستحق آغاز میشود. نخستین شکایت از بی ارزش ترین چیز ها مثل نداشتن پمپرس برای ۴ تا گک شروع میشود. طوریکه در دو ویدیو مادر یک فامیل مستحق با گریه گفت: بخدا بیادر همی پیسه پمپرس اینمی سه تا گک نیس! بعد آغا بیادر با قضاوت دلسوزانه و زدن یک پنجه گریه با همین زن مبلغ هژده هزار افغانی معادل سه صد دالر ذکات کدام بیچاره ای از ایتالیا را وقف این زن کرد تا برای سه طفل پمپرس و برای موبایلش احتمالن کریدت بخرد و انترنت فعال کند. دوست اقتصاد دان من فرمود بر اساس پژوهش که من کردم پولیکه برای واردات در اواخر حکومت داکتر نجیب الله از کشور خارج میشد و معمولن صرف خرید اشیای الکترونیک از جاپان و چای و وروغن از مالیزیا میگردید معادل یک بر چهارم حصه پولیست که حالا صرف برای پمپرس از انواع مختلف؛ چوشک؛ دندان کشک ، پای روک و کاغذ تشناب از چین وارد کشورمیشود. ایشان فرمودند تمام کمک های که از خارج بکشور میایند صرف غیر ضروری ترین چیزها میشود که بودنش نخره و نبودنش هیچ مشکلی را ایجاد نمیکند. این پول های مفت و باد آورده طوریکه خودم شاهدم گدایگر ها و مستحقین کمک را به درجه ای از ناز و نعمت رسانده اند که بسیاری از آنها اکنون پمپرس های چینایی را بدلیل اینکه نایلونی اند نمیخرند و از پمپرس ها نخی تایوانی که نرخ هر کدام آن ۵۰ افغانی معادل یک دالر است استفاده میکند. ایشان از گدایگران با درجه هم یاد آوری کرده فرمودند: در میان گدایگران با درجه همین اکنون داشتن آی فون شش و هفت شرم بزرگ است !
حیرانم ازین فقط بیست سال پیش حتا در همین هالند با همین اقتصاد بلند استفاده از پمپرس که تازه همگانی میشد هنوز هم کسانی بودند که به شیوه سنتی از به هدر دادن پول شان جلوگیری میکردند. گذشته از این گپ که حالا مرا به کفر نگیرند که خی چطو کنند بیچاره ها؟ فقط یک سوال فقهی برایم پیش آمده و آنرا سالهای پیش از مولانا عبدالباری آموخته بودم که پول ذکات فقط وقف شکم یک آدم گرسنه میگردد!با این حساب آیا با پول ذکات پمپرس خریدن؛ کریدت موبایل خریدن انترنت خریدن جایز خواهد بود؟ خلاصه امور کشور خود را خسروان خود میدانند در کشور من متاسفانه همیشه آنچه نباید بشود، خواهد شد و لی میترسم روزی مردم به همین مفت خوری عادت کنند و به گفته مرحوم قاری زاده از این قفس داوطلبانه نخواهند و نتوانند دگر رهایی یابند. برای آغا بیادر موفقیت های مزید میخواهم و کاری بکارش  ندارم. خدمت شما سروران بخاطر زیاد پر گویی ام یک آهنگی هندی را  برگردان و شعر مرحوم قاریزاده را به  آواز احمدظاهر عزیز  که  
در همین کمپوز  هندی خوانده نیز تقدیم  تان میکنم
آواز نه دو

در این تنهایی شب صدایم مکن
بویژه با همآن سرود و سازی که مرا به گریه میارد 
صدایم مکن
سرود و ساز برپا مکن
اینجا روشنی نیست هرچند من چراغ قلبم را روشن کردم
نتوانستم فراموشت کنم! اینکه چقدر سعی کردم مهم نیست 
حالا که خیلی گرفتار و پریشانم ! پریشان ترم مکن
صدایم مکن
بسیار زود راهت را از من جدا کردی
حتا به این نیندیشی که آدم تنهای در اطرافت پرسه میزند
حالا که خارج از ساحه دید من هستی در خیالم هم میا
صدایم هم مکن 
سرودی هم مخوان





موجهکو ایس رات کی تنهایی مین آواز نه دو - آواز نه دو
جیس کی آواز رولا دی مهجی وه ساز نه دو - وه ساز نه دو
روشنی هو نا سکی دی ذهی جلیا مین
توجهکو بهولا هی نهین لاکه بهولایا مین
مین پریشان هون مهجی اور پریشان نه کرو
ایس قدر جلت کیا مجسی کیناره تم نی
کو هی بهات کی گا اکیلا یها ده سوچ تم نی
چپ گهی هو تو مهجهی یاد بهی آیا نه کرو

و احمد ظاهر عزیز


 قفس

شاعر: ملک‌الشعرای بهار

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید

عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید

یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید

هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش  آزاد کنید

آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه  صیاد کنید

شمع اگر کشته شد از یاد مدارید عجب
یاد پروانه هستی شده بر باد کنید

بیستون بر سر راه است مبادا از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید

جور و بیداد کند عمر جوانان  کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید

گر شد از جور شما خانه موری ویران
خانه خویش محال است که آباد کنید

کنج ویرانه زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خدا داد  کنید

هیچ نظری موجود نیست: