هرچند امیدم را چنگال خونین دهر به نسیم ملس بهاران سپرد و در دستهای باد گم شد با آنهم عمری منتظر نامه رسان ماندم.بهتر بگویم به انتظار نشستم. شاید نمی دانستم مسافران کشتی باد را بازگشتی نیست!! روزی شمس خط سوم را ورق میزدم درجایی از آن چنین خواندم: معنی صبر افتادن نظر است بر آخر کار!! آخ !آخرکار؟؟؟ لابد مقصدش عاقبت کار!! آنهم که معلوم بود
و آخرالامر به حافظ رجوع کردم و تفعل به حضرت لسان الغیب را زدم.این غزل آمد
حافظ
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پـیـکی ندوانـیـد و سلامی نفرستاد
سوی من وحشی صفت عقل رمیده
آهو روشی کبک خرامی نفرستاد
دانست که خواهدشدنم مرغ دل ازدست
وز آن خط چون سلسه وامی نفرستاد
فریاد که آن ساقی شکر لب سرمست
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد
چندان که زدم لاف کرامات و مقامات
هیچــم خبر از هـیـچ مـقـامی نفرستاد
حافظ بادب باش که او خواست نباشد
گـرشـاه پـیـامی به غــلامـی نفرستاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر