۱۳۹۱ آذر ۵, یکشنبه

سفر به برمنگهم

 دیدار از شهرک شکسپیر

در تابستان سال ۲۰۰۴ میلادی برای یک هفته بدیدن دوست؛ برادر و همصنفی عزیزم انجنیر شاه محمود همت به برمنگهم انگلستان رفتم. شاه محمود را پس از شش سال میدیدم.مرد خدا هیچ چیزی از میزبانی کم نگذاشت و برای سیر و سیاحت هر روز برایم برنامه های از قبل ساخته بود از موسیقی گرفته تا تفرج و کباب خوری! آری انگار آسمان آنروز ها پس از سالها میزبان رنگین کمان همدلی گردیده بود و لب های مان فرصتی دوباره برای خندیدن پیدا کرده بود! یادش بخیر

لهذا در میان اینهمه لطف ازش خواهش کردم اگر ممکن باشد مرا به آرامگاه ویلیم شکسپیر در شهر استراتفورد  انگلستان ببرد.  شکسپیر به عنوان شاعر، نویسنده، ممثل و نمایشنامه‌نویس منحصربه‌فرد را پس از مطالعه رومان نمایشنامه رومیو و ژولیت سخت دوست داشتم و مورد احترامم بود و هست  و او را  که برخی  بزرگ‌ترین نمایشنامه‌نویس تاریخ می‌دانندش به عنوان شاعر عاشق دوست دارم.


شاه محمود پیشنهادم را با پیشانی باز پذیرفت و فردا صبح زود عازم  شهرک استراتفورد منصوب به شهرک شکسپیر که در ۵۰ مایلی برمنگهم واقع بود شدیم. تمام راه را با مرور خاطرات دوران محصلی خندیدیم، طوریکه نخست شاه محمود از دشبورد موترش یک قطی سگرت مالبرو و یک قطی شکلات روسی بیرون آورد و با خنده گفت: بگی کدامش را میپسندی؟ بعد خودش انتخاب کرد و با خنده گفت: برو بیادماما خیل ها!! دست روی سینه می نهم و به  شوخی در زبان روسی می گویم سپه زیفه و سپس شکلات را در دهن میگذارم. می نوشم  در حالیکه وضعیتم شبیه آشپزی است که قدرت چشیدنش را از دست داده است

سفر عاملی برای دگرگونی اندیشه، تجربه و رفتار آدمهاست. سفرهای آفاقی خیلی زیبا و دلچسپ اند. دیدن مناظر و پدیده های شگفت آفرین، آدم را به تحسین وامیدارد و درس خداشناسی و آدم شناسی میدهد. شنیدن صداهای طبیعت ، قلب آدمی را متحوّل می کند. نمیدانم کدامیک از زیبایی های هستی را بگویم که بزرگان ادب، همه را گفته اند.

شامحمود از بزرگراه عمومی به طرف جاده شهرک آرام استراتفورد پیچید با کاهش سرعت منظره زیبائ سبز تابستانی این شهرک نگاهم را جلب کرد. همه جا سبز و آرام و در عین حال از عبور و مرور موتر ها قسمآ مزدحم بنظر میرسید. ! به مشکل پارکینگ پیدا کردیم. و عابری که همراه ما با پارکینگ کردن موترش چند قدم یکجا آمد بمن گفت شما حتا اگر در زمستان به این شهر بیائید، اینجا را مملو از گردشگرانی  که برای دیدن خانه و تمام چیزهایی که مرتبط با شکسپیر است میبینید، .  لهذا هنوز هم طالع کردید که پارکینگ مناسب یافتید
اما نسیم به آرامی شاخه های نرم بید مجنون خم شده برگوشه پارکینگ  را در هوا می رقصاند.اندکی دورترچنارهای کهنسال به تنبلی خمیازه می کشند.دو تا موش خرما کوچک با شوخی تمام از شاخه ای به شاخه می پرند ودر چشم زدنی داخل سوراخی کوچک شده از نظرم پنهان می شوند. و ما قدم زنان بسوی خانه شکسپیر در حالی راهی میشویم که این سخن مشهور او در پیش چشمانم مجسم و در گوشم طنین می انداخت:
دنیا بسان صحنه ای است و زنان و مردان بازیگران یک نمایش نامه! آنان به روی صحنه می آیند و از صحنه خارج می شوند. هرکس در طول حیاتش نقش های متعددی را در هفت پرده‌ نمایش ایفا  می کند
(ویلیام شکسپیر).
خانه شکسپیر
 آنچه در لوحه موزیم خواندم شکسپیر در سال ۱۵۶۴ به‌دنیا آمده است. پدرش شهردار  انتخابی استراتفورد بوده. و همین  خانه قدیمی که در عکس زیرین میبینید را شکسپیر از پدرش به ارث برده. پس از مرگ شکسپیر خانه به دختر بزرگش  و بعد از فوت دخترش به نواسه بزرگش به ارث مانده. ولی بعد از مرگ نوه‌ی شکسپیر، «الیزابت»، چون او هیچ فرزندی نداشته خانه به نواسه های خواهر شکسپیر رسیده. تا سال ۱۸۴۷ این خانه در اختیار آن خاندان بود تا اینکه در همین سال توسط موسسه‌ای به نام «ودیعه‌ی زادگاه شکسپیر» خریداری شد.



این موسسه‌ی خیریه، که دفترش بسته بود و نتوانستم با مسولین آن صحبت کنم قرار معلوم به حفظ و نگهداری محل تولد شکسپیر، موزیم، کتابخانه، نسخه‌های خطی، سوابق مهم تاریخی، تصاویر، عکس‌ها و اشیای عتیقه‌ای پرداخته است. که به زندگی و عصر و زمان ویلیم شکسپیر مربوط است. همچنین این خانه دفتر مرکز انجمن بین‌المللی شکسپیر میباشد. .
هنر عظیم شکسپیر نشان دادن انسان است در موقعیت هائی که زندگی در برابر او می گذارد .کند وکاو ی است در دهلیز های پر وپیچ خم روح آدمی زمانی که جسم وروح در کشمکش "بودن یا نبودن"میجنگند 
 شکسپیر بزرگ‌ترین نویسنده در زبان انگلیسی، و به‌طور خاص در نمایش‌نامه‌نویسی است. او را  شاعر ملی انگلیس و «سخن آرای آون»  می‌خوانند
. و آثار او شامل ۳۸ نمایش‌نامه، ۱۵۴ غزل، ۲ شعر بلند داستانی و چند بیت از اشعار دیگر او را شامل می‌‌شود. نمایش‌نامه‌های او به تمام زبان‌های زنده‌ی دنیا ترجمه شده است و از جمله شعر هیولا را با ترجمه فارسی آن که توسط الهی قمشه ای ترجمه شده اینجا بر میگزینم

هیولا: ... و آنگاه خود را نیز فرو می بلعد

"مراتب و معیارها"

مراتب و معیارهای انسانی را به کناری نِه 

آن سیم شرافت و انسانیت را از لحن بینداز 
و گوش فرادار که چه اصوات ناموزونی خواهی شنید 
در این حال، هر چیزْ خود را در قدرت خلاصه می کند 
و قدرت به اراده بدل می شود 
و اراده به اشتها و شهوتِ بی انتها میل می کند 
و شهوت گرگی است جهانگیر 
که وقتی چنین مجهز به دو سلاح قدرت و اراده گردید 
بی گمان جهان را لقمۀ خود می کند 
و آنگاه خود را نیز فرو می بلعد.

ویلیام شکسپیر 



Take but degree away, untune that string,
And, hark, what discord follows! each thing meets
In mere oppugnancy: the bounded waters
Should lift their bosoms higher than the shores
And make a sop of all this solid globe:
Strength should b0e lord of imbecility,
And the rude son should strike his father dead:
Force should be right; or rather, right and wrong,
Between whose endless jar justice resides,
Should lose their names, and so should justice too.
Then every thing includes itself in power,
Power into will, will into appetite;
And appetite, an universal wolf,
So doubly seconded with will and power,
Must make perforce an universal prey,
And last eat up himself.
William Shakespeare 

این قطعه از بدایع حکمت شکسپیر است که سرنوشت تاریخ را در صورت میل کردن به ابتذال و فساد به زیباترین و منطقی ترین وجه رقم زده است وقتی معیارهای اخلاقی و انسانی از لحن افتاد و هر سیمی برای خود نواخت و هرکس تنها در سودای خود بود طبیعتاً همه به دنبال کسب مال و قدرت می روند و هر کس با هرکس رقیب و دشمن می گردد و قدرتها به اراده ها و اراده ها به شهوات بدل می شود و انسانها چون گرگ یکدیگر را می درند و در پایان خود را نیز نابود خواهند کرد. این است خلاصۀ کتاب "سقوط غرب" اثر اشپنگلر آلمانی که در سال ١٩١٧ به طبع رسید و این است علت سقوط امپراتوری روم و این خواهد بود سرنوشت ما اگر معیارها را چنین از لحن بیندازیم. 
برگرفته از کتاب "در قلمرو زرین" شعر از ویلیام شکسپیر ترجمه و توضیح: حسین الهی قمشه ای

Contentment  قناعت

یک جایی هم نصیحتی از شکسپیر در مورد قناعت را به خط درشت نوشته بودند که هیچ نپسندیدم و حالم را بد کرد. از نظر من به درد نخورترین صفتی که از کودکی در گوش های ما بتکرارطی همین دو ضرب المثل  خوانده اند حس خمودی و قناعت است : شوله ات را بخور و پرده ات را بکن ! پایت را از گلم پدرت دراز تر مکن ! من به اطمینان میگویم که قناعت صفت خوبی نیست. قناعت یعنی نق خور بودن، قناعت یعنی سواری دادن،پس گردنی خوردن، بازنده و بدبخت بودن و به بدبختی راضی بودن.

 ساعتی در مسیر جاده مقابل و عقب خانه شکسپیرقدم زدیم. بیاد پیاده روی های طولانی راه بی بی مهرو در گریز های دوران محصلی افتادیم. همان هوا، همان صدای پرنده ها، همان خنکی باد ولی آدمهای موی زرد ناشناس. حسی داشتم غیرقابل وصف. و با گرفتن چند قطعه عکس با شکسپیر وداع گفته دوباره راهی برمنگهم شدیم .  شاه محمود با چرخاندن کلید استارت در موترش این آهنگ را نیز در موتر پخش و مرا تا آنسوی خاطره ها برد
********************
اگست ۲۰۰۴
برمنگهم
کی ز یادت برد قلب ما

شور عشقت فتاده بر سر

طفل اشکم ز غم دربدر

بردی از یادم ای بیوفا


کی ز یادت برد قلب ما





آرزویم شده پایمال

هیچکس نیست آگه ز حال

لب فرو بسته ام از فغان

خون دل میخورم در نهان

بی مروت نگارم چرا

بردی از یادم ای بیوفا

کی ز یادت برد قلب ما

عشق من شد فراموش تو
غیر بینم در آغوش تو
این چه رسم دیار شماست
یک دل و صد خریدار ها
طرفه حالیست ای دلربا
بردی از یادم ای بیوفا


کی ز یادت برد قلب ما
********************

آون در شهر استراتفورد انگلیس زادگاه شکسپیر است

منابع

یاد داشت های خودم
یوتیوپ
و در مورد تاریخچه منزل شکسپیر از ویکی پیدیا استفاده کردم

هیچ نظری موجود نیست: