۱۳۹۱ آبان ۱۱, پنجشنبه

گدایی را مروج کرده اند

گذارشی دیدم از شهر کابل، که گذارشگر یوتیوپ چینل را، یک نفر محاسن سپید تنومند، با سر و وضع مرتب و پتوی قشنگ در پیش روی کمره با گردن بالا بدون کوچکترین آزرمی محکم کرفته بود تا برایش پول بدهد. حیران ماندم بخدا این ملت حتا همین بیست سال پیش اینگونه نبود.! 
یادم می آید صبح زود یک زمستان برفی بود همراه با پدرم از مسیر موی مبارک به استقامت شهر کهنه روان بودیم. از اینکه در راه دوبار روی برف لغزیدم پدرم گفت بیا که در موزه ات برک بنشانم. در لب جوی مسیر منتهی به اده جغتو آدم ریش سفیدی بی توجه به همگان با یک چیزی شبیه تیشه، برفهای جای را که مینشست پاک میکرد. ما پشتش ایستادیم تا او سندانش را در حالیکه دستهایش از یخ میلرزید بزمین گور کرد و سپس روی همان برف در همان محوطه سرد در جایش نشست! پدرم با صدای بلند بالایش صدا زده گفت عموی!آموی! کاکای! پیرمرد سر بالا آورد. چهره چروکیده اش خسته و رمق نداشت. قرنیه ی چشمانش به خاطر کار کردن زیر آن هوای برفی سفید شده بود. با گیجی جواب سلام پدرم را داد. اما مشخص بود که او را نشناخته بود. پدرم گفت عموی منم میرزا... در موزۀ پسرم دو تا برک بنشان که نه لخچد! پیرمرد موچی گفت:خو چهار روپیه میشه ! قبول کردیم و او با میخ کردن دو تا آهن در کف  موزه کارش را به وجهه احسن انجام داد . پدرم  سکه ای پنجی را برایش داد و خواست یک روپیه را برایش ببخشد اما او با صدای پرنشاط و نیرومندی خندید و یک افغانیگی پدرم را مسترد کرد!
 یادم می آید در گرمای آفتاب که هر جانداری را می آزرد، پیرمردی که ما او را بابه عینکی میگفتیم بدون کلاهی از صبح تا شام برای آبادی حویلی اش در عقب خانه ما پخسه میزد. به چهره اش که دقت میکردی آفتاب بر روی پوست رویش یادگاری از جنس سرطان پوست را به جا گذاشته بود. صدایش میلرزید و به سختی هم راه میرفت روزی از یکی از همسایه ها نصوار طلب کرده بود. نصوارش را از آن همسایه تسلیم شد و دو افغانیگی را با وصف اصرار آن آدم در جیبش کرد  و صد بار با مناعت طبع گفت : همینکه آوردی تشکر ! 
یادم آمد پیرمردی از ولایت لوگر حدود شصت سال سن داشت در منطقه فردیس - کرج تهران در باغ موسوم به باغ فتح که چند روزی ما هم در کارگاه اش کار کردیم بسختی کار میکرد. روزی با تعجب از او پرسیدم کاکا تو خو مشکل عسکری نداری چرا مهاجرت ؟ چرا اینهمه کار ؟ در پاسخم گفت: عائله مندم و باید برای خرچ آن ها هم که شده کار کنم
 حمید و فتح صاحبان آن کارگاه میگفتند دوصدهزار تومان از این پیر مرد قرضداریم ۷۰ سال سن دارد اما هرگز از کار کردن دست نمی کشد. بخدا اینقدر صادق است که حاضریم بهش باز نشستگی بدهیم اما حتا پول چایی و تحفه را هم نمیپذیرد
چند سال پیش پول مفت را خو کسی جرئت نمیکرد به کسی بدهد. اما حالا  گدایگر را نه در لیلامی نه در مغازه های کوچک بلکه در مغازه های بزرگ شهرنو میبرند و لباس مارک برایش میخرند. و عاقبتش هم همین میشود ملت گدا 


خیال‌پردازی‌‌های بزرگترین نویسنده‌گان جهان
mandegar-3فولکلور در ادبیات کشورهای مختلف، زمانی متولد می‌شود که انسانی خود را با حیوانات، درختان یا اشیای بی‌جان مقایسه کند، یا در قصه‌ها به آن‌ها تبدیل شود و توصیف آن‌ها را در دل داستان قرار دهد.
تبدیل شدن به فرد یا چیزی دیگر در ادبیات مدرن نیز جایگاه ویژه‌یی دارد که به افراد و نویسنده‌ها اجازه می‌دهد تا بی‌نهایت خیال‌پردازی کنند و خواننده را به هر جایی که بخواهند ببرند. در این گونه نوشته‌ها پیچیده‌گی و غیرقابل پیش‌بینی بودن تخیل نویسنده، نوعی هویت به سیر داستان می‌دهد که بیشتر اوقات ابتدا و پایان سرگرم‌کننده‌یی برای مخاطب ایجاد می‌کند.
در این‌جا به روایت سایت «لیست‌ورس» چند نمونه از معروف‌ترین فولکلورهای ادبیات جهان و به عبارت بهتر، خاطره‌انگیزترین تبدیل‌های انسان‌ها را در تخیل نویسنده‌ها مرور می‌کنیم.


آلیس در سرزمین عجایب

این کتاب یکی از معروف‌ترین کتاب‌های ادبیات کودک محسوب می‌شود و داستان خیالی سفر دختری به نام آلیس را تعریف می‌کند که به دنبال خرگوش سفیدی به سوراخی در زمین می‌رود و در آن‌جا با ماجراهای عجیبی روبه‌رو می‌شود.
داستان کاملاً اتفاقی آغاز می‌گردد و با تمایل کودکانۀ آلیس برای عبور از دری کوچک و ورود به باغی پر از گل ادامه می‌یابد. آرزوهای دور از حقیقتی که محقق می‌شوند و موجودات عجیبی که در آن سرزمین حضور دارند، ادبیات خیال‌پردازی داستان را شکل می‌دهند و مفاهیمی عمیق را در قالب داستانی کودکانه بیان می‌کنند. در این داستان همیشه مخاطب درگیر بزرگ شدن و کوچک شدن آلیس و تبدیل انسان‌ها به موجودات عجیب است.


ساحره

ساحره یا خون‌آشام زنی شاعر است که در بدن ماری ظاهر می‌شود تا زنی زیبا را شکار کند، ولی خودش گرفتار سحر می‌شود و تبدیل به انسانی معمولی می‌شود. خون‌آشام حالا عاشق مردی می شود که تمام زنده‌گی پس از این اتفاق را زیر تاثیر قرار می‌دهد. در حقیقت نویسنده با الهام از قصۀ آدم و حوا خواسته قصه‌یی متفاوت تعریف کند که تنها مخاطب را سرگرم می‌کند.


اونس و پادشاه آینده

رمانی ایتالیایی مربوط به رم باستان و شاه آرتور که واقعیت را با فانتزی و خیال درهم‌آمیخته است. در این داستان تبدیل شدن به یک شخصیت دیگر به خواننده این نکته را گوشزد می‌کند که دربارۀ دیگران بهتر قضاوت کنند.
در قصۀ وایت، دگردیسی و تبدیل در یک سری مراحل تکامل بشری یک روند آموزشی توضیح داده می‌شود. مرلین جادوگر، آیندۀ پسربچه‌یی را پیش‌بینی می‌کند که قرار است پادشاه شود. برای این‌که این حادثه اتفاق بیافتد، مرلین به انواع و اقسام حیوانات تبدیل می‌شود. در هر تبدیل داستانی متفاوت و درسی برای مخاطب تعریف می‌شود که نوعی آموزش زنده‌گی است.


ادیسه

ادیسه سرگذشت بازگشت یکی از سران جنگ تروا (ادیسیوس یا الیس) فرمان‌روای ایتیکا می‌باشد. در این سفر که بیش از بیست سال به درازا می‌انجامد، ماجراهای مختلف و خطیری برای وی و همراهانش پیش می‌آید. در نهایت ادیسیوس که همه‌گان گمان می‌کردند کشته شده، به وطن خود بازگشته و دست متجاوزان را از سرزمین و زن و فرزند خود کوتاه می‌کند.
ادیسه ده سال از وطن خود دور بوده و در سفرهای متعدد چهره‌اش تغییر یافته است. در بازگشت به خانه با کسانی روبه‌رو می‌شود که قصد تصرف خانه و کاشانه‌اش را دارند. پیرمرد قصه وقتی به مردی جوان تبدیل می‌شود که قرار است خانه و خانوادۀ خود را از دست اشغال‌گران پس بگیرد.


دکتر جکیل و آقای هاید 

در این رمان دکتر جکیل، که به مبحث دوگانه‌گی شخصیت علاقه‌مند است، دارویی برای جدا کردن جنبه‌های خوب و بد انسانی‌اش می‌سازد. از جنبه‌های بد، فردی به نام آقای هاید پدید می‌آید که دست به اعمال جنایت‌بار و حتا قتل می‌زند.
در پایان دکتر جکیل که دیگر نه قادر به کنترل آقای هاید است و نه می‌تواند از این قالب خارج شده، به صورت اصلی خود یعنی دکتر جکیل درآید، خودکشی می‌کند. این رمان کشمکش درونی بد و خوب هر انسان را به تصویر می‌کشد. سبک نوشتاری رمان، بسیار جذاب و غنی است و به عنوان مرجعی مهم در مبحث دوگانه‌گی شخصیت از آن یاد می‌شود. سرگذشت دکتر جکیل و آقای هاید، منبع الهام چندین نمایش‌صحنه‌یی، فلم سینمایی و قطعۀ موسیقی بوده است.


مسخ

این رمان سرگذشت انسانی است که تا وقتی می‌توانست فردی مثمر ثمر برای خانوادۀ خود باشد و در رفع نیازهای آنان بکوشد، برای آنان عزیز و دوست‌داشتنی است، اما همین که به دلایلی از کار افتاده می‌شود و دیگر قادر به تامین نیازهای خانواده نیست، نه تنها عزت و احترام خود را از دست می‌دهد، بلکه به مرور به موجودی بی‌مصرف، مورد تنفر خانواده و حتا مضر تنزل پیدا می‌کند.
این خانواده، سمبول جامعه‌یی است که نسبت به افراد ضعیف و ناتوان بی‌رحم است و آن‌ها را مضر و مخل برای خود می‌بیند و از انسان‌ها فرصت انجام کوچک‌ترین کارها را دریغ می‌کند که شاید بتوانند منشا کارهای بزرگ در آینده شوند. هر لحظه زنده‌گی برای شخص اول این رمان و اطرافیانش غیر قابل تحمل‌تر می‌شود تا جایی که دیگران و حتا خود او نیز، از سر شوق، لحظه‌ها را برای رسیدن به مرگ می شمارند.


متامورفوسیس

متامورفوسیس به معنای تغییر شکل و دگردیسی یک روایت شاعرانۀ لاتین در توصیف تاریخ جهان، از زمان خلقت هستی تا دوران زمامداری خدای‌گونۀ ژولیوس سزار می‌باشد که در طی پانزده کتاب جداگانه و توسط شاعر نامدار رومی اووید و در چهارچوب و قالبی اسطوره‌یی ـ تاریخی سروده شده‌ است.
این اثر بیشتر از تمامی آثار کلاسیک در طول قرون وسطا، بر فرهنگ غربی تأثیر نهاده و نفوذ آن بر جنبه‌های مختلف این فرهنگ، عمیق بوده و تداوم یافته‌است. این اثر هم‌چنین به عنوان منبع و مرجعی محبوب برای شناخت اساطیر یونانی باقی مانده است

بر گرفته از روزنامه ماندگار چاپ کابل

هیچ نظری موجود نیست: