ستاره تابناک در شب روز
در یکی از شعر گونه های شاملو که متن آن درست بیادم نیست خوانده بودم: خاور یا باختر ،شمال یا جنوب برایم فرق ندارد هرجا میروم اسم تو و خاطره تو تابناک میتابد! بعد در ادامه نوشته بود: حالا میدانم چرا خدا زمین را گرد آفریده! سپس انبوهی از ندائیه ها را بکار برده بود و در آخر نوشته بود: شکرت خدا! هر جا میروم باز با او میرسم؛ وقتی چشمم برای نخستین بار به این ستاره خورد. آتشی در قلبم فروزان شد و کاه دود از تنم برخاست! مطمئنن اگر آن آتش و کاه دود از دهکده ای بالا میشد اطرافیانم چه که اهالی شهر آنرا میدیدند و برای مهار آن اقدام میکردند! در حالیکه تلخبختانه آن آتش و کاه دود تنم را کسی حس نکرد! ولی من باز هم از آن سوختن خاطره شیرینی دارم زیرا زندگی در جوار تو همیشه بوی ریحان میدهد و دور از تو بوی زندان
گر بوسه زند ابر برخسار و تنت ستاره
هرگز نکنم شکوه ز پنهان شدنت ستاره
من عاشق بیتاب تو در رهگذر و کوی
نذرانه فگن پرتوی از روزنه ات ستاره
آگه نه شدی از تپش و سوز دل من
نقشیست مۀ چهرۀ چون انجمنت ستاره
سهل است دوصد قرن که باشم به زمهریر
شرط آنکه دمی گرم بتابد به منت ستاره
دستم بگیر چون که شکیب و قرار نیست
روز قیام و دست من و دامنت ستاره
دوشنبه 30 جولای- زوترمیر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر