به بهانه نوروز
نوروز در راه است و صفحه فیس بوک پر است از تبریک ها و تحریم های نوروزی! گذشته از سخنان موافقین و مخالفین این آئین؛ این نکته کاملن مبرهن است که: جشن نوروز نمادی از سالگرد بیداری طبیعت از خواب زمستانی است که به رستاخیز و حیات منتهی می شود. بنابرین بزرگداشت و نکوداشت از این روز یعنی روز اول فروردین، که خورشید به برج حمل می رسد و به آن نوروز کوچک یا عامه گفته میشود در شهر بلخ هزاران نفر را به این دیار میکشاند که سال پار من هم یکی از این زوار بودم. اصولن جشن به منظور ستایش، نیایش و پرستش گرفته میشود و من شاهد نیایش ها ؛ ستایش ها راز ها و نیاز های مردمان بیشماری در جوار روضه منصوب به حضرت علی کرم الله وجهه بودم. واقعن خاطره های فراموش ناشدنی ازین سفر دارم که در آینده همه را به تفصیل خواهم نوشت. اما آهنگ پخش شده دوست گرامی ام حکمت در فیس بوک سوژه شد برای این نوشتار و نقل داستان
ملا محمد جان
ملا محمد جان
آری سال پار در اوایل مارچ بار و بندیل سفر بسوی وطن بستم و از کابل غزنه و بلخ دیدن کردم. البته سفرم به دیار سنایی خود نیاز به یک سفرنامه دیگری دارد که در آینده به تفصیل خواهم نوشت اما همینقدر باید عرض کنم که پس از دیدار از شهر محمود و البیرونی و هجویری و سنایی بکابل برگشتم و سپس یکجا با برادر و برادر زاده هایم برای بزرگداشت از جشن نوروز عازم شهر مزارشریف شدیم. یک روز پیش از نوروز به شهر بلخ رفتیم و در آن شهرک از زادگاه خداوندگار بلخ مولاناجلال الدین بلخی! مزار پر انوار رابعه بلخی و آرامگاه ملا محمدجان دیدار کردم و فردای آن هنگام بر افراشتن جهنده مبارک در روضه همراه با دوست عزیزم انجنیر لطف الرحمن بودم و جنب و جوش قروهر ها را از نزدیک به تماشا گرفتم
شنیده بودم ماه حمل یا فروردین به فـَرَوَهرها تعلق دارد.. فروهر یکی از نیروهای غیر مادی در وجود انسان است و نوعی همزاد آدمیان که پیش از آفرینش مادی مردمان در جهان معنوی به وجود می اید و پس از مرگ آدمیان نیز دوباره به جای نخستین خویش باز می گردد
گفته اند : نوروز سالروز آفرینش جهان و انسان است و نوروز بزرگ روزی است که در آن جمشید بر تخت نشست. و حالا به همین بهانه به نقل داستان ملامحمد جان و
حرفهای از رابعه بلخی میپردازم
رابعه بلخی
رابـعه بنت کعب؛ قـدیمیتریـن شاعـر
حرفهای از رابعه بلخی میپردازم
رابعه بلخی
رابـعه بنت کعب؛ قـدیمیتریـن شاعـر
حضور زنان در تاریخ ادبیات نیز همچون دیگر علوم، کمرنگ و نامحسوس بوده و به ندرت در تاریخ و گذشتۀ آن، نامی از زنان به عنوان بنیانگذار یک سبک یا مکتبی خاص برده شده، که به علت جامعۀ مردسالارانه و تعصبات مردانه، چندان دور از ذهن نبوده است و حضور زنان در ادبیات و شعر هم کمرنگ بوده و به ندرت میتوان در کتب قدیمی و تذکرهها نامی از زنانِ شاعر و ادیب مشاهده کرد. قدیمیترین شاعرِ زن که در کتابها از او نام برده شده، رابعه بنت کعب است که متاسفانه در تمامی کتابها، تعریف از او از چند خط تجاوز نکرده است.
شاید به علت همین باورهای سخت آنزمان که بسیاری از کارها و اعمال را برای زنان ناشایست میدانستند، سرودنِ شعر و ابراز احساسات در قالب کلمات نیز در آن زمان کاری ناشایست و ناپسند بوده، یا شاید زنان حق تحصیل یا خواندن و نوشتن نداشتند، یا اگر خوشبینانه به این موضوع نگاه کنیم؛ شاید زنانی شاعر بودهاند ولی به علت جو مردسالار آن زمان در کتابهای تذکره نامی از آنها برده نشده است.
اولین شاعر زبان فارسی دری که در تذکرهها از او نام برده شده است، رابعه بنت کعب قزداری است که همعصر شاعر و استاد شهیر زبان فارسی رودکی بود و در نیمۀ اول قرن چهارم در بلخ حیات داشت. پدر او که شخص فاضل و محترمی بود، در دورۀ سلطنت سامانیان در سیستان، بست، قندهار و بلخ حکومت میکرد. از تاریخ تولد رابعه اطلاعی در دست نیست، ولی پارهیی از حیات او معلوم است.
این دختر دانشمند در اثر توجه پدر توانست تعلیمات خوبی را کسب کند و در زبان فارسی دری معلومات وسیعی حاصل کرد و چون ذوق شاعری داشت، شروع به سرودن اشعار شیرین کرد. عشقی که رابعه نسبت به یکی از غلامان برادر خود در دل میپردازد، بر سوز و شور اشعارش افزوده و آن را به پایه تکامل رسانید. چون محبوب او غلامی بیش نبود و بنا بر آداب و رسوم آن دوران، رابعه نمیتوانست امیدی به ازدواج با آن غلام داشته باشد، از زندهگی و سعادت به کلی ناامید بوده، یگانه تسلی خاطر حزینِ او سرودن اشعار بود، که در آن احساسات و سوزان و هیجان روحیِ خود را بیان میکرد.
حارث، برادر رابعه که بعد از مرگ پدر، حاکم بلخ شده بود، توسط یکی از غلامان خود که صندوقچۀ بکتاش را دزدیده، به جای جواهرات و طلا در آن اشعار مملو از عشق و سوزوگدازِ رابعه را یافته و از این عشق آگاهی یافته، با وجود پاکی آن، بر خواهر خود آشفته، حکم به قتل او داد و رابعه در سنین جوانی، با دلی پُرآرمان با دنیایی که از آن جز غم و ناکامی نصیبی نداشت، وداع کرد. اگرچه جز تعداد بسیار محدود چیزی از اشعار رابعه باقی نمانده، ولی آن چیزی که در دست است، بر لیاقت و ذوق ظریفِ او دلالت میکند و ثابت میسازد که شیخ عطار و جامی در تمجیدی که از اوکردهاند، مبالغه نکردهاند.
نمونهیی از اشعاررابعه:
عشق او بازاند آوردم به بند
کوشش بسیار نامد سودمند
عشق دریایی کرانه ناپدید
کی توان کرد شنا، ای هوشمند؟
عشق را خواهی که برپایان بری
بس که بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم، ندانستم همی
کز کشیدن تنگتر گردد کمند
ملامحمدجان
داستان ملامحمد جان درسراسر افغانستان ازشهرت ومعروفيت خاصي برخوردار است. داستان وسرود آن با جشن نوروز، جشن آغاز سال پيوند عميقي دارد وآن داستان دلدادگي ملامحمد جان طالب مدرسه گوهرشاد هرات وعايشه دختر يكي ازافسران دربار تيموري ميباشد. جريان اين داستان با كميتهاي متفاوت اززبانها نقل گرديده ودرنشريات كشور به چاپ رسيده است كه جهت آگاهي خوانندگان فشرده يي ازآن نگاشته ها،درمحوريت به نگارش شمس الدين ظريف صديقي هراتي، ارائه ميگردد
فشردة داستان: روزنوروزبود. همه اركان دولت تيموري دربارگاه سلطان گرد آمده
بودند
سلطان حسين بايقرا حضوريافت.حضرت مولانا جامي با قرائت شعري، نوروز را به سلطان تبريك گفت وشاعران ديگر، سرودههاي خودرا خواندند
بعد ازمراسم تبريك نوروز، عبدالله مرواريد به عرض سلطان رساند كه فارغان مدرسة گوهرشاد انتظارشرف يابي دارند. حين توزيع خلعت به شاگردان، توجه شاه را جواني جلب نمود. پرسيد: چه نام داري؟
گفت: محمد جان
شاه گفت: توديگر ملا شدي، ملامحمدجان
بعد مولانا جامي عرض كرد، شاگردش مولانا عبدالغفورلاري رسالة نوشته و ميخواهد خدمت سلطان تقديم نمايد.شاه اجازه داد.عبدالغفور لاري شرف ياب گرديد وبا ارائه كتابش به سلطان گفت
- ازروزگاري كه شما درزمان وزارت دربلخ، درقريه خواجه خيران مزارحضرت علي (رض) را يافتيد، هميشه درتلاش بودم، تاريخ انتقال جسد آن حضرت را بنويسم. خوشبختانه امروزكه نوروز و روز تخت نشيني شير خداست، اين آرزو براورده گرديد كه خدمت تقديم است
سلطان مولانا بنايي را وظيفه داد تاسال آينده مرقد حضرت علي را درمزارشريف اعماروتكميل نمايد.همچنان هدايت داد براي آگاهي مردم، آغاز سسال جشن شود، وكاروانها جهت انجام جشن وزيارت درآغازسال جانب بلخ حركت نمايد
ملا محمدجان كه شاهد اين صحنه بود، شادمان روانه خانه شد وجريان ختم درس وخلعت شاه را به پدرحكايت كرد. پدرش شاد شد وگفت: اكنون كه 23 سال داري، آرزودارم عروسي ترا نيز ببينم. ملامحمدجان گفت: پدر ماوشما فقير هستيم چه كسي بما دختر خود را ميدهد، اما پدر او را دلداري داد
ملامحمدجان در مدرسه گوهرشاد به تدريس آغاز كرد و هر روز و يا گاه به گاه به چشمة قرنفل ميرفت، وضو و نماز ميكرد و در فضاي باز غمهاي ناداري و بيچارگيهاي خود را، ميشمرد و آه ميكشيد. روزي در همان چشمه با دختري مقابل شد كه دريك نگاه عاشق آن گرديد. روزها گذشت، بارديگر آن دختر كه چادري داشت به اوسلام كرد. محمدجان ميخواست چيزي بگويد، دخترگفت: اينجا جاي گپ نيست، فردا در زيارت خواجه غلتان ولي ميبينم. قرار وعده باهم ديدند. آن گاه جلالي دريافت كه محبوبش دختر جمالالدين اسحق يكي از افسران دولت تيموري است و دختر آگاه شدكه مرد مورد نظرش، مدرس مدرسة گوهر شاد است و ازين امر شاد شد
جلالي موضوع را به پدرگفت وخواستگار فرستاد. پدر دختر، آنها را با تحقير رخصت نمود و براي ختم اين موضوع خواست، دخترش را با فرزند يكي از افسران نامزد نمايد و به گشت و گذار عايشه نيز محدويت وضع نمود
اينرويداد مصادف با زماني بودكه امير عليشير نواييكاروان مزارشريف را ترتيب ميداد وهزاران شاعر وعالم و افسر علاقمند همراهي با اين كاروان بودند. دختران وپسراني كه نامزد بودند ميتوانستند بدون هيچ مانعي دركاروان شريك شوند وهم قراربود مصارف عروسي جوانان نامزد را سلطان بپردازد
پدرعايشه كه ميخواست، اورا با پسر يك افسر نامزد نمايد، براي دلجويي دختر براي اومحفلهاي شادي ميگرفت. روزي عايشه با شماري ازدختران به چشمة قرنفل رفتند.عايشه هميشه حالت غمگين داشت.دخترهابه خاطر تغيير حالت از اوخواستند آهنگي بخواند.درنتيجه تقاضاي دختران عايشه آهنگي را كه قبلا ساخته بود، چنين زمزمه كرد
بيا كه بريم به مزار ملامحمد جان
سيل گـل لالـه زار وا وا دلبـر جان
آهنگ ادامه يافت ودخترها بعد ازدوبيتيها اوراهمراهي ميكردند.صداي آنها به بيرون باغ رسيد وامير علي شير نوايي باشنيدن آن به داخل باغ رفت وازعايشه پرسيد:ملا محمد جان كيست؟
عايشه قصه را به امير نمود.اميركه ازدواج عايشه ومحمد جان و تشويق آهنگ آنها را وسيلة خوب براي تبليغ كاروان ميدانست، تصميم گرفت آنها را به هم رساند. فرداملامحمد جان را خواست. محمد جان وارخطا بود.امير گفت: اين روزها كمتر به مدرسه ميروي؟ محمد جان ترسيده گفت: من به خيرات امير مصروف خدمت هستم. امير او را انتظار نگذاشت و گفت
- بگو ازعايشه چه خبر داري؟ محمدجان سكوت كرد.امير گفت: بگو من ازهمه چيز خبردارم واورا دررسيدن به عايشه اطمينان داد. نوايي ازپدرعايشه خواستگاري كرد.پدرعايشه نتنها دختر را داد كه مصارف عروسي را هم به دوش گرفت.آن دوباهم ازدواج كردندوباكاروان نوروزي اميرجانب بلخ حركت نمودند، درحالي كه مطربان آهنگ«بياكه بريم به مزار ملامحمد» راكه ازعايشه قبـلا گرفتـه بودنـد، زمزمه ميكردنـد. آنگاه بـود كـه ملامحمد جـان به قدرت عشق پي برد.
سرود ملامحمد جان
در بين سرودو ترانههاي دري، ترانههاي موسمي و مراسمي جاي بهخصوصي دارد وازآن شماراست ترانة نوروزكه درواريانتهاي مختلف برجامانده است. دكتور اسدالله شعورفلكلورشناس زماني درآرشيف راديو افغانستان كار ميكرد، مذكور درآن روزگارتمام نسخههاي ثبت شدة ترانه ملا محمد جان را ديده وچهارگونة آنرا دريافته است كه اينك خدمت ارائه ميگردد:
سرود ملامحمد جان (1): ترانة نوروز - روز نوروز است خداجان
ترانة ملامحمدجان كه بيش از 80 سال عمر دارد. بعد از 1348 به زبانها افتاد و ترانههاي نوروزي شد. برخي به آن تاريخي قايل شده و برخي ميگويند نوشتههاي نويسندگان، به مرور فلكلوري ميشود. مقدار واريانتهاي او 80 سالگي را نشان ميدهد. در پروان،كاپيسا، هرات، غور و بادغيس حضور دارد.
ساختمان اين سرود در غرب عبارت از سربيت و دوبيتيهاست، در پروان و كاپيسا از سربيت و متن سه مصراع كوتا تشكيل گرديده. آهنگ آن در هردو حوزه تفاوت ندارد. قديمي ترين نسخة آن در قالب آهنگ پروان و كاپيسا است كه در حدود 60 سال قبل به آواز استاد غلام حسين ثبت گرديده است.
سر سرك پـل بـودي ملا محمد جان
چون غنچة گل بودي ملا محمد جان
نـمـود كـابـل بـودي ملا محمد جان
از قره باغ كوچ كدي ملا محمد جان
زلفه پس گوش كدي ملا محمد جان
ماره فرامـوش كردي ملا محمد جان
وبلاگ نواى وقت - برگرفته
البوم تصویری از سفر سال پار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر