محاسن سفیدان دیروز از آن حکایات و داستانهای ظالمانه حکام به عنوان پند و اندرز استفاده میکردند و هم بگونه ای حس قناعت؛ مظلومیت؛ ترس از حکومت را زیر ضرب المثل ( شولیته بخو پردیته کو! مال حکومت درد داره مرگ نی ! پایته از گلیم پدرت دراز نکن- خدا همو کفن کش های سابقه بیامرزه ) در وجود نسل ما تلقین مینمودند تا با فرهنگ تساهل و تسامح لب ببندیم و همزیستی مسالمت آمیزی داشته باشیم. خوشبختانه که امروز نسل بعد ما به این فرهنگ برای نخستین بار بی هراس ( نه )میگویند
۱۳۹۵ فروردین ۷, شنبه
بیداری و همبستگی شهروندان غزنه
محاسن سفیدان دیروز از آن حکایات و داستانهای ظالمانه حکام به عنوان پند و اندرز استفاده میکردند و هم بگونه ای حس قناعت؛ مظلومیت؛ ترس از حکومت را زیر ضرب المثل ( شولیته بخو پردیته کو! مال حکومت درد داره مرگ نی ! پایته از گلیم پدرت دراز نکن- خدا همو کفن کش های سابقه بیامرزه ) در وجود نسل ما تلقین مینمودند تا با فرهنگ تساهل و تسامح لب ببندیم و همزیستی مسالمت آمیزی داشته باشیم. خوشبختانه که امروز نسل بعد ما به این فرهنگ برای نخستین بار بی هراس ( نه )میگویند
۱۳۹۵ فروردین ۲, دوشنبه
اضطراب و غزل بزغاله حسرت
Overreact مضطرب اما بی خیال
در زندگی هربار که از طریق نشرات کشور، با نام"مضطرب باختری "بر میخوردم، دلم میشد"مضطرب غزنوی" تخلص کنم. چرا که، من خیلی ها مضطرب تر از باختری صاحب (اسحاق نگارگر) که بعدها در برمنگهم همرایش آشنا شدم هستم. من از کودکی با نوعی اضطراب درونی بزرگ شده ام. از اینرو هر گونه رفتار پیش پا افتاده و هرچیز خلاف انتظار، بطور طبیعی میتواند شرایط حاصلخیز برای افزایش سرعت تولید و تکثیر اضطراب در من گردد. حتا هروضعیت غیرقابل پیشبینی، میتواند بسهولت مرا در یک دنیای خط خطی و آشفته غرق کند و عذابم دهد.
اضطراب از نظر من شبیه یک سلولِ سرطانی درحال
تکثیرست که اگر اندکی در وجود آدم پیدا شد دیگر رها کننده نیست. اضطراب خواب را از
چشم می رماند. یادم هست بار اول در صنف هفتم ابتدائی از تحویلدار مکتب، کتابهای
تقریبن جدیدی را در زمستان گرفتم و خیلی خوشحال بودم. اما شب متوجه شدم که اوراق میانی
کتاب فزیک حدود ده ورق آن نیست ! از اضطراب اینکه آیا این کتاب را فردا برایم تبدیل
خواهد کرد یانه تا صبح حتا یک پلک نخوابیدم!!! آری ! این یک نمونه کوچک بود اما چه شبهای نیست که علی رغم
بستن چشمهایم ساعتها طول میکشد تا بخواب روم. یعنی برای زایل شدن اضطراب درون باید
از هفت آسمان و هفت قاره عالم بگذرم تا هوشیاری، خیال و فکرهای مضطربم خسته و
خاموش شوند و بعد بتوانم بخسپم. باری در پاکستان به کمک یک دوست پیش آدم روحانی
رفتم و ازش در مورد رفع اضطراب کمک خواستم. ایشان لای کتابی را باز کرد و خطاب بمن گفت: از
اینکه شکر خدا را به جا نمی آوری، ایمان قلبی ات ضعیف است، توکل نمیکنی، همیشه در
کارهایت گره می افتد و سبب میشود مضطرب
باشی. تاکید و توصیه من اینست که باید
نماز بخوانی تا زندگیت روی روال بیفتد.اما ایشان درست نمیفرمودند..
هرچند بعضی از اضطراب ها دلنشین است. درست مثل سوز سرمای زمستان ماسکو و مونتریال که وقتی کلکین اتاق گرمت را باز می کنی، به پوست تنت سیلی می زند، این دلنشینی گاهی سبب موج نشینی و موج سواری آدم میشه تا جائيکه بعضی وقت ها روی همان امواج اضطرابی سوار میشویم و از زنده بودن لذت میبری حتا از همان اضطراب.
گاهی اتفاق افتاده که تلاش کرده ام روی امواج اضطراب اصلن سوار نشوم ولی راستی رضائ خداست گاهی حتا فکرش هم لذت بخش میباشد. گاهی هم لحن حرف زدن آدمها، درک حس و حال شان نسبت به خودم، طرز نگاه ها و نیش و کنایه محیط، حالم را بسان سطح دریا که با دخالت کوچکترین عامل بیرونی یکباره مواج میشه اضطرابی
و توفانی میکند.! طوریکه از تلاطم احساسات رنگارنگم گاهی خودم میترسم.
بزغاله حسرت
آویخته در شاخچه چون برگ و سر انجامبا دست نسیم روی زمین ریختم آرام
بزغاله حسرت بکشیدم به دهانش
زان روز چو نشخوارم و در گردش ایام
تقویم سپید است و زده دل گره ئ کور
تا این دل دریایی کشد شعله ای ناکام
اندر شب مهتابی من رهگشا نیست
استاره ي چشم آبی زیبا و خوش اندام
گر گوش کند درد دلم بستر دریا
خالی شود از ماهی همین بستر و فرجام
از بارش بیگاه و گهم چشم شب اما
نورانی شود شام سیه میشودش بام
در گرد و غبار تن و تنهایی اسیرم
شعرست مرا همهمه ناکامم و بد نام
۱۳۹۴ اسفند ۲۷, پنجشنبه
خاطره دیدار از آرامگاه رابعه بلخی و ملامحمدجان
ملا محمد جان
حرفهای از رابعه بلخی میپردازم
رابعه بلخی
رابـعه بنت کعب؛ قـدیمیتریـن شاعـر
البوم تصویری از سفر سال پار
۱۳۹۴ اسفند ۲۲, شنبه
نفرت بی حد از حلیم تنویر در فیس بوک
برگردان
تمام دنیا مرا (دلقک) و مسخره صدا میزنن
این واژه نیمه حقیقت و نیمه دروغ و افسانه ست
عینک ات را بردار! و درست ببین
دنیا تغیر کرده نه من
این همان چهره قدیمی منست
بخود میخندم تا دیگران را بخندانم
شده ام یک عنصر سرگرمی در این نمایشگاه
یک شی نمایشی
نه هندو هستم نه مسلمان نه شرقی ام نه غربی
مذهب و آئین من خنداندن مردم است
تمام دنیا ....
تیله و تنبه، ازدحام و کش و گیر
درمیان این جمعیت انبوه ، قلب من در تنهایی بسر میبرد
هنوز محرم قلب من تنهایی است
اگراحساس خوبی ندارید ، بگوئید
اما ارزش هنر و قیمت دل را مسخره استهزا نکنید
کهیتا هی جوکر- سارا زمانا - آدی حقیقت آدهآ فسانا
چشمه اوتارو - پهر دیکهو یارو - دنیا نهی هی - چهره پرانا
.......
اپنی پی هس کار جک کو ها سایا
بن کب تماشا میلی مین آیا
میلی مین آیا
هندو نه مسلم ؛ پور اب نه په چیم
مذهب یی اپنا هسنا هسانا
.....
دهکی پی دهکا- ریلی پی ریلا
هی بید ایتنی پر دل اکیلا
پر دل اکیلا
غم جب ستایی ؛ سیتا به جانا
پر مسخری سی دل مت لگانا
۱۳۹۴ اسفند ۱۹, چهارشنبه
شگفت گمُشده ترین لبخند ها در طبیعت
خرابه های دلم بهِ ز کاخهای بهشت
که یاد توست ورا ساکن از افق به عمود
نسیم یاد تو حس قشنگ به عالم دل
نگهش داشته هردم به نقد زخم کبود
وضو به بحر خیال تو گیرد این دل زار
کویر بی کسی ام سیر میکند این رود
ز بهر عقده ای من دوش بغض های جهان
چو دود میترکیدند بی صدا و سرود
بمرگ نهفته و با دردِ خفته زیسته ام
بخون شگفت دلم لایقش جز این نبود
ز شاخه های درخت سکوتم حرمان چید
دلی که عاشق تو بود با تمام وجود
شکیب آه من عمری به آسمان بالاست
نگر چه بارش اندوه ست در فراز و فرود