۱۳۹۳ مهر ۵, شنبه

دو تا غزل از خورشید نامه

آوازۀ حسن
تا ساقۀ نیلوفر اندام تو روئید
آوازۀ حسن تو به هر شهر بپیچید
این گردن زیبا جهش تیر شهاب ست
خورشید دو تا گشت و به پای تو بچسپید
فردوس برین جای حقیریست برایت
عرش از اثر پرتو خال تو بلرزید
نقاش ازل نقش تو را با قلم ماه
در  لاله همی کوبد و هم در دل ناهید
قوس قزح پیرهنت چون پر طاووس
آهنگ بقا خواند و هم نغمۀ جاوید
لغزید ز آویزۀ گوش تو گهرها
وانگه که رگ گردنت از ناز برقصید
سرپوش شپو عینک آفتابی ات انگار
شور و شرر عالم عشاق فزایید
گلواژۀ وصفی ست رسوب کف ذهنم
تا دیدۀ من گردن زیبای ترا دید
گوش فلک از درد و شکیب غم هجران
صد نالۀ جانسوز غم هجر تو بشنید

سرو گلشن
کس ندیده دور عالم سرو گلشن این چنین
دخل نازش آن چنانی زینت تن این چنین
حسرت حسنش خورد باز سپید کهکشان
چشم مَه در آسمان میکرد شیون این چنین
در عرق اعجاز حسنش چون بدیده آفتاب
شب بجای روز کرد هموار دامن این چنین
خط مشکینش شکسته پرتو خورشید را
چلچراغ نور عالم نیست روشن این چنین
هر سر مو بر سرم بس قد دلتنگی کشید
در تماشا خیره اندر کوی و بَرزن اینچنین
ظلمت تنهایی ما را فروغ خال او
روشنی بخشید در صحرای سوسن اینچنین
شبنم گل بین چکد از ظرف خورشید رخش
نقد عمرت باد شادان بی دل من اینچنین
سایه آویزد ز زلفانت به چشمان شکیب
سایه با خود میبرد روح و دل و تن اینچنین


هیچ نظری موجود نیست: