۱۳۹۳ مهر ۱۴, دوشنبه

بوی بر شدن

بطورطبیعی وقتی آدم پا به میان سالی، می نهد،دیگر کمتر شور و شوق جوانی دارد. از این رو نسبت به آینده با احتیاط گام بر میدارد و در عوض نظری پررنگ تر به گذشته پیدا میکند. مرور دوستان دوران مکتب،دانشگاه و همکاران سابق یکی از ویژگی های دوران سن پخته گی است.بویژه وقتی افسردگی در آدم سه شیفت و خاصتا شب کار میشه،دیگر تمام آدمهایی که فراموششان کرده ای تک تک در اتاقت ظاهرمیشوند.
بگذریم از حاشیه و بپردازم به اصل موضوع و آن اینکه:! به کسیکه در این ویدیو طبله مینوازد دقت کنید. این آدم آقا محمد نام دارد و وقتی من صنف هفت و هشتم ابتدائیه بودم این جوان صنف دوازده بود و در کنسرت های شهر ما طبله مینواخت. من بار اول دهل عصری که به عوض بند ها توسط رینج سُر میشد را پیش همین آدم دیده بودم. انگشتانش خیلی سحر آمیز طبله مینواخت، بویژه وقتی یک لاله سردار جی شهر ما آهنگ میلی جو کلی کلی را میخواند. برای منهم در یک کنسرت مکتب طبله نواخته است در حالیکه حاجی ماما قادرم رباب مینواخت. آخ که کودکی چه درونه زیبائی دارد. باری استاد هاشم در تلویزیون افغانستان طبله مینواخت از بس او را تعریف و توصیف کردند من گفتم ای رقم خو آقامحمد هم طبله مینوازد ! و این گپم سالهای سال طعنه رویم شده بود پسر کاکایم فرید جان در هر آهنگ بشوخی با طعن بمن میگفت طبله از آغا محمد اس!مرحوم حاجی کریم پسر خاله ام هم حتا در طویش در گوشم گفت طبله چی قاعده آغا محمده اس ؟ خدایش ببخشاید .
بهر حال هنر این آدم سبب شد که بزودی عضو انسامبل اردو در رادیو تلویزیون ملی شود.ولی من از سال پنجاه و نه تا کنون که بیش از چهل سال میشود ازش بیخبر بودم . دو سال پیش که عکس هنرمندان پناهنده افغانستان در پرتگال را در فیسبوک دیدم مچم چگونه بیاد آغا محمد افتادم آن عکس را یکه یکه بار ها چک کردم. اما آثری از او ندیدم. چند بار ذکر خیرش را با نصیر جان فیضی جمال جان فقیری و چند تن از همنسلان ما کردم . به چند تن از دوستان هم سپردم اگر در اروپا باشد پیدایش کنند ولی گویا تقدیر بر ندیدنش نوشته شده بود. دیروز همین ویدیو را حاجی ماما قادرم برایم در وتس اپ فرستاده بود دیدم . خوشم امد اما نشناختم که آقامحمد است و متوجه نشدم اما عین ویدیو را در صفحه دوستم نصیر جان میرزا زاده دیده با ذکر طبله نواز شادروان آقا محمد!‌ با دیدن واژه شادروان در جا خشکم زد. .
تازه فهمیدم چرا دلم بی تاب در پی پیدا کردنش جغو میزد. ما غزنیچی ها به این حس غریب و ناشناسی که ما را وادار به کاری میکند که بعدا علتش مشخص می شود «بوی بر» شدن می گوییم. چیزی تقریبا برابر با الهام شدن یا حوالی حس ششم با این تفاوت که حس ششم بیشتر درست حدس زدن احتمالات آینده است ولی این بازتابی از آنچه تو در آینده معنی آن رفتار و حرکت را در خواهی یافت میباشد..
آری گویا ضمیر ناخودآگاه من خبر داشت که دیگر او را هرگز نخواهم دید تا در آهنگ ( عاشقم عشق من خدای منست - دل من عرش دلربای منست) اینبار با احساستر طبله بنوازد . شاید همین حس مرا به یافتن وی می کشاند خدایش بیامرزد
https://www.facebook.com/AfGhazni/videos/1444421892971572/

همرنگ بختم
دور بلقیس صبا هم ناز این دربار نیست
نبض قلب عاشقان با دیدنش انگار نیست

قلۀ آتشفشان درد؛ حسرت زاست چون
زرد پوشی کو خدایم هست اما یار نیست
فخر بر گلها فروشد رنگ گلهای کدو
چهرۀ زردینۀ عاشق بدین پندار نیست
بس که بختم را نموده پایمال هر روز و شب
شام هجران مرا نور و سپیدی کار نیست
بیش از این نتوان بزیر چتر عادت شد نهان
آن حقیقت، را کنون، که حاجت اظهار نیست
برمدار صبر کی گیرد ( قرار) ایندل دگر
با (فرار) هم جسم من جز پیچ و تاب مار نیست
بس گره کردم بدل تاب و توان صبر و امید
بافته های فرش دل چون قالی هموار نیست
میتوان چون دایره دور تو باشم در طواف
یا چو خط مستقیم عمر مرا زینهار نیست
همچو متن دلپذیر است آیت خال و خطت
پای تا سرخوانمت ؛ آیینه ئ درکار نیست
بال دل بستم که سویت بال نگشاید دگر
بیخبر چون یاد تو پرواش از دیوار نیست
در شب قدر رج به رج استاره در تعظیم تو
سر بسجده گفته اند این حسن را تکرار نیست
لحظه های تار شب دارد طلوع از پی شکیب
حیف خورشید رخش بر عالم پندار نیست


هیچ نظری موجود نیست: