۱۳۹۲ اسفند ۲۹, پنجشنبه

با یک گل هم بهار میشود


قامت سرد زمین شهر ما را بار دگر شکوفه های رنگارنگ تن پوش کرده  و انتظار میرود عروس خوشخرام زمین  آهسته برو کنان طی چند ساعت آینده طواف سالیانه اش  را دور خورشید به اتمام برساند!.به سخن دیگر این سیاره سرد و خشک؛ باهر طواف سالیانه اش؛ میزبان جوانه های رنگارنگ میگردد و با این کار یکبار دیگر همه ما را به میهمانی  سفره بهاری فرا میخواند.بهاری که فصل رویش و زایش است! بهاری که فصل آبستن است و جوانه های آرزو و امید ! بهاری که آرزو های آدمی را مثل بذر های خفته در دل زمین در سینه خود جا میدهد!و  چی بسا از آرزو های که  تا بهار دیگر میپوسند و از بین میروند و یا هم یکجا با بهار میرویند و  گل میکنند .


تا یادم می آید حتا از دوران کودکی و نو باوه گی از  این چرخش مدام، و همیشگی زمین با شادمانی استقبال میکردیم. مادرم میگفت: در هر بهار زمانیکه جهنده حضرت علی کرم الله وجهه بالا میشود نخست خوان نعمت پروردگار باز میشود و سپس کور بینا و شل سر پا میشود. بااین جمله مادرم  شیراحمد کور و دو برادر و یک خواهر شوت(شل) های کوهستانی  پیش چشمانم متجسم میشد و از ته دل آرزو میکردم که این بیچارگان امسال از فیض جهنده حضرت علی بینا و سرپا گردند. معلم های مکتب هم در آغازین روزهای بهاری نوشتن مقاله بهاری را وظیفه خانگی میدادند و گذشته از همه اینها؛ بدون شک که چقدر دلنشین بود  پدیده ای به اسم بهار، چقدر دل نواز و فرح زا بود : شکوفایی، نوآوری، رویش 
یاد حاجی صاحب محمدظاهر بخیر در  نوروز هرسال نخستین آدمی بود که بخانه ما می آمد و پس از نخستین سلام خطاب به پدرم میگفت پلان نکدی که امسال میرفتیم  مزارشریف و  از پنجه سخی جان محکم میگرفتیم و میگفتیم:  بده دیگه یا شاه مردان! تاکی؟ پدرم هم با اظهار پیشیمانی  از سهل انگاری و ذکر چند انشاالله آنرا به سال آینده موکول میکرد!  و سپس من در خیال چگونگی گرفتن پنجه سخی جان غرق میشدم! هرچند این آرزویم در بهار سال ۱۳۵۴ خورشیدی محقق شد و من همراه با پدرم و حاجی صاحب ظاهر و پسرش صبور جان بدیدار برافراشتن جهنده شاه ولایتماب به مزار شریف رفتیم. البته خاطرات خوش آن سفر کودکی همیشه با من است! چنانچه دیدار عم بزرگم بطور اتفاقی  در مزار شاه اولیا و گرفتن یک کلاه ارخچین (عرقجین) مزاری با نبات از ایشان به عنوان هدیه از خاطرات فراموش ناشدنی ام است روحشان شاد. 
درست بیاد دارم روزگارانی را  که طلوع خورشید بهاران را فرصتی برای پرواز به سوی آینده بهتر میشمردم و هر بهار را پلی به سوی رسیدن به امید و آرزوهای انباشته شده در دلم تصور میکردم. ازطراوت باران بهاری  از رویش گلها و شگوفه های باغ و راغ  و آواز پرنده ها لذت میبردم و گاهی هم آهنگ های بهاری هنرمندان را زیر لب زمزمه میکردم(بلبلم و بلبلم و بلبلم- نیست
بسر غیر هوای گلم- بهار من حذر از نوبهاران میکنی- و
روزگارانی هم بر این باور بودم که پدیده بهار طلوع سبزبرای رویش یک حس تازه در روح طبیعت و تک تک سلولهای آدمیست! بنابرین با مقوله ای( با یک گل بهار نمیشود) مخالف و این مقوله را از ریشه نا درست میپنداشتم! به باور من نفس جشن و واژه جشن اصولآ به معنای نیایش است. و برگذاری هر جشن برای نیایش جهت محقق شدن آرزوهای آدمیست ، نیایش برای هستی  در فصلی که خود یک پدیده هستی است حتمی و ضروری میباشد! چرا که در همین نیایش ها آرزوهای آدمی نسبت به جهان هستی آشکار می گردد ! من جشن نوروز را یک گونه پذیرای حرکت از " بودن به شدن " میپنداشتم !  و هنگامیکه میخواستم بر این نکته  در بهار سال ۱۳۶۷ خورشیدی پافشاری کنم (البته آنزمان مصروف فراگیری دروس دینی در دانشگاهی در سده پاکستان بودم)! استاد فقه که ملا امام هم بود با نفی کردن نظریاتم در مورد پدیده بهار گفت: بهار یعنی ایمان! بیاید برای کاشتن  بذر ایمان و نهال تقوا نخست  دلهای خود را قلبه کنیم، و آنرا وسعت بخشیم، تا بتوانیم با احداث باغچه وسیع در درون دلهای خود؛ از گلهای نیکویی و ایمان بهار رنگین ایمان را ایجاد کنیم.دنیا هیچ زیبایی ندارد و نوروز و بهار هم یک پدیده دنیوی مجوسی است! نشنیده ای که شاعر گفته برگ درختان سبز در نظر هوشیار- هر ورقش.. معرفت کردگار
ناگفته نماند که در همه این سالها داستان عمه مرحومم در مورد عروس بهار و بابه نوروز از خاطرم رژه میرود که میگفت: عروس بهار یکسال مدام روز شب روی ریسمان  نشسته گاز میخورد تا  بابه نوروز بیاید!از قضای الهی فقط در آخر سال در همان لحظه ئ تحویل سال بچشمش خواب می آید که نوروز از راه میرسد و سال عوض میشود! و سپس عروس بیچاره بهار با هفت قلم آرایش دوباره با همان انتظار حسرت آور روی گاز یکسال دیگر مینشیند!اگر عروس گریه کرد نه و نیم روز اول فروردین باران میبارد ! اگر آه کشید باد میشود 
پس ازشنیدن این داستان از زبان عمه مرحومم تا همین حالا هر بار که همین تکرار احسن-( لحظه و روز خاص-) فرا میرسد؛که در همآن لحظه و روز  365 روز را پشت سر میگذارنیم و با هزاران امید و انتظار توام با دلهره پا به پای عروس بهار شروع دوباره میکنیم جز پژمردن گل آرزو و انتظار هدر و عبث چیزی دیگری را تجربه نکردم.تلخبختانه که دیگر این پدیده تکراری در گذر زمان با بیرنگی مفهومش را برایم از دست داده و حتا در مواردی عکس اوصافش را به اثبات رسانیده است! بویژه زمانیکه دانستم در این بستر دلشوره های جوانی بجز صدای سفید شدن موهای سرم چیزی دیگری را نمیشنوم؛ پدیده بهاران و واژه ای به اسم بهار در قاموس زندگی ام  مبدل به  بکرترین واژه ؛ در لای کهنه ترین متون٬کتاب پر حسرت عمرگردید 
کتابی که فصول متعددش حکایت از انعکاس درد ها؛ کابوس خنده ها٬ صدای جرس مرگ امید و آرزوهاست! کتابی که از مقدمه تا انتها سخن از هجوم تگرگ غمها ؛ سوختن پروانه عشق در آتش حرمان و زخمی شدن بال پرواز دل دار 
شوربختانه بهار برای من نه فصل رویش؛بلکه فصل زدایش بود! بدین لحاظ سالهاست که دیگر جسمم مقاومتش را در برابر وفور عطر بهاری ازدست داده است! زیرا شگوفه های همین فصل بمن گفتندکه : هرگز در باغچه ى بى بذر مانده و پوسیده، دلت بهارى نخواهد آمد!!.و گلی نخواهد روئید!و چه زجر آور است روزى که با چشمان خالی و نگاه درد گرفته از بیداری مدام متیقن شوید که دیگر هرگز سبزترین بهار هستى در باغچه دلتان باز نمیگردد! و ریسمان رنگین کمان بدون عروس بهاری  میخکوب آسمان شده باشد! با اینحال از ته دل آرزو میکنم که مقدم بهاران بدوستان عزیزم ارمغان آور طراوت و زندگی باشد و نوروز همه

دوستان خوبم خجسته و مبارک!بادا 

هیچ نظری موجود نیست: