۱۳۹۲ اسفند ۱۶, جمعه

تبت

رنسانس میهن 

زمین امروز زیبا مقدم فیض بهاران شد 
ابوریحان رصد استاره کرد و نور باران شد 
درون بیستونهای خیالات کهن فرهاد 
رموز زندگی افسوس عکسی انتظاران شد 
وفور مهر و زیبایی شعاع با صفا در شهر 
ز شیر دروازه تا بر آسه مایی آبشاران شد 
لبان لاله بشگفت و جمال ماه رخشان تر
 ازین اعجازترخواهی تموزش نوبهاران شد 
روان احیای زیبایی بدین تاریخ میچرخد 
اگر چه حسرت هجران نصیب دوستداران شد
 یگانه پرتو امید رخشید و بشد احساس
 مرام زیستن شمع و چراغ روزگاران شد 
مزار آرزوهاگشت سینه در پی سؤسؤش
 به فرقم ناوک حرمان چو تیغ آبداران شد
 ازین گرداب بر خود ساخته بیرون شوم آنگه
 رخ خورشید امروز آشنا بر رازداران شد 
کنار چشمه گر نوشم چو جام ناب سوم را 
شراب یکصد و ده ذوق طبعم نشئه باران شد

۱۶-۰۸- ۲۰۲۲




تولد طلوع
لاله رخ، نسترنی، شاخ گلی، نسرینی
انگبینی و دو چندان ز عسل شیرینی
راز بشگفتن وِ زیبایی و پاکیست قدت
آیتِ نور و اناجیلِ یی فروردینی
یارب از نشئه صد فیصدمشروب تنت
ماه می ساز من الحق که عجب نوشینی
ز ته دل کنمت حمد و ثنا وصف وطواف
ای که خود کعبه و یکدانه بتی زرینی
دل من غیر تو فرمان ز کتابی نبرد
راهب عشق من آیا تو خدائ دینی؟
واقعن تاریخ این روز قشنگ خورده ورق
زانکه آورده"زئوسِ" ی که بود آئینی
تا شفا از لب شهدِ تو گرفتم دانم
مرهمی،کوثری تک باوری و تسکینی
بغلم کن بده آغوش و قدم پیش بنه
اگرم تا به ابد سبز و خرامان بینی
رفتی و گفتی که "ده" بار نه اما یک و ده ست
کاش اینبار ز جودی به برم بنشینی
..................................................................................................................................................................................................
زئوس:- خدای خدایان زیباترین الهه یونان کهن! 
اناجیل :- جمع انجیل 
۱۶ اگست ۲۰۲۱ هالند

آئین عشق
لعل فلک چو لاله خُم از ساغرَت گرفت
آئین عشق بوسه ز پا تا سرت گرفت
رواق استوار ستونهای عرش نیز
اوج ثنا و ذکر نگین گوهرت گرفت
جام لبت عطش زد و خندید کآنچنان
ایزد دو بوس از لب خنیاگرت گرفت
نمدار گشت چهره اصنام مهر و عشق
ماه ذقن قشنگی دور و برت گرفت
تا در ستاره* سوسو بچشمان من زدی
وامق شدم جنون زده دل در برت گرفت
لب تشنه در تلاطم امواج هر نگات
دریای عشق موج ز کر و فرت گرفت
تا در افق خونی قلبم شدی تو حک
مستانه دل قلمرو و هم کشورت گرفت
با شعر سبز مهر به ژرفای دل سفر
ایکاش مینمودی وکام از برت گرفت
رنگین کمان مهر پس از بارش سکوت
کاخ شکیب و قامت مهَ پیکرت گرفت
------------
۱۶ اگست

--



خطهْ عشق
خطهْ عشق خوشا صاحب جامِ جَم شد
جنتری مهر ز یَمن قدمش سرهم  شد
سنوات قمر و شمسی و میلاد مسیح
تار  و  پودِ غزلِ  دختر ِ ابریشم   شد
هفته شد پنجه و پنجم بگرفت نام مرا
برگ تقویم  جهان پاکتر از شبنم  شد
ابتدا شانزده کوکب سپس هفتاد ملَک
دست بر سینه به هر خال خدایی خم شد
زمزم مهر ببارید به نوروزی عشق
از سر اعداد سه تقویم جهان همدم شد
در دل گنبد خضرا  بدمید  انجم سعد
روی سجادهء عشق قبله ئ مستحکم شد
وهم اینکه  نرهاند ز قفس بود سرم
زخم دل خوب شد آندم که قفس محکم شد
تشنه ای آن لب گیلاسی بود لبهایم
لیک، این آرزو  عمریست مرا چون سم شد
آفتاب؛ آئینه؛ گل بر سر یک بوسه ء تو
رو در روست نگر عشق و جنون توام شد
ای که میخندی و انگار که صبح میخندد
جوش گلخند تو تطهیر گهی عالم شد
ایزد؛ استاره یمانی من ای سبز پری
ناز کن فاصله ها واژه به واژه کم شد
می عشق نور خدا جوهر زیبایی و مهر
نوش یکشنبه آن شیر جگر مرهم شد
=======================
۱۶ اگست
 جام جم  را جام جمشید؛ آینیه گیتی نما؛جام جهان نما؛ جام جهان آرا و جام عالم بین  نیز نامیده اند
..............................

آبسال حسن
زنبق از تاج مطلا نقش صورت میکشد
آبسال حسن فریاد از قیامت میکشد
دست نقاش ازل با خامه ء رنگین کمان
رسم خوشرنگ خیال ماه طلعت میکشد
واژگون شد قرص ماه از نور نوزاد پری
زورق شعرم گل وصفش به خلوت میکشد
تخت جمشید و سلیمان بهر تو آراستند
مقدم عرش معلی حرِص نوبت میکشد
بوسه ء خالت نیاز و مرهم است و کهربا
التماس وصل حرمان را به سرعت میکشد
راز اشگفت گل زرین خورشیدی ستی
کافتاب از تابش خال ات خجالت میکشد
لخت گشته واژه زیبایی بعد گریه ات
آسمان گلخند نازت با مهارت میکشد
راه و  رسم عشق میپاشد گل زیبایی ات
ایزدم خود زین قشنگی حب حرمت میکشد
جام جم در سفره ء اسطوره زیبایی نهاد
اندوه را جانم شکیب امشب به ندرت میکشد
نق زند بر صورت گل شبنم خجلت کنون
موج دریا دامن بوسش به شدت میکشد

۱۶ اگست
۲۰۱۴
آبسال
  • ( اسم ) بهار . در فرهنگها آبسال و آبسالان را بمعنی باغ گرفته اند 
  • طلوع آفتاب مهر


    خامه خورشید اسمت بر رخ اختر نوشت
    جبرئیل تبریکی اش با خون نیلوفر نوشت
    سایه بر سیمای ماه افگند برق دیده ات
    تاج ماه چارده اسم ترا دلبر نوشت
    همنشین آفتاب انگار آمد بر زمین
    باد و باران جشن میلاد تو با گوهر نوشت
    آتش در سینه ء آئینه ها افتاد چون
    داستان برق چشمت را خدا از بر نوشت
    زورق کلک خیال اندر عطش غرق سراب
    ایزدم با نور اسمت را به بام و در نوشت
    در میان خوبرویان جهان غوغاست چون
    رنگ رخسارت چرا در لاله احمر نوشت
    واژه زیبایی اندر هاله ای از عطر و نور
    زاد روز عشق را در سینه ئ مجمر نوشت
    تا تبسم در لبت آید به ترسیم خیال
    لعل آتشزا قوغ لاله بر بستر نوشت
    آه در دل مشتری ماند زهره گلرنگ خیال
    راز زیبایی خالت را به انگشتر نوشت
    آيه (و الشمس ) در وصف تو نازل گشته است
    یوسف امشب نام تو در وصف پیغمبر نوشت
    عاشقانه حک شده نقش تو بر گلزار و لیک
    زخم درقلب شکیب بیکس و مضطر نوشت
    یاد تو در واژه بنشست و قلم شد وسوسه 
    زین سبب اسمت پدر رو فوتوی مادر نوشت
    ۱۶ اگست 
    ۲۰۱۴

    هدیۀ بینوا
    لاله شگفت و مژدۀ نوزاد حور کرد
    ارکیده ای بباغ محبت ظهور کرد
    رخسار آتشین گل اندر لهیب مهر
    از عشق کهکشان خدا پر ز نور کرد
    جام جهان ز مقدم فیضش منورست
    امشب خدا علاج دو چشمان کور کرد
    نوشیده خون شقایق عاشق قدح  قدح 
    ماهی بزاد روز تو جشن و سرور کرد
    تاریک گشت زهره بهنگام جلوه اش
    ویران خدا دوباره دل کوه طور کرد
    لعلیست شبچراغ شگفت تبسمت
    داور ترا به حسن شۀ فغفور کرد
    تابید بر جهان بت خورشیدی زمین
    مهپاره زیب و زینت حسن حضور کرد
    بارید عشق بر دلم ازیمن مقدمش
    از انتظار دیدۀ دل را صبور کرد
    راهی که بود سیصدو هشتاد و پنج مایل
    کافور از طراوت و عطرش عبور کرد
    با استوای اطلس چشمان نافذش
    آهسته آسمان دلم را مرور کرد
    دار و ندار هستیم آتش زد و خودش
    آسوده پا بزخم دل ناصبور کرد
    ۱۶ اگست 
    ۲۰۱۳


     تبریک

    ترا که چشمه خورشید و لطف مهتابی
    وفاق مهر و فروزنده ماه شبتابی
    لبت تبسم گلهای لاله را ماند
    دگر مپرس که چونم کنون ز بی تابی
    تو ای یگانه پرستوی بالگستر مهر
    مبر گمان که ماهی, گلی, جهانتابی
    به تار و پود وجودم ستاره ات تابید
    اگرچه شعله وری , آفتاب زرتابی
    رۀ وصال تو از کوه قاف میگذرد
    کدام آلهه ئ؟نور عرش میتابی
    لبم ز لعل لب تو حکایه ها دارد
    از آن دمی که تو خورشیدوار میتابی
    رهء موازی عمری که باتو پیمودم
    اثیر هر نفسم بوده ای نفس تابی
    جهان ز پرتو حسنت منور است امروز
    اگر بروز کنی جلوه یا به شب تابی
    ندیده چشم فلک خوش تراش چون قد تو
    ملایمی و لطیفی , نفیس و زر تابی
    ۲۰۱۲
    ۱۶ اگست



    طلوع مهر 
    وامق ار بوسید آستان در عذرا نهان
    ای خوش آنروزی که بوسم من لب لعلت عیان
    لؤلؤی دریای انوار ست سر تا پا تنت
    نازنین با لطف ده بوسِی ز خالت یا دهان
    تو بسان شمعدان پر راز و زیبایی و من
    آتشی رو نخ شمع شعله زنان در شمعدان
    یک سبد نیلوفران در دست آبی یت نهم
    ناز نستعلیق ابرویت خرَم با نقد جان
    مو جم و در چنگ طوفان فراموشی اسیر
    بوسه رویایی ام در خواب کن امشب روان
    ایکه دنیای منی بی انتها ساکت خموش
    راز پائیزی ولی همرنگ باران زر فشان
    کاش گردی مرهمی بر بال زخمی یی دلم
    عشق من در روز عشاقم  شوی گر میزبان
    شوق تسخیرم بکن یکشب به فریادم برس
    قلب من را با قدمهایت ز غمها وا رهان
    مرز نا معلوم احساسی ! قشنگ  بی انتها
    لیک من در حسرتت  پایان روزم بی نشان
    ایزدِ آرامشِ درياستی بامِ  طلوع
    رایت عشق و زلالی پاک مثل آسمان
    اختر احساسمان بعد از جدایی فرق داشت
    یار رفت اندر "فراغ”و  من “فراق” بیکران
    من همین یک حرف را مهر تفاوت کی زدم
    نوبت تست تا دهی قلب مرا جا آستان
    .....
    ۲۰۱۷

    آذر الماس



    عید و پائیز 

    عجب نبود که لرزد عرش از زیبایی ات امشب
    ید بیضا مشعشع گشته از رعنایی ات امشب
    درخشان کآمدی بر روی بام ای نوربخش صبح
    تولی اختران کردند از شیدایی ات امشب
    مدارا کی تواند ماه چون چشمش فتد بر تو
    برابر کوکب و مه نیست با دم پایی ات امشب
    اگرچه مایۀ حیرانی صد کهکشانی تو
    روا نبود به هم ریزد ز بی پروایی ات امشب
    کدامین غنچه در رویت تواند چشم بگشاید
    لبان غنچه خواهد مرد از زیبایی ات امشب
    الا ای راهب نورانی این معبد متروک
    رهایم کن زپندار لب مینایی ات امشب
    اثر بر لحن داوودی کند آوای شیرینت
    جهان گهواره میجنباند از لالایی ات امشب
    اداهایت جسد ها آفرید ای ایزد ققنوس
    نیایشگاست ما را انجمن آرایی ات امشب
    مرا مجنون حریفی نیست در تاب و تب هجران
    نمی بینی چسان مینالم از لیلایی ات امشب
     
    تبریک و تقدیم

    لعل افلاک از پر طاووس پیدا شد ببین
    آذر الماس در چشمش هویدا شد ببین
    راحتم خورشید در قاب دلم آویزه ست
    آه و ابراهیم و آتش باز معنا شد ببین
    لعل و مرجان در کنار هم نشینند بعد از این
    یاور تنهایی شبگرد تنها شد ببین
    نقره گون بحری بگنجند دردرون کاسه ی
    آی ! ای گوهرشناس! الماس دریا شد ببین
    صید دل آن میوه سایش به واژه چشم اوست
    فصل پائیزی کنون محو تماشا شد ببین
    حاجتم تنها صدایش در سکوت لحظه هاست
    هر نفس باو کشیدم دل مداوا شد ببین
    تو امید کلبۀ ویران دل هستی هنوز
    ازسر لطفت به فرقم تاج عنقا شد ببین
    ناز خورشید ار کشم ای زرشناس الماسگر
    میوۀ دل در سکوتم صد تمنا شد ببین
    برگ پوش جادۀ پائیز بودم سالها
    از نگاه آبی اش صد فتنه بر پا شد ببین
    رفته ام در سیصدو هشتادو پنجم کهکشان
    کهکشان وز آفتابش در معما شد ببین


    هیچ نظری موجود نیست: