۱۳۹۲ شهریور ۱۳, چهارشنبه

دوغزل سروده در کوچۀ

گذر عاشق در کوچۀ


آدینه روز  کوچۀ تان را قدم زدم
پائیز خاطراتِ خودم را رقمَ زدم
دیوار و درب خانه تان داشت بوی تو
گشتم حسود و خلوت هردو به هم زدم
دَروازه ای که دست ترا لمس کرده بود
بوسیدمش دوباره و  از عشق دَم زدم
 خورشید را که با مژه بوسیده پیکرت
چشم حسود بستم و بوس کرَم زدم
بیتاب  از نوازش  دستان ِ توست دل
خود را میان کوچه ئ عشاق کمَ  زدم
جا خوردم از صدای غریبی که آشناست
اجبار بر وداع حریم حَرم زدم
در موج بغض  ساکت و همره به پای دوست
با پای خسته سوی دیارعدم زدم
دل کنده ام ز گیتی و گم کرده ام راه
زین مستقیم صراط به قعر الم زدم
زخم مرا که مز مزه اش با نمک بود
اینک غزل چو مرهمی اندر ورَم زدم
با خامه ای شکیب حسودانه ناامید
شعری بیاد قامت ماهت قلم زدم



گذر شهاب در کوچه
 
قدم به کوچه زدم ماهـتاب پیدا شد
و ناگهان گذر یک شهاب پیدا شد
برنگ طالع من هست رنگ تن پوشش
مگر به ظلمت شب آفتاب پیدا شد
بکوچه مرهم زخم شقایق ست روان
مسیح انفس و موج گلاب پیدا شد 
در آسمان پر از رمز راز چشمانش
 شراب و باده و رؤیای ناب پیداشد
چنان به بادۀ چشمش غریق گشتم که
بجسم و دیده و دل،  الـتـهاب پیدا شد
بچشم خیرۀ من خیره گشت و گفت سلام
به شیر پهلوی من هم جواب پیدا شد
طنین دلکش آهنگ زآن سلام قشنگ
طلیعۀ غزل اضطراب پیدا شد
چو طعم غصۀ من مزه های بیهوده ست
بگوش  لذت نوش عذاب پیدا شد
نگاه دلکش او رنگ و بوی هستی داشت
بقلب ساده شکیب و سراب پیدا شد





هیچ نظری موجود نیست: