۱۳۹۵ اردیبهشت ۶, دوشنبه

خه مه کوه بد نشته

عنوان منتخب بالا، همیشه حسی عجیبی را در من زنده میسازد. در واقع هر بار که این جمله بیادم میاید کاملن در خویشتن غرق میشوم! زمان از نظرم ناپدید و مکان از دسترسم  خارج میشود.! سپس از آرشیف خاطره هایم اوراقی برای باز خوانی اجباری پیش چشمانم رژه میروند، تا خاطرات پشاور را چون رویائی در ذهنم مجسم و زنده کنند.
آری! پشاور یکی از قدیمی ترین شهرها در شبه قاره هند است که در طول تاریخ؛ بخاطر آب و هوای گرم زمستانی و سر سبزی اش، استراحتگاه شاهان و مسافران جاده ابریشم بوده است. پشاور نخستین شهریست که من خارج از حدود اربعه وطنم برای نخستین بار بدانجا سفر کردم. اما متاسفانه که نه به عنوان سیاح و عابر و تاجر بلکه به عنوان مهاجر، اجبارآ به خیل عظیم از مهاجران که بدلیل حضور و هجوم اتحادشوروی در کشور، در این شهر رحل اقامت افگنده بودند، پیوستم. این شهر در آن زمان پایتخت حکومت عبوری مجاهدین و مقر سیاسی و نظامی تنظیم های هفتگانه بود. مضاف بر این دفاتر مرکزی ده ها موسسه غیر دولتی برای افغانستان، مکاتب و دانشگاه ها در این شهر وجود داشتند. مهاجرین ساکن این شهر به قول پشاوری ها (کابلیان) مشغول سیاست یا تجارت بودند.عده ای هم هر دو را همزمان دنبال میکردند.
مسکونین کمپ ها از پاکیزه ترین، ساده ترین و ابتدائی ترین مسلمانان جهان بودند که با شکران نعمت از زندگی، شاد در هجرت میزیستند. نرخ و نوائ شهرداری های کمپ خودرا با ایمانداری رعایت میکردند و در سر پرچال های خود بعد هر نماز طامات افسانه ائ خود را می بافتند؛ راضی از زندگی در هجرت و دلخوش از همدمی ساده وصلح آمیز که در آن جواب هر سوال ساده بود و کسی کاری با معادلات پیچیده سیاسی شرق و غرب نداشت
 اما ناگفته نباید گذاشت که در آنزمان، رسیدن و لمیدن به این شهر؛ برای هر مهاجر نگون بخت تقریبآ رسیدن به گوزن شاخ طلائی آیتماتوف نیز بود. این گوزن در این شهر نه تنها برای نوزادن مهاجر در شاخ های طلائی خود دنیائ از رویاهائ ساده وپاک که پیروزی مجاهدان و گرفتن انتقام از اتحاد شوروی و ایدیالوژی کمونیزم لیننیزم بود به ارمغان می آورد، بلکه همین گوزن شاخ طلایی برای عده ای از تحصیل کردگان و پولداران رویاهائ قبولی کیس هایشان برای رفتن به غرب
برای مسئوولان نهاد های غیر دولتی رویائ قبولی پروژه هایشان برای دریافت پول های بی پرسان؛ برای انتیک فروشان دستیابی به یک تکه مال کهنه و عتیقه و فروش آن به دالر  و در نهایت برای بسیاری از دختران دم بخت نیز رویا های مجلل عروسی و سپس خارج نشین شدن را داشت. مضاف بر این برای هفت رهبر همراه با سه تا رهبر علی البدل چون قاضی امین وقاد – مولوی نصرالله منصور- مولوی رفیع الله موذن گوزن شاخ طلایی رویائ تصرف تخت کابل را می آورد
اما برای تازه وارد بی کس و کوی چون من؛ شهر پشاور بیش از رویایی شدن از هر حیث تماشایی بود. من این شهر را بر عکس کابل در کمال صلح و صفا؛ در حال توسعه و پیشرفت در نفس کشیدن دیدم. در کوچه های تنگ و باریک و پر پیچ و خم و بیر و بار آن از شیر مرغ تا جان آدمی زاد یافت می شد. طوریکه در هر ساعت از شبانه  روز بدون قیود شبگردی و روز گردی که اراده میکردی  حتما چیزی برای خوردن و نوشیدن می یافتی. ترانسپورت عظیم و خصوصآ ریکشا ها در هر کوچه و پس کوچه موجود بودند
من از نخستین لحظه های رسیدنم به این شهر بمقایسه آبادی های این شهر با کابل در ذهنم پرداختم و نخستین مقایسه را از برج ساعت  پل محمود خان با  گهنته گهر(برج ساعت پشاور) آغازیدم. این برج در سال یک هزار و نهصد میلادی بمناسبت هفتاد و پنج  
سالگی ملکه بریتانیا در این شهر ساخته شده و از برج کابل 
قدیمی تر است! سپس ریل سفری توجهم را جلب کرد در واقع من اولین بار ریل و خط ریل را بچشم سر مشاهده میکردم.
این ریل که از دهها تونل و پل میگذرد از ایستگاه صدر پیشاور به فاصله چهل   
کیلومتری تا لندیکوتل ادامه دارد. یکی از شگفتی های این ریل اینست که خط آهن از وسط رنوی فرودگاه  پشاور می گذرد . میگویند در تمام دنیا فقط دو شهر دیگر غیر از پشاور که یکی آن فرودگاه گیسبورن در نیوزیلاند میباشد نیز از چنین موقعیتی برخوردارست که خط  آهن از میان باند فرودگاه  آن میگذرد شهر دیگرش را نمیدانم.
درمقایسه بالاحصار کابل با بالاحصار پشاور که مشرف بر میدان فردوس، کابلی بازار؛ اندرشیر و چوک یادگار بود نیز بالاحصار کابل را قدیمی تر از پشاور حدس زدم
و اما جالبترین نکته لوحه های این شهر بود که بزبان انگلیسی ولی با الفبای پارسی نوشته شده بودند.

مثلا: (آفتاب احمد کار واش) ( خان پراپرتی دیلرز)(بیور اف اگریکلچر انفارمیشن) (احمد ایندسنز کراکری) و ... یادم هست نخستین روزیکه برای شهر گشتی از شهرکهنه (هشنغری) به سوی حیات آباد سوار مینی بس شدم؛ نخست از منطقه نظامیها و موزیم گذشته به صدربازار رسیدم.سپس از تهکال،آبدره رود،ارباب رود از طریق جمرود رود پس از گذراندن اپارتمانها و رستورانها از تاون و شاهین تاون به دانشگاه پیشاور که در مقابل آن شفاخانه شیرپاو میباشد و ایستگاهش را هسپتال میگویند رسیدم در تمام این مدت فقط با خواندن لوحه ها مشغول بودم،سپس  زمانیکه موتر از بورد گذشته بسمت چپ در فضائ آزاد بسوی حیات آباد پیچید اینبار لوحه های متحرکی ذهنم را در گیر خود کرد. و با حیرت به این فکر افتادم که چرا در عقب بس های شهری نوشته اند (طیاره)؟؟ اصلن بس را با طیاره چه نسبتی؟ و جالبتر اینکه چرا در عقب بعضی از ریکشا ها نوشته اند ( خه مه کوه بد نشته)؟؟ بعد ها فهمیدم که مقصد از طیاره - طیور یعنی پرنده است که حتمن مقصد سرعت پرنده سان یا پرواز گونه است. ولی مفهوم جمله دومی را تجارب گذر زمان برایم اندک اندک روشن کرد. طوریکه دیروز بطور کاملن اتفاقی تلویزیون کردستان سوریه ("روژآوا") را تماشا کردم.سخنگوی" مدافع خلق کرد" پیش از اینکه از شبیخون اردوغان بنالد از نیکی خلق کردستان به امریکائیان و نامردی و عهد شکنی امریکائیان مینالید و بشدت متاسف از بدی در برابر نیکی بود. و اینجاست که میگویند  گاهی طنین یک جمله ای  آشنا ، دیدن یک چهره مشابه ، چنان آدم را بر خاطرات دور می برد که انگار زندگی با همان خاطره مفهوم و تداعی می شود و همراه خود ده ها خاطره و مفاهیم دیگر را بیاد می آورد! منهم دیگر بجای تصاویر تلویزیون روژاوا رفتم سوی پشاور و رویائ گوزن شاخ طلایی آئیتماتوف خودم که فقط رویائ کاهش از پریشانی ها را داشتم و بس!. تا جایی در (خه مکوه بد نشته) غرق کردم که  وقتی دوباره بخود آمدم دیدم مادری دختر کوبائی خود را میبوسید و به جبهه اعزامش میکرد باز هم با یک سفر رویایی دوباره یاد ریکشا های افتادم که در عقبش (ماں کی دعا جنت کی هوا) نوشته شده بودند و بیاد دوران آواره گی این آهنگ را تقدیم تان میدارم..


برگردان آهنگ آواره هون
خانه بدوش و آواره ام 
یا اینکه درگردش افق آسمان بیکران ستاره ام
آواره ام
نه خانه و جایی  نه سقف و بامی
و نه کسی برای عشق ورزیدن دارم
آرزوی ملاقات کسی را هم ندارم
در زیر سقف خانه هم عشقی ندارم
از یک شهرستان متروک و یک جاده ناشناخته و دوست داشتنی می آیم من
خانه به دوشم من
ترجیح میدهم رونق و هستی نابود شود
هنوز آهنگهایم پر از رویداد های سرور و شادی است
 روح و جسمم زخمی است
اما شما میتوانید یک لبخند در چشمان نسبتا درخشان من ببینید
دنیا
ای دنیا !!! مرا به تیر خود یا به تقدیر خودم به قتل میرسانی
آواره ام 

آواره هون

آواره هون- آواره هون
یا گردش مین هون آسمان کا تارا هون
آواره هون
گهربار نهین سن سار نهین مجسهی کیسی کو پیار نهی
اوس پار کیسی سی میلنی کا اقرار نهین
مجسهی کیسی کو پیار نهین
سن سان نگر آنجان دگر کا پیارا هون 
آواره هون
آباد نهین برباد صحیح 
گاتا هون خوشی کی گیت مگر
زخمون سی بهارا سینا هی میرا
هستی هی مگر یا مست نظر
دنیا
دنیا مین تیری تیر کا یا تقدیر کا مارا هون
آواره هون

هیچ نظری موجود نیست: