۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

جادوگران و غزل شاه پرک

جادوگران کابلی؟

روز  طوفانی و دلگیر آخر هفته را از روی ناچاری صرف تماشای دنیای یوتیوپ کردم. در میان  دهها ویدیو نگاهم را فلمی با عنوان "دستگیری پادشاه جادوگران"در کابل جلب کرد. این فلم و  دهها فلم وگزارشها از همین جنس که یکی پی دیگر می آمدند را، با دقت تماشا کردم. ولله این یوتیوپ هم غنیمت بزرگی است.  بجای گوش دادن به پند و موعظه، از طریق ادبیات یادآوری که از یک گوش داخل و از گوش دیگر میبرایدُ چشم آدم را با اصل واقعیات جامعه باز و هوش و حواس آدم را با این همه جهل مرکب حاکم در جامعه ساعتها دست به گریبان میسازد.  


جادوگران کابلی که مغزشان به اندازه یک جلغوزه  و ادعایشان سه برابر انیشتن میباشد مردمان عجیبی هستند. این به اصطلاح رافعین مشکلات مردم و بهبود بخشان خدایی خدمتگار که دعای قنوت را مانده، حتا سوره فاتحه را هم تا اخیر یاد ندارند با لبخند آرام، بدون داشتن عصای موسی جن را احضار و با دهان ناپاک و ید اسود شان ادعای کشتن زنده ها را با دنبه چکان دارند.

  امّا تلختر اینکه این سرزمین با تاریخ ۵۰۰۰ ساله عجیب مردمان خوش باوری دارد! که با وجدانهای در حال سوز و گداز آرزو دارند همین شیادان دروغگوی، فلان بیچاره را از زنش جدا کند فلان خسر را از امریکا وادار به فرستادن پول به عروسش کندُ! فلان آدم را حذف فیزیکی کند! و  یا هم مراجعه کننده را صاحب فرزند، پول، مقام و روزی سازد. 

جالب اینکه من در تقاضا های مراجعین حتا اثری از مقوله فرهنگی "شد آبی نشد للمی" را نشنیدم. نیازمند میگوید: دستم بدامنت آغا صاحب از تو میخواهم! و جادوگر میگفت: پول بده هر کاری را که میخواهی صد در صد تضمینی میتوانم!   

 از خلال سخنان دسته از نیازمندان فریب خورده فهمیدم که اکثریت آنها نه از روی جبر بلکه بااختیار بدون توجه به مبانی دینی و فرهنگی نظیر "بر شیرین ناشی از صبر تلخ" و  عدم تغییر"قضا و قسمت" زیر تاثیر کاربرد کلمات که جادوگران واقعی دنیای ما هستند قرار گرفته و فریب جادوگران را خورده اند. بعد در پی رسیدن به آرزو ها، بی تفاوت از عواقب و حوادث کارشان، از همه خطوط سرخ رد میشوند. بطور نمونه جادوگر به زنی که شوهرش را ۴۰ سال پیش حفیظ الله امین کشته گفته: من در پیشانی ات مهر بیوه گی را نمیبینم لهذا شوهرت زنده است! او را برایت در بدل ۹ هزار افغانی حاضر میکنم. زن بیچاره این سخن را  قبول و بسختی ۹ هزار افغانی تهیه کرده به شیاد میدهد. ولی پس از مدتی حالا جادوگر برایش گفته که شوهرت در راه است یک جوره پیراهن تنبان بخر و در پشت بام خانه تان روی طناب آویزان کن. یا رب العالمین! با دیدن این فلمها و داستانها میفهمی که نه تنها عقلانیت در این شهر بکلی مرده بلکه اختیار هم از آدمهای شهر زایل شده است زیرا اینها دیگر اصلا نمیدانند که اختیار فقط در دامن عقلانیت معنی پیدا میکند و همینکه میشنوند فلانی خوب جادوگر است بی اختیار با پای خود پیش او میروند. پناه بردن به جادوگر مثل آغاز بازی قمار میباشد که تمام کردنش به آسانی آغاز شدنش نیست! چون کار جادو با یک فریب و دروغ، مثل جریان امواج  پر شور دریا برای رفتن بسوی کناره های ناشناخته با خیزابه لاف و پتاق شروع میشود. اما این شور و اشتیاق روزی می خوابد که خیلی دیر شده  است. با این حال خوشحالم که گرچه

خمیر مایه دکان شیشه گر سنگ است عدو شود سبب خیر اگر  خدا  خواهد

در پی برآورده شدن نیاز ها و آرمانها

بدون تردید در این دنیای فانی، آرمانها، آرزوها، ایده آل ها  و امیدها همواره به پهنای افق، فرا راه آدم سبز و دامن میگسترانند، اما نحوه انگیخته شدن و گزینش شیوه های برآورده شدن نیاز ها و بدست آوردن آرزوها،  ماهیّت شعور، دانش، فهم و درک آدمها و حتا فرهنگ ها را بنمایش گذاشته ، محک میزند.

دیدگاه منفعلانه در فرهنگ ما بویژه در غزنی هست که طبق آن، آدم  نباید پی هر آرمان و آرزویی خود را  به هر آب و آتشی بزند، بلکه برای رسیدن به مقصود باید صبر کند چون تغییر و بهبود پیدا کردن هر اتفاق زمان بر است. حتا اگر تغییر هم نکند با توسل بر پدیده قسمت و تقدیر الهی  رازی در آن نهفته است، زیرا بزعم حافظ( در دایره قسمت ما نقطه تسلیمم)

 هگل فیلسوف آلمانی، هم بنحوی همین دیدگاه منفعلانه را تایید کرده میگوید: آدمی فرزند زمانه‌ی خودش است. هرگز کسی نمی‌تواند از عصر و زمان خویش پرش کرده و از فاصله دور ناظر جریان امور جاری در جامعه اش باشد!. حتا جمله اخیر همین فیلسوف، در غزنی لای ضرب المثلی(سر پشقل نشسته کشمیر را تماشا میکند) پیچیده و بنحوی تایید مکرر می شود. از سوی دیگر در درون این دیدگاه بظاهر منفعل، نوعی از تکبرِ تعقل‌مآبانه‌ را هم می بینیم که ناشی از توهم ایستادن پشت جریان  رایج عصر و زمان خود آدم ها به دو شکل "فعال یا  انفعال" می باشد و حالت سوم تسریعی جادو و منتر در آن جای  ندارد.

 دسته‌ی اول فعالان یا "بهبودبخشان بشریت‌"اند و دسته‌ی دوم منفعلان یا "رندانِ خلوت‌گزین"، اما نیچه فیلسوف دیگر آلمانی که مخالف سرسخت کارل مارکس میباشد معتقدست: همین تکبر تعقل‌مآبانه‌ است که سبب ایستادن ورای جریان امور و نگریستن به افق آینده‌ میشود، و در نتیجه اشتباهات بزرگی را در پی دارد!!. لهذا آدمی خدا نیست که بهبود بخش متکیر و کامل  باشد و نه هم میتواند حیوان صفت بی غم از محنت دیگران خلوت گزینی کند. بلکه میتواند  از زمانۀ خود بر پایه‌ عصر خودش فاصله‌گیری کند یعنی میشه سر پشقل نه اما پشت یوتیوپ در هالند نشست کشمیر را  تماشا کرد. 

با تماشای این ویدیو ها همۀ اتفاقات زندگی از پیش چشمم یکایک رد شدند، با خود میگویم : آری! رسیدن به آرزو های قشنگ زمان میبره ولی برعکس زمان چیزهای قشنگم را باخود برد. نوجوانی و جوانی ام  سرد، خاموش و دژم گذشت. عمر مثل دعای یکشنبه ی کلیساها، یکنواخت و خسته کننده سپری شد. داستانهای قشنگی که برای آینده در لوح سینه نوشته بودم هنوز در ذهنم خاک میخورند و رویاهایم از  هر گوشه سویم پوزخند میزنند، انگار میپرسند با خودت چه کردی؟چطور شد که به هیچ جایی نرسیدی؟ به آسمان نگاه میکنم، فکر میکنم؛ اگر قرار باشه زمان به عقب برگردد و جادوگری بگوید من مثل دکمه ها دو سوی زندگیت را با هم پیوند و کاج میکنم  باور خواهم کرد؟؟ مطمئنا که نه! زیرا خرد و عقل هر دو حکم میکنند این سخنان هوایی و این تلاشها بیهوده است. خرد با بینش سر و کار دارد و عقل با دانش! آیا کدام دانش و بینش حکم میکند همین آدم که در فلم میبینید پادشاه حتا همان جادوگران شیاد باشد؟

اگر بیکار باشید و تا اکنون ندیده اید با دیدنش زیان نمیکنید. در پاسخ به هرکامنت یک فلم جادوگری جایزه میفرستم
شاه پرک عشق
پر گشادی در هوا شیرین غزل میخوانمت
شب پره میگویمت شهد و عسل میخوانمت
اشک سرد آسمانم،نقش دردم  روی موج 
روح گلهایی ولی عاشق گسل میخوانمت
چون غباری کو جدا گشته ست از هر کاروان
کوه آه و حسرتم لاله کُتل میخوانمت
روشنای سبزه و مهتاب عطر صد غزل
درکتاب عشق چون ضرب المثل میخوانمت
قهوه تلخ سکوت شیرین ز چشمان تو شد
سوژه زیبایی و طرزالعمل میخوانمت
ریز باران شکیب در پیاله ئ رنگین کمان
سوی من آغوش بگشا راه حل میخوانمت

هیچ نظری موجود نیست: