۱۳۹۵ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

مسمومیت جسم و روح

کلچه بیتاب ات کده


باری پدر مرحومم از هندوئ که طبیب یونانی بود، در روز چهارم عید دوائ معده "جوانی بادیان" طلب کرده بود. هندو با خنده برایش گفته بود بخیالم کلچه بی تاب ات کده؟؟ خنده خاص آن مرحومی هنگامیکه پاکت کاغذی دوای هندو را از جیبش در می آورد، امروز بار بار در نظرم مجسم می شود. خدایش ببخشاید!.
آری! در افغانستان هیچ چیز از جمله کلچه و کیک عید تاریخ انقضاء نداشت. و امکان داشت آدم را به قول لاله هندو بی تاب (مسموم)کند !غلام شاه دوکاندار باغ بالا، روی قروت و کلچه های دوکانش جالی سپیدی را انداخته بود و تا دو سال آزگار که رنگ جالی از سپیدی به زردی گرائیده بود همانگونه بی خریدار در دوکان موجود بود.
اگر اشتباه نکنم غذا های کنسرو در قطی ها را روسها در کابل آوردند. نخست شیر مله کو که باز کردن سر آن جنجال عظیمی بود ببازار آمد.یادم هست کسی با میخ سرش را سوراخ کرده بود و میگفت برای چاق شدن میخورم. مضاف بر این در کانتین میدان هوایی، قطی های بنام سیمیتان و مسکه های روسی به قیمت ارزان پیدا میشد اما توجهی به تاریخ مصرف آنها حتا از سوی تحصیل یافتگان شوروی نمیشد و کسی هم از تاریخ انقضا نمیپرسید.بهمین سبب مسمومیت جسمی گپی عادی بود.
در پاکستان و ایران غذا های کنسروی خیلی بیشتر بودند اما مِلک پِیک ملائی (قیماق پاکستانی) و خامه (سرشیر) ایرانی در بین مردم ما استفاده بیشتر داشتند. ولی باز هم بر حسب عادت هموطنان ما چندان به تاریخ انقضایش توجهی نداشتند. از همین سبب در صبحانه یک روز گرم، هنگام نوش جان کردن خامه یا سر شیر در تهران، طاهر دوستم گفت این خامه اندکی ترشک شده من نمیخوردم. منهم پس از دو لقمه فهمیدم و بس کردم. اما استاد حبیب تا اخیر نوش جان کرد. ساعتهای ده بجه روز بود که یگان درد در معده من پیدا شد ولی استاد حبیب درد بیشتری داشت. ناچار با استاد حبیب به معاینه خانه که آنها مطب دکتر میگویند رفتیم. دوکتور پس از معاینه و چند پرسش دوائ تجویز کرد و گفت : مسموم شده ای! عاجل ادویه ات را بگیر ورنه آن خامه تاریخ تیر شده علاوه بر جسمت، روحت را هم مسموم خواهدکرد! میخواستم از درد های روحی ازش بپرسم اما فکر اینکه جیب های هر دوی ما خالیست آنقدر عذاب آور بود که قدرت سوال را از من سلب کرد. بهر صورت مسمومیت جسم و روح، در کنار جیب خالی، فشار دیگری را روی دوشم نهاد که درد خودم یادم رفت و قدمهایم را بسوی ادویه فروشی کُند تر می کرد. نصف نسخه را گرفتیم و مشترکآ استفاده کردیم و هنوز هردو زنده ایم
اما مسمومیت روح!
تازه میفهمم مسمومیت روح یعنی چه؟ کاش یک دهم توجهی که ما آدمها اکنون به تاریخ انقضای غذاها میکنیم،به تاریخ انقضای روابط خود هم میکردیم. حس میکنم پس از قرن ۲۱ و بویژه پس از شیوع کرونا روح مردم ما اکثرآ مسموم شده باشد. دیگر نه آن صمیمیتهای گذشته مانده، نه عید ها رنگش به عید میماند نه عروسی ها آن شان و شوکت گذشته را دارد. نه بدست آوردن موفقیت و ترقی چیزی مهمیست! نه نزول و شکست کسی ترحم انگیزست! واقعن مسموم شدن روح آدمیزاد، دردش خیلی بیشتر از مسمویت جسمی است..زیرا که دردهای روحی صدا و حس فزیکی درد های معمول را ندارند. ولی به اشکال‌ مختلف حس میشوند. یکی از درد های روحی رفتن به افسردگی است که نوعی کرختی و بی‌حسی را در پی دارد. یکزمان ترجمانی یک هموطن مریضی را میکردم. ایشان گفتند به روانشناس بگو: حس میکنم یک لحاف یا چپن یا قدیفه سنگین سربی از فرق سر تا نوک پایم را پوشانده و با همین وزن صد سیر به سختی راه میروم. بسختی نفس میکشم. هیچ حسی ندارم. شنیدنش آنوقت برایم عجیب بود اما حالا نیست.
ناامیدی نوعی دیگری از درد های مسموم کننده روحیست. که پس از ابتلا به آن انگار آدم را بطور عجیبی یخ میزند. طوریکه دیگر هیچ آتشی گرمت نمی‌کند بلکه برعکس هر لحظه فکر و حس می‌کنی تمام گرمای وجودت به بیرون نشئت میکنه و هرکاری هم کنی برنمیگردد و اینجاست که میفهمی روحت مسموم شده!
با همین حس که تمام شب در جانم پیچیده و خواب را ازچشمانم ربوده بود در شفق داغ کنار کلکین می ایستم.به فضای آرام صبحگاهی خیره می شوم . گوش بصدای خواندن پرندگان می سپارم.خیره می شوم بر درخت کاج پیر لب سرک که در تاریک روشن هوا آرام آرام شور میخورد و سپس با کاهلی خمیازه ای می کشد. نیمه چشم می گشاید و با خود زمزمه می کند "هنوز برای بیدار شدن زود است!" بخواب


 غزلی چندین سال قبل نوشته ام راجع به همین موضوع که خواندنش پشیمانی نداره
طناب موم
گل ِتبسمِ تو همچو  شعر های سپید
بدین نگاه توان صد هزار بنده خرید
فروغ طلعت ماه تو موج میپاشد 
درون دیده ی خورشید آب مروارید
تو هر کجا که روی  مهر و شعر میبارد
غزلسرایی چشمت شهاب شوق کشید
اگرچه طعم زبان عسل همه دانند
ز ناز خند لبت شهد و شکر است پدید
گلاب پیرهنت مستی آورد سرشار 
پری ی قافیه ساز غزل به سبک جدید
بسان کرۀ خاکی دو دیده ام به هواست
دلیل اوست اگر مه  دلیل  من خورشید
پس از سلام نمازم که قبله اش هستی
هنوز دین و خدای دلی و عشق و امید
لبی حرام لبم کردی  ایزدا  ایکاش
به جای سرزنشم لحظه ی  بسویش دید
مسیر دل به جهنم ز دوری ات افتاد
کزین عذاب جهنم  چی أتشی نچشید
شکیب مرد  از آن (شایدی) که بنوشتی
طناب مومی امید دیگرم گسلید


هیچ نظری موجود نیست: