۱۳۹۵ فروردین ۲۵, چهارشنبه

عشق یک کابلی مسلمان با روس یهودی


روایتی از عشق یک  پسر کابلی مسلمان با دختر روس یهودی

ملت  عاشق  ز ملت ها   جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست

هفته ای که گذشت دوست بزرگوارم جناب بشیر جان بختیار از لندن بدیدنم آمده بود. یکشنبه آخر هفته در حالیکه مشغول  برنامه ریزی برای به سیاحت یا میله رفتن در کدام گوشه و کنار شهر مان بودم. ایشان از من خواستند بجای اینکار بدیدن دوست سابقش که در یک شهر دیگر هالند حدود صد پنجاه کیلومتر دور تر از ما زنده گی میکند برویم. قبول کردم و در حالیکه آفتاب رنگ و رو باخته ای گاه گاه از زیر شاخه های درهم ابرهای رهگذر سر بیرون می آورد و رواق سیمگون کوچه ها؛ شاهراه ها  و بزرگراه های ما را روشن و سایه دار میکرد بسوی خانه دوستش هی میدان و طی میدان راه افتیدیم. همینکه به دروازه.میزبان رسیدیم موصوف همراه با خانمش که روسی یهودی است با جبین گشاده و اشتیاق تمام از ما پذیرایی گرمی نمودند.
دو فرهنگی در آرامش و صفا

با پا گذاشتن در صالون خانه در نخستین نگاه توجهم را دو فرهنگی بودن خانه جلب نمود! لوحه مزین به کلمه شریف لاالله الالله محمد رسول الله در دیوار اتاق صالون و تابلوی کوچک یهودی آویخته شده در دهن دروازه خانه که با درون و بیرون شدن با آن نوعی توسل به یهوه جسته میشود هر دو نشانه از این داشت که این زوج با تمام علاقه ای که به یکدیگر دارند؛ در برخی از ارزش ها و اعتقادات خود با یکدیگر تفاوت کلی دارند. اما این تفاوت؛ در کمال صلح و صفا؛ زیر یک سقف؛ هیچ مشکلی برای آنها بوجود نیاورده است.  بدون شک تفاوت و تفاهم در حالیکه ؛ عامل موثر بر چگونگی پیشبرد روابط عاطفی میان این زوج است دیدگاهی هیجان محور شکل گیری روابط عاطفی احساسی انسانی را نیز شکل داده است که واقعن آدم معتقد میشود" زندگی مشترک یعنی برجسته کردن شباهتها و احترام به تفاوتها " و بس. آدم با دیدن این دو تابلو که سالهاست در نوار غزه و بلندی های جولان روزانه دهها قربانی دارد اما در این منزل با صلح و صفا در کنار هم قرار دارند به این نکته میرسد که: تفاوت را چه زیبا میتوان با تفاهم حل کرد. لهذا در قدم نخست این پرسش در ذهنم خطور کرد  که  کلید این همرنگی و همزیستی دینی -فرهنگی در چیست؟ و در پاسخ  دریافتم که عشق

مگر به کسی جز به صدای قلبم گوش میدادم؟

با احتیاط سر سخن را باز کردم. از اینکه تورات و تلموت را دو بار سر تا پا مطالعه کرده ام برایش گفتم. و بعد پرسیدم: آیا با این هموطن مسلمان من مشکلی نداری؟ با شوخی گفت این کی مسلمان است؟ بعد با قاطعیت گفت : هرگز!و در نهایت از پدر شوهر و مادر شوهرش به نیکویی یاد کرد و به ارواح آنها دعا کرد. سپس پرسیدم: آیا در ازدواج با یک فرد مسلمان خانواده ات رضائیت داشت؟ خانم با خنده ای پر از رضائیت گفت : مگر من به کسی جز به صدائ قلبم گوش میدادم! و این جمله را بزبان روسی گفت و از شوهرش خواست تا برایم ترجمه کند! تا گفتم حرفت را فهمیدم : فکر کرد در روسیه تحصیل کرده ام دیگر حرف زدن بزبان هالندی را برای چند لحظه توقف داد و برایم پیوسته به روسی قصه میکرد اما من گفتم روسی را بسیار کم میفهمم لطفن دوباره به هالندی صحبت کن! و سرانجام سخن ما به درازا کشید! این خانم که متاسفانه اجازه ندارم نامش را بنویسم  بشدت دیندار است و سال یکبار به یورشلیم میرود  جالب اینکه با اینحال بدون کوچکترین تعصب به مسجد اقصا هم بخاطر شوهرش  با حجاب مسلمانی  می رود حتا برای گذشتن از هفت خوان رستم در مسجد اقصا امتحان کلمه شریف را داده  و اندکی اسلام آموخته است! او ویدیو ها و عکس های جالب را از بیت المقدس و یورشلیم بمن نشان داد که علاقه گرفتم روزی برای سیاحت به آنجا بروم. این  سوالم را نیز نتوانستم سانسور کنم و بالاخره از او پرسیدم که عشق تو در زمان جوانی و در موقع اتحاد شوروی و کمونیزم بود بدون شک آنزمان دین دار نبودی و آدم آزاده و دموکراتی بودی حالا که زیاد دیندار شدی این مسله برایت اشکالی ندارد؟ گفت نه ما عاشقیم
آری شاید به همین دلیل باشد که مولوی از ما دعوت میکند از مرزهای این دین و آن دین بگذریم و خود راوقف «مذهب عشق» کنیم. برای مولانا «مذهب عشق» به معنای نفی این دین و آن دین نیست، بلکه مرتبه ی بالاتری از معنویت است.
ملت عاشق ز ملت ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
و اما ریشه ای این عشق 

وطندار مسلمان ما در دهه هشتاد میلادی به اتحاد شوروی سابق برای تحصیل علم فلسفه میرود. در همانجا با دختری از تبار یهود آشنا و سپس  دلباخته همدیگر میشوند. اما پس از ختم تحصیل بالاجبار بکابل بر میگردد و در وزارت داخله مصروف خدمت عسکری میگردد که نامه ای از دوستش که در همان فاکولته درس میخواند میگیرد مبنی بر اینکه دوست دخترت تاب هجران نیاورده ویزه افغانستان را گرفته و به پرواز آریانا تاریخ پیش ات میاید! بقول حافظ
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
 وطندار ما با دل پر از عشق با لباس سربازی به فرودگاه میرود و میبیند که سر ساعت معشوق بر آستان عاشق میرسد و این عشق چنان آتشینست که دگر معلوم نیست عاشق کیست؟ معشوق کیست؟!
هر که عاشق دیدی اش معشوق دان ** کو به نسبت هست هم این و هم آن
تشنگان گر آب جویند از جهان ** آب جوید هم به عالم تشنگان
چون که عاشق اوست تو خاموش باش ** او چو گوشت میکشد تو گوش باش
 سرانجام دختر روسی یهود؛ از کابل تذکره میگیرد و  سرانجام صاحب فرزندان و نواسه ها میشوند

از این آشنایی و داستان واقعی چنین نتیجه گرفتم که: چون هیچ فردی در دنیا کاملا مشابه دیگری آفریده نشده است؛ اگر میخواهید در زندگی تان فردی را انتخاب کنید که از لحاظ عاطفی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، خانوادگی، مذهبی، خلق و خو و جهان بینی کمترین تفاوت را با هم  داشته باشید! با عشق ازدواج کنید ! عاشق شوید بعد ازدواج کنید.

مولانا مانند افلاطون عشق را پاسخی به زیبایی میداند. عاشق باید به تمام انواع زیبایی در این جهان حساس باشد. مولوی میگوید در مذهب او نگریستن به این کتاب و آن کتاب برای شناخت خدا کار بیهودهای است؛ برای شناخت خداوند باید در زیبایی معشوق نگریست:
عاشقان را شد مدرس حسن دوست
دفتر و درس و سبقشان روی اوست
(مثنوی، دفتر سوم، 3847)


قلب دیوانه وار عاشق

دلهای عاشق امروز همه آهنگ میخوانند
اما قلبی که دیوانه وار عاشق است در این میان شناخته می شود
دل دیوانه عاشق
قلبم را دزدیدی و حالا دزدانه با خجالت از من پنهان میشوی
عشق من یکطرفه است و اما با من هم احساس میشوی
:من به این عشق و این احساس مجبورم و تو اینرا نمیدانی که 
در محفلی که شمع بسوزد پیدا شدن پروانه حتمی است 
دل دیوانه عاشق
 خاطرات فراموش شده دوران خوش گذشته
هر شب پیاپی می آید و خوابم را میرباید
حالا با جرآت اعتراف میکنم که بعد گذشت اینهمه فصول
مطمئن نیستم ؛ که هرگز دیگر شرم این چشمها را ترک کند
عاشقان این محفل بپا ایستند
برای این دل عاشق

هر کسی داستانش را گفت اما من خموش ماندم
کسی که به غمهای دیگران گوش میدهد چگونه میتواند از خود بگوید
قصه خموشی قلبم ناگفته خواهد ماند
داستان ها همه شنیده و پذیرفته شدند تنها من بیگانه ماندم 
اما عاشق شناخته میشود

د


هر دل جو پیار کریگا ؛ وه گانا جایی گا
دیوانه سیکه دو مین پهچهانا جایی گا
دیوانه
آپ همهاری دل کو چورا کر آک چهورایی جاتی هین
یی ایک طرفه رسم وفا هم پهیر بهی نی دلیی جاتی هین
چهاهت کا دستور هاآیی لیکن آپ کو هین معلوم نهین او هو هو
جیس محفل مین شمع و پروانه جاییگا

بهولی بیسیری یادین میری هستی گاتی بچ پن کی
رات بیرات چلی آتی هین نیند چورانی نی نن کی
آپ کهی جهونگی کرتی کرتی کیتنی ساون بیتی گهی هو هو
جانی کب این آنکون کا شرمانا جایی گا
دیوانا سیکه دون
اپنی اپنی سبنی کهی لی ؛ لیکن هم چپ چاپ رهی
درد و پرایا جیس کو پیارا وه کیا اپنی بات کهی
خاموشی کا یی افسانا رهی جاهیگا باد میری
اپنی کی هر کیسی کو بیگانا جایگا
دیوانا کیسی دون مین
دیوانا 

هیچ نظری موجود نیست: