۱۳۹۲ مرداد ۱۶, چهارشنبه

راز عجز


بروز عید دیدار تو  پایان شب یلداست
بزیر پوست راز عجز پنهان گر کنم پیداست
بجای“متر”گر با”اشتیاق”این فصل را سنجند
به مشتاقان، دو گام فاصله دور همه دنیاست
گذارد عشق و باران بر سر پائیز تاج شه
خدای هردویی تو انتظارم تاج بخشی هاست
رۀ مژگان گرفته بُغض غم با فرقت اندوه
که تار بخیۀ زخم جگر پوسیده از غمهاست
کویر تن نشد پر هیچگاه از عطر ناز تو
چو موج حسرت دود از مقابل آتش از اقفاست
منم یک صفر و گیتی ضرب در من صفرمیگردد
گلیم فقر با آواره گی رمز بقای ماست
چنان یخ بسته و سردم که دیگر دل نبندم هیچ
بروی حس من مگذار پا کآسایشم آنجاست
بسان محشر است این زندگی اندر نبود عشق
نبودن ته نشین در بودن ار شد بند دست و پاست
بلاتکلیف چون آفتابپرستم روزهای  ابر
دوصد خمیازه حسرت زجسم و صورتم پیداست
گل عطر حضورت را بروز عید بوئیدم
بدون تو برات و جشن و عیدم جمله بی معناست
پر مرغ هزار آوای عشق شد از قفس آزاد
مه حسن حضورت پر فروغ اندر شب یلداست
شگوفایی احساست شده پیوند نخل عشق
دل بشکسته وهم ناشکیبم غرق رؤیا هاست
=========================
فصل=مصدر است در اینجا مقصود فاصله است

هیچ نظری موجود نیست: