۱۳۹۴ آبان ۱۰, یکشنبه

اعجاز آتش

زمستان و آتش

عصر یک روز زمستانیست،باران همراه با شمال تند مشتاقانه خود را به شیشه های کلکین خانه میزند. در بیرون موسیقی بی کلامی در حال پخش است. با اینکه از برکت مرکز گرمی، هوائ درون خانه معتدل و خبری از فصل سرما نیست. اما با شنیدن شیپور باد خاطرات زمستانی با سپاه عظیمش روی برج های شهرخاطره ها حمله ور میشوند و آهسته آهسته به آغوش قصه ها و خاطرات گذشته میکشاندم
اصلن زمستان هم با همان وسایل زمستانی مثل بخاری ، صندلی و امثالهم مسما و زیبا بود. صدای سوختن چوب در بخاری، گاهگاه با یگان ترق بلند و تکان دهنده، جوشیدن چاینک نکلی روسی روی بخاری که بخارش بسوی هوا صعود میکرد، پیاله های چینی یا هم گیلاس های روسی شسته در پطنوس، گاهگاه حتا پوست مالته روی میز گرد کوچک بخاری هم یکایک از نظرم میگذرند. اما سرخی و حرارت ذغال هائ که آرام آرام در میان بخاری، منقل صندلی یا تنور در حال سوختن بودند از نظر من هم ترسناک و هم دوست داشتنی بود. تنور را به این لحاظ گفتم که در غزنی گاهگاه در روز های سرد عده ای در لب تندور مینشستند. و آتش را که خوریج میگفتندش شور میدادند. آٔدم های ترسندوک مثل من طبعن با تردید با خود فکر میکنه اگر در این تنور بیفتم و بسوزم وای بحالم درحالیکه سردی زمستان هم بحدیست که اگر ازش اندک دور شوی یخ ات میزنه. خلاصه اینکه نشستن لب تنور یا پهلوی بخاری که رنگ دیواره آهنی اش سرخ و آتشین شده و با چشمان خسته خیره شدن به آن از کیف های ویژه زمستانی بود. ضمنآ شنیدن صدای باران و لغزیدن قطرات باران روی شیشه کلکین، لمیدن در کنار بخاری یا زیر صندلی همراه با کتابهای قصه که دلت نمیخواست تمام شود از زیبایی های دیگر زمستانها بود.یادم هست درکتاب امیرحمزه از حمام انوشیروان که برده های او آنرا بقدر خواهش وی گرم میکردند و آب سرد و گرم را در حمام طوری باهم می آمیختند تا وی در حمام احساس سردی و گرمی نکند اینگونه حمام های معتدل در آنزمان یک تخیل و رویا بنظر میرسید. همچنان در افسانه امیرارسلان ازپادشاه روم نقل شده بود که ظرف سفالین وی چنان آب را سرد میکرد که مردم به وی بخاطر خوردن آب سرد در تابستانها حسرت میخوردند!و این نیز خود یک رویا ی خارج از دسترس همگان شمرده میشد.اما همین امروز اول با خود فکر کردم چرا با تمام سهولت های که مرکز گرمی با خود دارد هرگز لذت بخاری و صندلی همآنزمان را ندارد؟. مضاف برآن فکر میکنم پادشاه روم هیچگاه طعم آب سردی را که ما و شما از یخچال در گرماي تموز می چشیم نچشیده باشد و انوشیروان عادل هم هیچگاه در حمامی که ما براحتی درجه حرارت آبش را تنظیم میکنیم حمام نکرده باشد . آری از برکت تکنولوژی و زمان بگونه ای زندگی میکنیم که حتا پادشاهان گذشته نیز اینگونه نمی زیستند اما باز هم همان کیفیت را ندارد نمیدانم چرا؟

و اما رموز  آتش

همیشه وقتی در سرمای زمستان آتشی را مشتعل میبینم، نخست غرق در این افکار میشوم که: از کجا بفهمم اگر باد وزیدن بگیرد شراره های این آتش را به جان و تنم نمیندازد؟ یعنی که چطور میتوانم ازش انتظار نوازش و آرامش داشته باشم؟آیا میتوانم لهیبش را مهار یا فتح کنم؟ تا کجا میتوانم دوری اش را تحمل کنم؟ تا کجا میتواند گرمم کند؟ چند ساعت دیگر؟ همانگونه که آتش میتواند با لهیب سرکشش مرا بسوزاند دل من هم توحش و سرکشی میخواهد! شاید بخشی از وجود آدم دوست داشته باشد که با آتش بسوزه و بخشی دیگری فقط بخواهد گرم بماند این هردو چطور امکان پذیرست؟ از کجا باید بفهمم آتش من در کدام تنور شعله و شرار خواهد کشد.؟ با همین افکار پریشان تاریکی چادر سیاهش را میگستراند حس میکنم دیگر تهی ام از حرف وَ سخن ! از احساس گرما  و سرما. در واقع مرز روشن بین من و این خاطرات گذشته وجود دارد

دلم میخواهد صلح و آرامش گذشته میبود. از کلکین خانه، سراسر باغ پدری را میتوانستم ببینم. یک چوکی گهواره ای کنار بخاری میبود و کتاب سبز پری ، من عاشق این لحظه هایِ بی نام زندگی ام.

نمیدانم چرا اینها را مینویسم فقط اینقدر میدانم که چیزی در سر و گلویم هست که می‌خواهد از راه چشمانم فرار کند..

اعجاز

جلوس پیکر ماهت  بگفتا ناز یعنی چه؟
ز اسرارنگاهت خوانده ام من راز یعنی چه؟
کَند از بیخ بنیادم یکی صاعقه چشمت
نما شاهینی و خمیازه های باز یعنی چه؟
شکسته ساقۀ آوازمن را ضربۀ طوفان 
من و ققنوس دانیم  شهپر پرواز یعنی چه؟
 ز سوز تلخ  هجران خلوتم از آه  لبریز است
توان فهمند تا این همنشینان آز یعنی چه؟
 بدشت قلب من دفن ست  نام تابناک عشق
شراره میکشد گوید مرا بگداز یعنی چه؟
 بروی جلگه ای  بارانی قلبم بمانی گام 
حباب بغض چون ترکد دگر اعزاز یعنی چه؟
تو از پهنای داغ  دشت احساسم،چی میدانی  
شنیدی نالۀ دل؟ تا بدانی ساز یعنی چی
تسلی آفرینِ  روح عاشق هست تصویرت
ز محراب تو میدانم نماز و راز یعنی چه؟ 
 روانِ مرده ام دیگر شکیبا نیست همراهم 
که بینم نیستی و زنده ام اعجاز یعنی چه؟

هیچ نظری موجود نیست: