۱۳۹۴ آبان ۱۷, یکشنبه

آیا براستی دو شریک قدرت از هم جدا خواهند شد؟


از بدو تشکیل "حکومت وحدت ملی" مردم و مطبوعات؛  این حکومت رابیشتر " حکومت دوسره یا حکومت ع و غ"  لقب داده بودند تا حکومت وحدت ملی. اما در سفری که دو شریک قدرت به اروپا داشتند تلویزیون "من و تو" ایران دو رهبر این حکومت را "دوقلو های بهم چسپیده قدرت " خطاب کرد. که من همین نام را با مسمی تر از تمام اسامی دیگر یافتم. زیرا طوریکه معلوم میشود هنوز که هنوزست هم جهان در راس ایالات متحده امریکا میخواهد این دوقلوئ بهم چسپیده همانطور دوقلو باقی بماند و هم از اظهارات هر دو رهبر  پیداست که خود این دوقلوها هم چندان راضی به جدا شدن از همدیگر نیستند.
آری ششمین بهار را این دوقلو ها ، در حالیکه در لبان پیروان این یکی هر روز و هر بهار گل پیروزی و شادمانی نقش میبندد و بر جبین پیروان آن دیگری روز تا روز غبار پریشانی مینشیند؛ پشت سر میگذرانند . آن یکی از تلاش بسیار در راه  پیروزی و این یکی از خواب بیشمار در شکستهای پیاپی خسته است و
بی هیچ دستاوردی فقط عمر هدر میدهد. .اما نمیدانم که حکمت چیست که اینها باز هم به نحوی  سرود دوقلویی میخوانند. در سخنان اشرفغنی آهنگ محترم سلما جهانی ( بی تو بودن نتوانم – باتو بودن نتوانم – زنده گی سخت عذاب است که خودم را ز فراقت به امید مژده وصل تو کشتن نتوانم )فریاد میشود و  از سخنان داکتر عبدالله سرود همدلی  و بی تذبذب عاشقی را از معشوق بی وفا در آهنگ  خانم وجیهه ( تو گفته بودی بی تو میمیره دلم – اگر نباشی بی تو اسیر دلم – تو گفته بودی ما بیوفا نمیشیم – تا زنده باشیم از هم جدا نمیشیم – ای 
برو برو بابا- پمبو نمیتواند ما را جدا بسازه! اگه بمیریم باید با هم بمیریم هی برو برو بابا) بگوش می آید.

و اما در پیوند به این موضوع راجع به دوگانگی های بهم چسپیده دو روایت بیادم آمد که لازم میبینم اینجا هر دو را مختصرآ نقل کنم! نخست اینکه اوایل همین سده بیست و یکم (شاید سالهای ۲۰۰۲ م) بود که دوخواهر بهم چسپیده ایرانی بنامهای لاله و لادن را در کوریا با عملیات جرایی از ناحیه سر جدا کردند. تلخبتانه لادن در دقایق اول پدرود حیات گفت و لاله پس از یکروز جان داد.  من و دوست بزرگوارم جناب شمس کیبی این عملیات را یکجا از طریق تلویزیون ماهواره ای دنبال میکردیم. زندگی اجباری و سپس مرگ حتمی این دو خواهر هر دوی مان را تا آن حد احساسی کرد که هردو تا سرحد اشکریزان رسیدیم. در همین حالت از خانه جناب کیبی برآمدم. که ناگهان با دوست دیگری ایرانی بنام بابک سرخوردم. پس از احوالپرسی مختصر با او همین مسئله را قصه کردیم. ایشان در حالیکه از مرگ این دو خواهر مثل ما ناراحت بودند؛برایم این مرگ را خیلی بهتر از تحمل آن  زندگی  ناخواسته عنوان کرده و گفتند:.
شنیده ام صد سال پیش دریکی از روستاهای کرمانشاه دو برادر دوگانگی از پشت بهم چسپیده ای زندگی میکردند که  با وجود داشتن اختلاف نظر سلیقوی و مزاج متفاوت؛ بخاطر نبود امکانات امروزی طبی؛ در کنار هم اجبارا بزرگ شدند و عمری را باهم زیستند. این دو وقتی بالای یکدیگر قهر میشدند با هم میجنگیدن یکی دیگر شانرا مورد ضرب و شتم قرار میدادند بعد پیرمردی در همین قریه به آن دو همیشه برسم نصیحت میگفت: شکر بکشید. بد از بدترش توبه !آن دو هم از این سخن سخت عصبانی میشدند و میگفتند :مگر از این هم بدتر هست؟! پیرمرد هم با اعتماد به نفس بیشتر تکرار میکرد که خدا بدتر ندهد.
تا اینکه براثر بیماری یکی از آن دوبرادر از دنیا رفت و دیگری زنده ماند .. چون امکان دفن آن یکی مرده بخاطر این یکی زنده وجود نداشت! این برادر زنده جنازه برادر مرده را شب و روز بر دوش میکشید و صحنه ای بسیار وحشتناک و رقّت آوری بود در قریه. خلاصه پس از مدّتی جسد متعفّن باعث مرگ آن برادر زنده دیگری هم شد و هر دو از جهنم زندگی راحت شدند. بابک آغا قصه کرد که: از پدرکلانم شنیدم که: برادر زنده همیشه پس از مرگ برادر دوقلویش گریه میکرد و میگفت  آن پیرمرد دوراندیش خیلی به جا میگفت: که خدا بدتر ندهد  بد از بدترش توبه!  من فکر میکردم که از این بدتر غیر ممکن است. البتّه پیرمرد ا مدّتی پیشتر از دنیا رفته بود.
از این داستان حدس زدم  این دوقلوی بهم چسپیده سیاسی ما بخیالم تا جسد یکی در پشت دیگری نباشد از هم جدا شدنی نیستند.

اینها بجای اینکه سفیران امید بمردم شان باشند، به سرنشینان کشتی هستی امید و مژده ی روشنی و سپیدی بدهند. با سخنان غم آلود و غبارآلود، هر روز امید را از مردم میگیرند. آری گذشته گذشت، شیشه ی عمری بود که شکست و تاری بود که گسست. سال نو! حال نو! آغاز نو دفتر سپیدی را روی  دستان شما گذاشته است، تا چه نقشی مینگارید و چه نقشه ای میپرورانید؟ اما این نقش یا نقشه را باید تک تک اجرا کنید نه یکجا! زیرا آزموده را آزمودن خطاست و مردم میدانند که به سوگند ها و وعده ها وفا نمیکنید مثل آهنگ قسمی وعدی


بر گردان آهنگ هندی قسمی وعده
به سوگند ها و وعده ها وفا میکنیم
درتولد های پیاپی باهم ملاقی میشویم
ترا دیدم و چنین فهمیدم که
محبت سالهاست در قلب من خوابیده است
تو گوینده استی و من سخن،
 بیا رفیق زندگی من
---
از نهر ها بی خبریم، دل را با دل میشناسیم
هرگز از محبت پر نه میشود، جانی که دیوانۀ مهر است
بر لبم می آید، سخنان فراموش شده ای گذشته 
--
تو تکیه گاه زندگی منی، با همی ما از قرنها است
تو گوینده هستی و من سخن، بیا رفیق زندگی من
هر دلی که از محبت خبر دارد، آن دل تجسم خداست
این تجسم هرگز بدل نه میشود، صورت انسان بدل میشود
دلبستگی این قدر میتوان، به اندازۀ این شب و روز.
عزیزی غزنوی



هیچ نظری موجود نیست: