۱۳۹۴ آذر ۱, یکشنبه

شکست در سراب اقتدار

تلاطم دیگر در سراب امیدواران

   جائیکه همیشه حق پایمال و ناحق بربام افتخارست؛ آنجا باران بطور طبیعی گرم  و خورشید بسردی میتابد. بنابرین درودی به گرمی باران و سردی خورشید کاذب؛ نثار آنعده دوستان متلاطم شده ام باد که از یک هفته بدینسو بار دگر دچار سر در گمی در از دست دادن امید کاذب شان شده اند.
دوستانی که دیروز خود را با استدلال میان بد و بدتر نسبت بما حق بجانب و نوعی ّ ناچارّ  قلمداد میکردند و بر ما که کوچکترین حرفی از سر خیرخواهی مینوشتیم؛ با شمشیر زبان و قلم ظالمانه میتاختند
راستی تلاطمى را كه عنوان نوشتار قرار داده ام، در واقع سخن با آنهائی ست كه با انتخاب اشتباه و رفتن در کوتل های شیطان گمک ،پیهم دچار شکست فرسایشی میشوند اما به روی خویش نمی آورند. بگفته ایرانیها اینها بدست خود چوب لای چرخ خویش گذاشته و حركت در مسير آزاده گی را بدست خویشتن کنُد و گام برداشتن در راه  کسب اقتدار سیاسی را با صبر استرایژیک تضعيف میکنند. در نتیجه سبب شکست و فرسایش آرمانها و سستى اراده جمعی مى گردند. اما با به هوش آمدن از قربانی شدن و یک (دو قمار) شدن دوباره با حیف  و حسرت و افسوس ؛ سراسیمه در پی توجیه اشتباه و خبط خود گردیده و بلافاصله وارد مقوله علل و معلول میشوند. آنگاه با  تلاطم های موج خیز؛ خبط سیاسی شان را بگردن بگفته خود شان ّعلتّ  می اندازند. ولی آنگاه  برای جبران اشتباه همیشه دیر شده و کاری بجز زانوئ غم بغل کردن ندارند. كه امیدوارم اين تلاطم کنونی تکرار همان تلاطم ها نباشد و بتواند اینبار موفقانه به ساحل آرامش برسد.
نخست دوستان باید به این نکته ظریف توجه داشته باشند که: هميشه ّعلتّ بر ّمعلولّ تقدم ندارد. گاهي ّمعلولّ، ّعلتّ ؛ علت خودش مي شود. به طور مثال،ما شهری را برای زنده گی خویش مي سازيم. در اصل ما علت و شهر معلول حضور ماست، اما در عین زمان شهرعلت؛ علت حضور ما نيز شمرده میشود. زیرا اگر شهری نمیبود ما در آنجا حضور نمیداشتیم.از حضور گذشته حتا مقوله های ّعشق و سیاستّ هم در جاده ها و پسکوچه های شهر (معلول) میتواند اتفاق بیفتد. همین پس کوچه ها و در کل شهری که همزمان علت اصلی وقوع عشق و سیاست محاسبه میگردد. طوریکه شهر و کوچه هایش ، تنها مكان؛ امكان جوش خوردن عشق و سياست میباشد. اگر کوچه ها جاده های شهر نبودند نه عشقی اتفاق می افتاد و نه رهپیمایی ای صورت میگرفت! با این مثال باید قبول كنيم که: ما خود معلول علت آينده خویش هستيم.و تلخبختانه علت اصلی ناکامی های خویشتن هم همین خود مائیم! هر چند، معلول شدن با قرباني شدن تفاوت چشمگير دارد.اما  بهترست برای اثبات این بحث  به حافظه تاریخ مراجعه و اتكا كرد. اين يك قاعده ي علمی و اخلاقي است.
والتر بنيامين معتقدست که ، تاريخ را پدر خانواده مي نويسد. اگر پدر خانواده با بیخاری شبانه پیشروی  تلویزیون بنشیند. هیچ اخبار و سریال تکراری آزارش نه دهد. منتقد هیچ برنامه و حرکتهای از یک فورم به فورم تکراری و دست مالی شده نباشد.  توهمات را معنی و نشانی نکند، بلکه  بمه چی گفته برایش کف بزند. حتا اگر زنبورهای بظاهر عسلی به کندوی مغز اولاد ها یورش ببرند.با بی مسئولیتی بگوید خیر است  فقط اتفاق بود. کلان شدند از یاد شان میره. دیگر این بیخاری معنادار است.
این پدر سالاری که پیهم منجر به تکرار تراژیدی در کشور میگردد بی اختیار مرا به یاد روایت شاهنامه از فردوسی بزرگ می اندازد؛ به یاد روایت رستم و دزدیده شدن رخش (اسپ) و گرفتن زین بر پشتش (همینگونه که ما امروز زین بر پشت نهاده ایم)؛ و آمدن به شهر سمنگان و نطفه بستن تراژیدی بزرگ که باعث کشته شدن فرزند به دست پدر میگردد.
چو نزدیک شهر سمنگان رسید                   خبر زو به شاه و بزرگان رسید
 آیا ما نمادی از این تراژیدی غم انگیز نیستیم؟ کشته شدن به دست پدری که به عبث او را رستم زمانه تصور کردیم تراژیدی بزرگ یک ملت نیست؟ آیا او  در واقع ضحاکی نبود؟ بگفته شهید قهار عاصی ما که(بخانه خانه رستمی) بودیم زمانی هر یک میخواستیم و آرزو داشتیم که خود رستمی باشیم. آنگاه یک تنه پای به میدان بنهیم و سودای گشودن هفت خوان را کنیم. اما نظر به رسم و رسوم نمیتوانیم چون پدری ما را سر میزند، گرچه ما زاده همین خاکیم که هنوز پس از قرنها عجم زنده میکند و ما را به شیردلی رستم و فرزانگی زال و سیمرغ فرا میخواند اما همیش امید به یک لات بی سر و پا میبندیم آخر تاکی؟ و چرا؟؟؟ میهنی که قهرمانانش در راه پاسداری از تسلط ایدیالوژی کمونیزم؛ دیروز جامه خلفای اسلام را پوشید و چهارده سال آزگار  وضو بر خون کردند . گاه خاد و کا جی بی - پوست از تنشان جدا ساختند. گاهی هم با آی ایس آی و احتساب جنگیدند؛ اما نشکستند امروز داوطلبانه شکست خویشرا پذیرفته اند. طوریکه باید رهبرانش همینسان  چاکر منش منتظر اوامر امریکا باشند و پا بپای تویت امریکایی ها راه بروند و با هر غر و فش امریکا صدائ آزادگی در گلوی شان خفه شود. حتا اگر گاهی از روی سیاست دم از آزادی و استقلال بزنند پول خرید پرچم آزادگی را هم باید از خیرات بیگانه  فراهم کند؟.
در مقوله امید همه ما آدمها گاهی به چیزی یا کسی از نوعی (امید به فلان ...) امید میبندیم این نوع امید را میشود «خوشبینی» نامید. با این امید از جنس خوشبینی معمولن محاسبات و پیشبینی های میکنیم که شاید محاسبات ما درست از آب درآیند و نتیجه ی دلخواه ما حاصل شود.اما غافل از اینکه در این نوع امید بستن ها به فلان کس .یا فلان چیز، گاهی مقوله امید در چارچوبِ محاسبات ما  میتواند برعکس رخوت آور شده  و ما را گرفتارِ خیالات خام و آرزوهای تباه کن گرداند. این خوشبینیِ ممکن محاسبات ما را به فرجامی تلخ برساند. خوشبینی و «امید به...» در یک چنین اوضاع گاهی، میتواند باعث انسداد تمام راه های گشوده ما گردد تا باز گشایی و گشودگی راه های بسته. 
 تلخبختانه که این نوع امید ها گاهی باعث محروم کردن خود از همه امکانات دیگر و خرچ کردنِ تمام نیرو  در مسیری نامطمئن و ناپیدا میگردد.
گاهی هم امیدواریِ های واهی در دل ما پیدا میشود که مطلقا  تعلق به چیز یا کسِ خاصی ندارد.مثل امید به همنوائی چرخ گردون؛ امید به  بهبودی اوضاع به نفع ما که این نیز نوعی فرار از بار مسئولیت بشمار میرود و  نوعی از وقت به هدر دادنست.
لهذا در دالان های هزارخم کوچه ئ سیاست مثل کوچه گاو کشی شهر من؛ امید بستن به اینکه راه راستی پیش روی ما طور اتفاقی بیآید یا کسی بر ما آن کژی ها را از روی خیرخواهی راست کند ناممکن است ، بلکه برماست تا یاد بگیریم حتا در مسیر راست هم با سیاست انحنایی راه برویم و هیچگاه عقب گرد نکنیم، حتا اگر با این کجروئ ها سر چرخک شویم ، زیرا تا زنده ایم؛ اگرچه روح نیستیم؛ ناگذیر باید جسم ما روح گونه بتواند از درز و جدار های که خود ساخته ایم با سیاست بگذرد در غیر آن همین آش است و همین کاسه

  

هیچ نظری موجود نیست: