۱۳۹۴ مرداد ۲۸, چهارشنبه

مخمس بر غزل حسین "وفا " سلجوقی



شام فراق چیره به صبح  سپیده ماند
نعش رجاء بگور تنم آرمیده ماند
بافیدم آرزو و ولی نا تنیده ماند
رفتی وداستان غمم ناشنیده ماند
حرف دلم به گوش دلت نا رسیده ماند

تا بودی آرزوی حلولِ بهار بود
در لوح سینه کوچه ای از انتظار بود
چون سنگ سرمه در دل طبعم شرار بود
با تو هزار رنج وغمم در گذار بود
رفتی وبیتو دامن صبرم دریده ماند

اندر فضای تیره تنهائی یم کسی
افروخت کاش پرتو امید با خسی
ای همنفس! مگر تو بفریاد من رسی
دیر امدی ورفتی واز رفتنت بسی
 خار فراق در دل زارم خلیده ماند

ای لالهُ  شگفتهُ  گلگون عذار من
ای آفتاب قامت  مهرینه یار من
ای اشک شمع انجمن اندر مزار من
ای روشنی یی دیدهُ شب زنده دارمن
بی تو مر ا غبار سیاهی به دیده ماند

محبوب برگزيدۀ  دل چنبرین شعاع
رنگین کمان به شانه زیبای تو رداع
بر نردبان وصل نهم پا به ابتداع
تا خم شدم که دست توبوسم پی وداع
رفتی و قامت من بیدل خمیده ماند

بعد شکست در دل ِمن آرزو گسیخت
حرمان به چار راهی دل آبگینه بیخت
بر خاکه حسرت نتوان صبر دل آمیخت
بس نوبهار آمد و گلها شگفت و ریخت
صبح بهار خاطر من نادمیده ماند

رنگ چمن به پرتو چهر و ید بیضا
 انگشتر نگین سیه زینت طلا
پیراهنت شکیبِ مقامات مصلا
از من مپرس قصه ی هجران او (وفا
کاین راز سر به مهر بسی نا شنیده ماند



هیچ نظری موجود نیست: