۱۳۹۴ فروردین ۲۱, جمعه

ماجرای پست یک کتاب از کابل


دوستی از من کتابی را از کابل خواسته بود! تا از طریق پست برایش بفرستم! کتاب را درون پاکت گذاشته به پسته خانه میکرورویان سوم رفتم پس از عبور از چند دربان و تلاشی بدنی به پیش مامور مسئول پست رسیدم مامور مسئول پست با خوشخویی پاکتم را روی ترازویش گذاشت و با خنده گفت ۸۶۷ افغانی! منهم با شوخی برایش گفتم راجستر نمیکنم بیادر با پست عادی میفرستم! در پاسخ با جدیت برایم گفت: بلی برای پست عادی همینقدر باید بپردازی ! با تعجب قبول کردم و پس از آنکه نوت هزار افغانیگی را روی میز دفترش گذاشتم! گفتم: چقدر قیمت است! ؟ یک کتاب  با پست عادی آنهم از افغانستان به چیزی کم ۱۵ ایرو پست میشود در حالیکه همین کتاب را من به نیم قیمت از هالند ارسال کرده ام! مرد با دستپاچگی گفت: در پاکت کتاب است؟ گفتم بلی! گفت نی خی نمیشه بیادر! برو تعمیر ۱۸ منزله از آنجا پست کن! گفتم آخر چرا؟ گفت کتاب را ما پست نمیتوانیم اجازه نداریم قانون و مقرارات کتاب جداست! ناچار پاکتم را گرفته راهی تعمیر ۱۸ منزل شدم! خواستم از در روبروی زیر زمینی داخل وزارت مخابرات بروم ! پهره دار دروازه از من یک انتریوی مفصل گرفت وقتی دانست پست میکنم گفت از راه روبروی  کلینک دندان پهلوی پل هوایی برو! بناچار این فاصله دور هژده منزله را از کنار زیارت  پای پیاده طی کرده بدروازه ریاست پست آمدم ! قصه کوتاه از چند دروازه تلاشی بدنی شده داخل پست خانه شدم در دهن دهلیز اسم ولد و شهرت مکملم را یک مامور نوشت و سپس اجازه داد پیش مامور پست بروم ! مامور پست وقتی فهمید کتاب پست میکنم ! با تبسم گفت: از این دروازه برامده پیشتر برو زینه دیگر میاید در منزل چهار برو ریاست نشرات کتابت  را تاپه میکنند پس اینجا بیار سپس من برایت میفرستم! ناچار از این شعبه برآمدم دور هژده منزله را دور زده در دهلیز دیگر رفته سراغ ریاست نشرات را گرفتم! آدم مخیری در آنجا بود! برایم گفت : آنریاست از اینجا نقل مکان کرده داخل همین محوطه است ولی در هژده منزله نیست ! در عقب هژده منزله است! بالاخره در عقب هژده منزله تعمیر دیگری شش هفت منزله ای بود آنجا رفتم تعمیر پاک و لکسی بود اتفاقن لفت هم داشت بااستفاده از لفت به منزل چهارم رفتم و پس از پرس و پال زیاد شعبه رئیس نشرات را یافتم! خانم مرتب و خوشخویی بود!  بسته ام را نشانی کرد و گفت در شعبه پهلو برو! در شعبه پهلو رفتم آدم پهلوانی نشسته بود وقتی گفتم کتاب پست میکنم ! جدولی را کشید و مثل قوماندان های تولی با صدای بلند از من پرسید: اسم؟ نامم را گفتم آدرس و بالاخره شهرت مکلمله ام را گرفت. سپس گفت مره کتابت را! خوشحال شدم که مع الخیر والعافیه دیگر تمام شد حالا مهر را میچسپانه! اما وی کتابم را در سر میزش گذاشته و گفت بیادر برو چهارشنبه دیگه بیا! انشالله ای هفته کمیسیون دایر میشه! نزدیک بود از شدت عصبانیت فریاد بکشم ! اما خود را کنترول کرده گفتم برادر! من طلا قاچاق نمیکنم یک کتابی که در کابل چاپ شده! برای دوستی از طریق پست دولتی میفرستم! این چی قانون این چی آئین است؟ من از هالند آمده ام! از هالند میشود از سگرت فروشی و مغازه های عادی هر چیزی را که میخواهی پست کنی از برای خدا ای مملکت چگونه به پیش برود؟ گفت بیادر ای کتابها از کمیسیون ارزیابی وزارت اطلاعات و فرهنگ تیر میشه! چی فکر کردی بیادر مردم کتابهای را پست کرده بودند که در آن به حضرت عمر اهانت شده بود! حیران شدم به این آدم چی بگویم! گفتم گیرم در یک کتاب به حضرت عمر یا کسی دیگری اهانت شده باشد پس بهتر نیست همان کتاب از افغانستان خارج شود؟ گفت بیادر خیلی گپ نزن همی قانون است همی مقرارات! پست میکنی بمان نمیکنی برو پشت راهت! کتاب را گرفتم و با عصبانیت از دفتر خارج شدم! و در دل گفتم اگر این مکتب است و این ملا - حال طفلان خراب میبینم
چهار مارچ ۲۰۱۵





هیچ نظری موجود نیست: