۱۳۹۳ آذر ۶, پنجشنبه

غریق بی رمق و ماهپاره

اشک چون با خنده پوشیدیم یزدان میگریست
بر سر بغض کهن اندوه و حرمان میگریست
آرزو در گور سرد خاطرم گردید خاک
در سکوت و انزوا دل شد پريشان میگریست
بار سنگین است حرمان چون به تنهایی کشم
بی صدا چون می شکستم باد و باران میگریست
نیست کس آگه ز حالم سایه ها سرد و خموش
اوج اندُه بی پناه بر من بیابان میگریست
نیست فانوس رهم آن تک ستاره بعد ازین
در گلو بشکست خنده بغض ویران میگریست
ماه من در زیر مژگان ستاره شد نهان
پشت آن سلاخه مژگان از گرانجان میگریست
ابر ها استاره می چینند دزدان مهر و عشق
ایندل آواره تنها گشت و ویران میگریست
چون غریق بی رمق در موج دریای غریب
انتظار ساحل چشمی که پنهان میگریست
گنگ نامه خوانم اندر شام اندوه غروب
وز لهیب صحنه ام سام نریمان میگریست
برگها مومیایی اندو باد هم انگار نیست
جسم لرزان شکیب و بند و زندان میگریست

ماهپاره

در گوشۀ تراس بت ماهپاره بین
زیبایی جمال خدا در نظاره بین
با انعکاس پیرهنش رنگ ابر ها
رنگینی سرتا قدم این ستاره بین
در آسمان قصیدۀ مدحش ز جنس نور
شعر خدا به تشبیه و هم استعاره بین
این کهکشان ادامه لبخند مهر توست
در اشتیاق بام فلک گوشواره بین
لبخند آسمانی و رنگین کمان عشق
ای آفتاب حسن! بسویم دوباره بین
کاین نور کز حضور خدا شعله می کشد
در بالکن ز نور و وفا گهواره بین
سمفونی سکوت دوصد واژه را شکست
اندر گلو مزار غزل با اشاره بین
جام جهان نمای دو دست تو پر شده
با شیره محبت و عشق و عصاره بین
پروانه ی خیال تو پرواز می کند
اندیشه را شکیب کنان سر دوباره بین

هیچ نظری موجود نیست: