۱۳۹۳ آذر ۱۵, شنبه

کاکا جان و برخوردار و غزل آتش

تا در اخبار امروز خواندم که  تنش روی استقلال جزیره تایوان میان چین و امریکا این دوکشور را تا سرحد جنگ سرد  کشانده است. بی اختیار فکرم بسوی  برنامه ( کاکاجان و برخوردار) رادیوی پاکستان ، که درواقع بخشی از جنگ سرد پاکستان علیه سردار داوود بود رفت. مطمئنم همنسلان من و بزرگتر ها  آن برنامه های که در کل بنام  آواز دوست از رادیوی پاکستان پخش میشد را بیاد دارند، اما برای نسل جوان که امروز  با یک گشت در یوتیوپ هر آهنگ و فلمی را که دلشان هست میتوانند پیدا کنند میخواهم اینقدر تذکر بدهم که .
  در گذشته نه چندان دور اینکار امر محالی بشمار میرفت. لهذا برای کسانیکه رادیو کست در اختیار نداشتند شنیدن صدائ دل انگیز هنرمندان مورد علاقه شان از طریق این رادیو( رادیو دشمن)  یک موهبت بزرگ پنداشته میشد. آنچه یادم هست آهنگ های چون 
اگر جلوه نمایی (ناشناس)، کی باشد دست بدهیم بدست هم ( ظاهر هویدا)، دختر کوچی هستم خیمه به صحرا دارم (رخشانه)،تو گل ناز همه ( احمدظاهر )، مقبول و خوب و با نمک مثل تو کی دیده ( حبیب شریف)  و شاید آخر بمیرم ز هجران تو(غلام رسول کوچک) آهنگهای همه پسند همان زمان بود که اگر مبالغه نکنم هر شب از این رادیو پخش میشد. خلاصه اینکه این جنگ سرد پاکستان با سردار داوود برای ما آرامش روحی بود و یکدنیا خاطره! پسانها که  جنرال مشرف در مصاحبه ای گفت: فارسی زبانهای افغانستان پنج فیصد نفوس افغانستان را تشکیل میدهد. همین برنامه بیادم آمد و در دلم خندیده گفتم که جنگ دال خور هاهم به جنگ آدم نمیمانه مثلیکه اگر امروز راستی چین با امریکا  به جنگ سرد بیافتد چینایی ها  بزبان هسپانوی با امریکا بجنگند و امریکایی ها بزبان ایلغورا - فارسی.
بگذریم از این گپها و سیاست و گپم را خلاصه بر این نکته کنم که: از همان زمان تا امروز همین آهنگها با رشته های ظریفی از مهر، مرا به دوران کودکی و نوجوانیم ، پیوند می دهند. .رشته های ظریف اما سخت محکم که انگار روحم را حراست می کنند. تا به سرزمینی که نخستین زمزمه لالائی مادر در گوشم پیچیده است  بروم ،
انگار لبخند و گرمای  پر مهر همان آدمهای همشهری را هنوز حس میکنم و انگار با پا های خسته پیری در همآن جاده بزازی، پیشروی دوکان شهید ابراهیم همصنفی عزیزم با سر لوحه ( نیازی کیمیاوی)می چرخم تا   همین آهنگها را که برادربزرگش ثبت کرده بود از تایپ شان در عدم موجودیت پدرش شیرآغا بشنوم. اما شیرآغا از طالع من در جایش میخکوب شده و هیچ جا نمیرود. لهذا در حالیکه تایپ ۵۳۰ جاپانی مرحوم شیرآغا که در رویش بزرگ نوشته بود بر چشم بد لعنت بسویم رخ میزند، با درود و پدرود مختصری با پدر و پسر وداع میکنم.! هنوز صدای همنسلانم را از باغ همجوار سیدگل مشهور به باغ بابه جان میشنوم که میخوانند ( شیرین شیرین ! دل را که بردی ای ستمگر یار جانی ! بخیالم که از حالم خبر نداری !!!) انگار من نیرو می گیرم از همین افکار آتشین گذشته
 شاید نسل ما محصول همین رشته ها! این " حله های تنیده ز دل بافته از جان" باشد که غربت تحمیل شده در لهیب آتش را با رویای بازگشت به سرزمین خاطره ها سپری می کنیم
آتش
پیچ و تاب رقص آتش زینت این مجمراست
آذرخش چشم مستش آب تیغ جوهر است
از لهیب سینه خیزد دود چون آتشکده
همچو ققنوس آتشی از بال من شعله ور است
گرچه دیدم در نگاهش صد تغافل سالها
چشمه سار مهر او مست الست ساغر است
از حصار این بخاری قد کشم همچون لهیب
آتشی افروخته سوزیست هم شور و شر است
مژده دیدار او پیچیده همچون صاعقه
گر چه در حسرت شکستم این شکست دیگر است
اخگرم خاکسترم موج عرق نقش جبین
شعله ئ از خاطره در پیش چشمم محشر است
باز میخواند لبم وصفی ز صبح روی تو
وه که این زیبا تبسم موج را چون گوهر است
چون پر پروانه سوزم زآتش حسرت شکیب
اخگر یاد ت مرا همواره سوز پیکر است



هیچ نظری موجود نیست: