۱۳۹۳ خرداد ۱۴, چهارشنبه

فرض محال در خاطره ها


از طریق یوتیوپ چینل اخبار تلویزیون طلوع  را میدیدم، با ختم ویدیو، دفعتن آهنگ از منصور هنرمند ایرانی بر روی صفحه آمد؛ ریموت کنترول را گرفتم و خواستم دوباره بسوی کانالی از ملک خود بروم. اما ناگهان اسم آهنگ "فرض محال" توجهم را جلب و برایم نوعی فرمان توقف صادر کرد. شگفتا که بعضی از واژه ها و جملات بطور خاصی در مغزم میچسپند و بطور مستدام در ذهنم منعکس میشوند.که فرض محال یکی از آنهاست.! بهرحال  آهنگ را با گوش دل تا اخیر شنیدم. صادقانه بگویم تصنیف این آهنگ مثل امواج خروشان بحر که کف آلوده و مستان ساحل را در آغوش میکشد و پس از شستنش شور آفرین بدریا بر میگردد، تمام "فرض محالاتم " را کف آلوده باخود آورد و از جمله چند تای شانرا که در ساحل ذهنم پوپنک زده بود با خودش تا ژرفنای ابحار شاید تا پیش چشمان بن لادن برد. بویژه وقتی منصور میخوانه: بیا که فرض کنیم یه معجزه میشه/ دنیای ما یه دنیای تازه میشه/ به زیر آسمون شهر خوبمون/ آزادی و عشق به یه اندازه میشه!! آدم با این فرض محال تا آخرین سرحد این گیتی پهناور میرود و تا به خود می آید مغروق میان هزار تا خاطره و صدها "فرض محال"  حذف ناشده میگردد. در حالیکه روی کوچ دراز کشیده بودم و به نور آبی چراغ نگاه میکردم منصور با عشق فریاد زد <عمر خزون سر میرسه، رویا به باور میرسه> یادم آمد که واقعن فرض محال، گاهی محال نمیباشد. و اینجا بود که دیگر شبیه سرزمین هیروشیما، پس از بمبارانِ اتمی شدم. خالی از سکنه، مغموم و خیلی هم رادیواکتیف



اما برعکس واژه ي "فرض محال" که با تجسم و تکرار مثل اسید مغز و قلب آدم را خورده و اعصاب را از کار می اندازد، هستند واژه های دلنشینی که از دام شان  رهایی مصلحت نیست زیرا گاهی فقط در همان دام میتوانی به آرامش رسی.انتنسیف گونه.






هیچ نظری موجود نیست: