۱۳۹۳ فروردین ۱۷, یکشنبه

مجنون ثانی


 با آنکه در تلاطم امواج  دردها
زنجیرپیچ ؛ قفل به لب ؛ بسته  دست و پا
با آنکه چون ممثل بیروح خنده ها
در پرده تیاتر به برهوت یاس و غم
با زخم زرد و بفض فرو خورده زنده ام
باآنکه سر به بالش اندوه مینهمم
 تنهایی یک بغل

بی اعتنا گذر کند ار سال و روز  و ماه
با بوی لیک بی رخ تو از کنار من
با سوز و اشک و  آه
باطل نموده ویزه ای امید را خدا
چون زهر میدوم به ره و رسم زندگی
اما
  گه سرخوشم از آن
من گنبد دوار خدا را شگافتم
زیباترین فرشته در این دهر یافتم
تندیس از قشنگی  به خالکوب داغ اشک
در  ذهنِ و جسم روح و دل و دیده  کاشتم
مجنون  ثانی گشته ام  و دلخوشم از آن
اندر پس یک عمر سکوت؛ بغض سهمگین
گلبرگ وار به شبنم چند جمله قانعم
 پابوس خار؛ طعن کویرم ز ساقه ها
اندر خزان سرد زنم پرسه در خیال
بلعیده ام آغوش خدا را خودم انگار
با اینهمه گهی
چرتم خراب میشود آنگاه  که حس کنم
اندر غلاف پلک؛ دو چشمش دوباره باز
آماده ی شلیک شود سوی قلب من
گفتا شبی شلیک کنان چشم او چنین
بیهوده شور شعف مکن متن نیستی
ده سال ز تو پیش تر اندر مدار من
 مجنون دیگری سروپا چرخ میخورد
رگهای سرد و یخ زده ام انجماد کرد
با انسداد جمله شراین تبم گرفت
آه ای خدای من
حتا
شیرینی تعبیر آرزوی من از آن دیگریست
پرسیدمش که کیست؟
گفتا که بعد سیصد و هشتاد و پنج  سال
خواهی ورا شناخت
بعد دوسال باز
پرسیدمش به عجز و تضرع و التماس
باور چسان کنم که در این دهر غیر من
خورشید لایه های ازون را  زقلب دیگری سوزانده  است لیک
او زنده است هنوز؟؟
بشناسمش که کیست
در پاسخم  نوشت
یک (ساری) قشنگ
 در حنجره کشتم صدای درد
تا  گوش گل اندود مهَ آزار نبیند
دردا و دریغاکه ازین پس
 خورشید بود سرد و تاریكی دهد نور
چشمش دوباره زخم زند لیک فروشد
مرهم به تبسم
اه ای خدای من
آویخته ای چرا؟
فانوس  عمر من بدرخت عبثی کو
رسوایی میوه اش بود حرمان حاصلش
با اینهمه عذاب
هستم در حاشیه
؟؟؟؟؟؟؟؟؟
۶ اپریل ۲۰۱۴هالند



هیچ نظری موجود نیست: