۱۳۹۲ فروردین ۱۱, یکشنبه

بغض تلخ حسرتِ


چون فروزان شعله آمد عقل ویران کرد و رفت
بغض تلخ حسرتِ اندوه نمایان کرد و رفت
در میان پیش گویی های علم عاشقی
خلق را از سحر عشق خویش حیران کرد و رفت
چون حنا دلخون ز بوسی بودم و از تشنگی
غنچۀ نشگفتۀ شوقم  پریشان کرد و رفت
نیستم در اعتقادم بت پرست اما و لیک
آن  بت زیبا خراب آئین و ایمان کرد و رفت
 خیره ام در جاده ها دنبال رد پای او
کز مهیب یک سکوتم بند زندان کرد و رفت
آفتی در دل فتاد از جلوه ئ آن سیم تن
با مد و جذر محبت عشق کتمآن کرد و رفت
چرخش اشک خوشی در حول و حوش چشم او
خانۀ دل را ز بن چون برگ لرزان کرد و رفت
خفته اندر آسمان چشم او بس راز ها
زین یکی رازش همی سر گیچه یزدان کرد و رفت
قدرت من در کلام "دوستت دارم" چه بود؟
مویه های خلوت آهم فراوان کرد و رفت
میوزم چون باد پائیزی به باغ زندگی
همچو شمعم زاندرون سینه سوزان کرد و رفت
رنگ شیدایی گرفت و زهر هجرانم چشاند
درد عشقش را در این ویرانه پنهان کرد و رفت
زیر پایش چون غبار از خود فرو ریزد شکیب
کوره راه عشق را امشب فروزان کرد و رفت


زوترمیر 31 مارچ 2013






هیچ نظری موجود نیست: