۱۳۹۱ اسفند ۲۸, دوشنبه

نوروز 1392


بهارا
عمریست به پایت تخم لاله میکارم
بهار برای من ترانه ئ حسرت و شکست است. بهار برای من فصل کوچ پرستوست و از همین رو سالهاست با بهار و نوروز میانه خوبی ندارم . امروزبا حسرت و دلتنگی  به کلکسیون مجلات و یادداشتهایم سری زدم و صفحات ویژه بهاری شانرا مرور میکردم که صفحه نوروزی مجله ء سحر سال 1372 خورشیدی توجه ام را بخود جلب کرد در پا ورقی صفحه به االهام از شعر استاد خلیلی که گفته است ( گوئید به نو روز که امسال نیاید- در کشور خونین کفنان ره نگشاید) غزل زیرین را نوشته ام
بهار دل آزار
امسال ای بهار, نیایی  تو بهتر است
نو روز دل فگار, نیایی تو بهتر است
گل اوشگوفه او بهار او ستاره اوست
ای فصل دل فگار, نیایی  تو بهتر است
ای شاهد شکست دل داغدار من
ای فصل اشکبار  نیایی تو بهتر است
یادت که هست کسوف زمهریر آفتاب؟
ای درد ماندگار نیایی تو بهتر است
فصل وصال لیلی یی و مر مرا فراق
هجرانی و  شعار نیایی تو بهتر است
با دیده شکیب وزیدم نسیم تو
ای شهر انتظار نیایی تو بهتر است
حمل13

گرچه درست 365 روز پیشتر از همینروز, پس از سالها آزردگی و قهر از” بهار و نوروز”یکبار دیگر مقدمش را گرامی
داشتم و خطاب به هر دو در همین صفحه وبلاگم نوشتم :
ای بهار و نو روز! امیدوارم امسال بتوانید چتری از مهر صفا و وصال بگسترانید, و نور عشق بپاشید! تا دیگر مثل همیشه احساس نکنم زندگی را “حسرت و غم” به گروگان گرفته است.در غیر آن هرگز باور نخواهم کرد که بهار رابطه ي متقابل همه ي مظاهر هستي بویژه عشق است. دیگر معتقد نخواهم بود بهار فصل جنبش خاك، زايش زمين و آغاز زيباترين جلوه های طبيعت باشد!  دیگر نخواهم پذیرفت که با رسيدن نوروز زمين منجمد وتهي از تحرّك دوباره جان خواهد گرفت.
ولی با تاسف که  فصول سال به تندی یک  انتظار گذشت  و نوروز دیگر فرا رسید.اما دست آورد دیگری جز همان  حسرت, حرمان و یآس ندارم.
براستی  “نوروز و بهار” زمانی قدومش نیک و گرامیست که در چنبره اش از نسیم ملایم عشق , سایه ئ پر از محبت بهاری داشته  و میزبان طلوع خورشید عشق باشند  در غیر آن همان به که هیچ نیایند.
از نظر من سالی که هدیه اش بجای  طلوع خورشید زمهریر یآس باشد.  همان به که  هیچ نیاید! پس خوش آمد گویی از یک چنین بهار و نوروروز چه فایده
کاملن مطمئنم که با این بهار هم مثل همیشه نه  رابطه متقابل مظاهر هستی تامین میشود . نه آدم و عالم جنبش پیدا خواهد کرد و نه روح منجمد عشاق پر از تحرک خواهد گردید
ولی  ای بهار  راستین و تماشایی من! ای بهاری که از سرپا یت زیبایی میبارد! ای بهار که همیشه خموشانه به حرف هایم گوش میدهی و از غرور هیچ حرفی از زیبایی خیره کننده ات نمیزنی!بدان و آگاه باش که  بهارمن  بادیدار تو میآید!هر لحظه ئ که مژده ئ دیدارت را بگیرم.آن روز “نو روز “ من و آن فصل  بهار من خواهد بود! هر گاه توبیایی آنگاه  شادی کنان چراغ هزار خند عاشق را در یکدست و فانوس محبت را در دست دیگرم گرفته به استقبالت می آیم. آنگاه خواهی دید که در تانکی فانوس مشعله ها بجای تیل, چقدر اشک داغ انتظار ریخته ام  
آری ! خورشید بهاری من ! نو روز جاودانیم ! نهان خانهء دلم گواهی میدهد که روزی حتمن مثل بهار می آیی و آمدنت همانند شعر ناگهانی خواهد بود! از همینرو  مثل همیش چشم در راه خواهم ماند بدون توجه  به فصول سال و گردش زمان
از گذشته ها  تجربه دارم  طلوعت همیشه ناگهانیست! گاهی چون سبزه، زمرّدین. چه زیبا رو بروی آدم سبز میشدی  و گاهی هم همانند  اشک، عاطفه ها با بیرون شدن, از چشم انتظار, دل هر  دلخانه ئ را می ربودی.خودت بیشتر از گذشته میدانی که طلوعت زندگیست!  مطمئنم  روزی با یک اقیانوس محبت،سر زده می آیی! به باور اینکه شاید بتوانی همه تشنگان عاشق را سیراب کنی.در حالیکه شاید هنوز نمیدانی که چنان تشنهء در انتظارت هست که با سرکشیدن همه اقیانوس های دنیا سیراب نخواهد شد!! و برایند سخن اینکه ای بهار و نوروز !! دیگر هیچگاه من حدیث گل و بلبل و شمع و پروانه را که کهنه ردائی نخ نما هستند در آمد آمد شما ها تکرار نخواهم کرد! زیرا که دیگر دانستم که "بهار و نوروز " نیز با تمام جلوه خلد برین  مثل من هیچ کاره هستند و به پشیزی نمی ارزند

هیچ نظری موجود نیست: