۱۳۹۱ بهمن ۴, چهارشنبه

اقبال لاهوری

اِقْبال‌ِ لاهوری و گلشن خاور زمین‌

آشناییِ من با افکار و اندیشه های اقبال لاهوری از زمان مهاجرتم در پشاورآغاز می‌گردد. دلبسته‌گیِ من به اشعار علامه اقبال در واقع بر می گردد بزمانی که در حیات آباد پشاور با عده ای از هممسلکانم در مهاجرت بسر میبردم. ما یکپایه تلویزیون سیاه سفید داشتیم. آنزمانها پی- تی- وی پاکستان با اشعاری اردو از علامه اقبال برنامه هایش را آغاز و با پاره های از کلام فلسفی  او برنامه هایش را ختم میکرد.آخرهرشب همینکه گوینده میگفت علامه اقبال فرمایی : آن کلام را بدقت میشنیدم و در رویا های آواره ام حلاجی اش میکردم . بنابرین روز بروز به این فیلسوف خاور زمین علاقمندتر و ارادتمندتر میشدم و همانزمان تصمیم گرفتم او را درست تر بشناسم و شروع کردم به خواندن کلیات علامه اقبال
بدون شک عده ای از دوستانم با تنفری که از پاکستان  دارند  شاید با این نوشته بر من خرده بگیرند که چرا در این زمهریر بدگمانی بر پاکستان  دست به معرفی و تمجید یکی از بنیان گذاران پاکستان میزنم. اما خدمت شان باید عرض کنم که در تاریخ فلسفه و فرهنگ هر حوزه تمدنی‌، برخی شخصیت‌ها دارائ ویژگی‌های خاصی هستند که آن‌ها را از دیگران متمایز و در صفحات تاریخ همان حوزه تمدنی خواهی نخواهی  ماندگار می‌کند. از نظر من بدون تردید علامه محمد اقبال لاهوری، فیلسوف، شاعر و اندیشمند مسلمان یکی از همین چهره‌هایست که دارائی ویژگیهای منحصر بفرد میباشد  و من برخی از آن ویٰژه گیها را چنین نشانی کرده ام

نخستین ویژگی بارز علامه اقبال لاهوری، که برایم خیلی پر جاذبه است آزاداندیشی اوست.او معتقد بود انسان در پرتو آزادی می‌تواند به رشد و معنویت برسد. اقبال؛ کسی است که از فرهنگ گوسفندی بودن بشدت نفرت داشت و فلسفۀ افلاطون را حُب خواب آور خوانده و خود او را بی باکانه یکی از گوسفندان قدیم می‌خواند.

راهب دیرینه افلاطون قدیم
از گروه گوسفندان قدیم

او معتقد است خوی گوسفندی، به خورد و خواب و ضعف و سستی می انجامد و انسان را از پویایی و نو گرایی باز میدارد

ویژگی دیگر اقبال عشق و علاقه او به میهن ما و زبان فخیم پارسی ست او با سلاح زبان پارسی پیام مشرق را مینویسد. او در حالیکه کشور ما را قلب آسیا میداند در سفرش به کابل و غزنه ابتدا از کابل چنین تعریف میکند

شهـر کابل خطـه‌ی جنت نظـیر      آب حیوان از رگ تاکش بگیر

وی در هر نقطه از کشور ما  که پا گذاشته، آن‌جا را توصیف ‌کرده. که اشعار سفرش یک سال بعد، در مثنوی «مسافر» در هند قدیم به چاپ رسید. دفتر «چه باید کرد»، از اشعار دیگر مربوط به سفر او راجع به افغانستان میباشد

اقبال ، معتقد بود بهترین زبانی که می‌تواند شعر را در خود هضم کند زبان فارسی است. بدین سبب وی جواب اقوام مغرب را در پیغام مشرق به زبان فارسی میدهد.از سوی دیگر چون در زمان زنده گی اقبال زبان فارسی در بسیاری از کشورهای آسیایی رایج بود، نکته قابل دقت اینست که:اقبال می‌خواست افکار خود را به وسیله زبان فارسی به تمام اقوام عالم و مسلمانان برساند.اقبال از مولانا و سنایی دو اندیشمند و متفکر کشورما بیش از دیگر شاعران فارسی‌زبان تاثیر پذیر بوده  و «جاویدنامه‌»‌ خود را با تاثیر از «سیرالعباد الی المعاد» حضرت حکیم سنایی غزنوی  نوشته است. وی با ادبیات فارسی زندگی کرده  و بر آن  بالیده است. اقبال در سفر به غزنی و زیارت مزار حکیم سنایی شعرهایی سروده که نمونه اش شعر زیرین است

آه غزنی آن حریم علم و فن
مرغزار شیر مردان کهن
خفته در خاکش حکیم غزنوی
از نوای او دل مردان قوی

علامه سليمان ندوي  كه با علامه إقبال در سفر افغانستان همراه بود در كتاب (سير أفغانستان)چنين مينویسد: و 


علاقهِ مفرط داكتر اقبال به زيارت غزنين ، ناچار به برگشت عاجل در معيت دوستان (ازكابل) از مسير غزنين ،قندهار و چمن برنامه ريختيم.

باداخل شدن در مزار (حضرت سنائي) دعاي مسنونه خوانديم. كى از جلالت شأن حضرت سنائي واقف نخواهد بود ، ما همه محو اين منظر بوديم ،

 اما علامه اقبال بيشتر از همه متأثر گرديده بود ،كه سرش را بالاي سر مزار حكيم سنائى گذاشته بى اختيار گرديده تا دير زماني بلند بلند گريست. 
درين سفر ايشان راپير مرد كهنسال و بزرگوارى از شهرغزنين به نام ملا قربان كه واقف بر احوال هر كنج و كنار،هر ويرانه و قبرستان غزني بود رهنمايى ميكرد
معراج تخیلی و شاعرانۀ اقبال در رکاب مرشد بزرگ رومی، به آسمان و آن‌سوی طبیعت به برزخ  و بهشت و دوزخ، ملاقات و گفت‌وگو با بزرگ‌مردان علم و اندیشه و سیاست، با هنر ادبی زیبایی که در قالب مثنوی «جاویدنامه» به تصویر کشیده شده است، آدم را شیفتۀ اقبال میسازد
هرچند نمیدانم در اخیر در وطن ما چه دیده بوده که در برگشت  دلهره داشته و این مصرع را نوشته
                می‌کنم صد سجده‌ی آن دادرس             گر رسم با خیریت لاهور پس

  علامه اقبال کی بود؟

اقبال شاعر و متفکّر مسلمان‌ شبه‌ قاره هند و پاکستان‌ بود. که نیاکانش  دوصد سال پیش اسلام آورده بودند و قبلا آنها از برهمنان کشمیر بوده اند

وی در ۱۸۹۵م‌ به‌ لاهور رفت‌ و در دانشگاه دولتی لاهور‌  زبان‌های‌ فارسی‌؛ عربی‌، ادبیات‌ انگلیسی‌ و مقدّمات‌ فلسفه‌ی غرب‌ را فرا گرفت‌. سپس در ۱۹۰۵م‌ به‌ اروپا سفر کرد و ۳ سال‌ به‌ تحصیل‌ حقوق‌ و فلسفه‌ی جدید و تحقیق‌ در حکمت در انگلستان‌ و آلمان پرداخت و از دانشگاه های کمبریج و  مونیخ در رشته‌ی فلسفه سند دوکتورا گرفت
 وی‌ در این‌ مدّت‌  با افکار فلاسفه ای‌ چون‌ کانت‌، هیگل‌، نیچه‌ و برگسن‌ آشنا شد. تأثیر نیچه‌ و برگسن‌ در اندیشه اقبال‌ بسیار عمیق‌ و سازنده‌ بود

اقبال، یک نواندیش مسلمان بود که  با مدرنیسم و نوگرایی جوامع اسلامی به هیچ وجه مخالفت نداشت. طرفدار نوگرایی و پیشرفت در دنیای اسلام بود اما بشدت معتقد بود که مسلمانان نباید «فردیت اسلامی» خود را در برابر «جمعیت سرمایه‌دوست» غرب از دست بدهند . وی آشکارا می‌گفت: من نمی‌توانم از دریچه فلسفه غرب به هستی ننگرم . طبیعتآ آموزه‌های غربی بر نگاه من اثر دارد اما از سوی دیگر او در موارد بسیار منتقد تند آرای فلاسفه بزرگ غرب و مشی و مرام سیاسی و اقتصادی دنیای غرب بود.

اقبال در شعر نبوغ داشت. او در قالب قافیه و قصاید؛ تصورات فلسفی و ذاتی و نگرش خاص خود را بیان کرده و باور راسخش را به وحدت در عرصه‌های تعابیر حیات انسانی ابراز داشته است. اما شهرت و محبوبیت اقبال را کتاب «بازسازی اندیشه‌ی دینی» به اوجش میرساند.

با انتشار منظومه‌ی «اسرار خودی»‌ در ۱۹۱۵م‌ دوران‌ شاعری‌ اقبال‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ آغاز می‌شود. ۳ سال‌ بعد، در ۱۹۱۸م‌ دوّمین‌ منظومه‌ی  فارسی‌ او به‌ نام‌ «رموز بیخودی»‌ انتشار یافت‌ که‌ در حقیقت‌ ادامه‌ و مکمّل‌ اسرار خودی‌ است‌.

ترجمه‌ی منظومه‌ی اسرار خودی‌ به‌ زبان‌ انگلیسی‌ به‌ قلم‌ شرق‌شناس‌ معروف‌ نیکلسن‌ و انتشار آن‌ در لندن‌ در ۱۹۲۰م‌، و مقدّمه‌ای‌ که‌ مترجم‌ در معرّفی‌ این‌ اثر نوشت‌، مایه‌ی شهرت‌ اقبال‌ در اروپا شد.

اقبال‌ این‌ دو منظومه‌ را به‌ وزن‌ مثنوی‌ مولوی‌ سروده‌، و تأثیر فکر و کلام‌ مولانا جلال‌الدین‌ در آن‌ها به‌ روشنی‌ آشکار است‌.
اقبال‌ در ۱۹۰۸م‌ به‌ هند بازگشت‌ و پس‌ از دوران‌ کوتاهی‌ تدریس‌ فلسفه‌ در دانشگاه‌، از کار کناره‌ گیری کرد‌ و تا پایان‌ عمر با درآمدی‌ که‌ از وکالت‌ در وزارت عدلیه‌ به‌ دست‌ می‌آورد، به‌ سر برد.

شناخت اقبال از روی کلیات اقبال لاهوری

کلیات اقبال با مقدمه داکتر شریعتی و نوشته جاوید اقبال پسر علامه اقبال آغاز میشود. دیدگاه داکتر شریعتی در مورد اقبال که در کتاب (ما و اقبال) نیز منتشر شده معرفی همه جانبه ای اقبال لاهوری را در بر دارد. سپس کلیات با بخش رموز بیخودی آغاز و به مثنوی مسافر ختم میگردد من یافته هایم را ازین کلیات ذیلا
خدمت تان تقدیم میدارم.
نظریّه‌ی خودی در اسرار خودی

همانگونه که قبلن عرض کردم کلیات اقبال با اسرار خودی و با مصرعی از نظیری نیشاپوری با عنوان(تمهید) آغاز میشود. در «اسرار خودی»‌ حیات‌ فردی‌، و در «رموز بیخودی»‌ حیات‌ اجتماعی‌ مطرح میگردد ‌، در واقع پیام‌ هر دو تحقّق‌ کمالات‌ فردی‌ و اجتماعی‌ است‌.
بیخودی‌ یعنی پیوستن‌ فرد در جامعه‌، و خود را در جمع‌ و جمع‌ را در خود دیدن‌ است‌، و بدین‌ سان‌ است‌ که‌ خودی‌ فرد در حیات‌ جامعه‌ جاودانی‌ و مخلّد می‌شود.
خودی‌ در سه مرحله‌ یا سه مقام‌ به‌ کمال‌ می‌رسد:
 مرحله نخست‌ مقام‌ اطاعت‌است. که‌ پیروی‌ از احکام‌ الهی‌ و تقیّد بدان‌ الزامیست‌
مرحله دوم‌ مقام‌ ضبط نفس‌ است که‌ مرحله‌ی تربیت‌ قوای‌ نفسانی‌ و عقلانی‌ ‌ و تزکیه‌ی نفس‌ از آلایش‌ها، تحصیل‌ فضائل‌ اخلاقی‌، و توسّل‌ به‌ نیروی‌ خلاّقه‌ی عشق‌ و کشش‌ تعالی‌بخش‌ آن میباشد‌.
و مرحله سوم‌ مقام‌ نیابت‌ الهی‌ است که‌ نتیجه‌ی عنایت خدا‌ و دو مرحله‌ی پیشین‌ و مجاهدت‌های‌ اوّلیّه‌ است‌، و مقامی‌ است‌ که‌ در آن‌ تخلّق‌ به‌ اخلاق‌ الهی‌ و برخورداری‌ تامّ‌ از صفات‌ و کمالات‌ ربّانی‌ و سرانجام‌، قدرت‌ تسخیر فطرت‌ و تعمیر طبیعت‌ حاصل‌ می‌گردد.
انسان‌ در مقام‌ نیابت‌ و خلافت‌، و به‌ حکم‌ برخورداری‌ تامّ‌ از صفات‌ خالقیت‌ و ربوبیت‌، در کار آفرینش‌ با خداوند سهیم‌ است‌، آفرینش‌ عملی‌ انجام‌ یافته‌ و به‌ آخر رسیده‌ نیست‌ و ذات‌ باری‌ تعالی‌ همواره‌ در افاضه‌ی وجود و کمال‌‌بخشی‌ است‌ (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ
انسان‌ در جریان‌ این‌ خلق‌ مدام‌ مداخله‌ی تمام‌ دارد، و خودی‌ نیز رو به‌ سوی‌ کمال‌ دارد و دائماً به‌ قوای‌ نهفته خود فعلیت‌ می‌بخشد، در هر مقام‌ دامنه‌ی شناخت‌ و آگاهی‌اش‌ گسترده‌تر می‌شود و خود را در نوری‌ کامل‌تر می‌بیند، از خودی‌ فردی‌ به‌ خودی‌ جمعی‌ و از خودی‌ جمعی‌ به‌ خودی‌ الهی‌ می‌رسد.
اقبال و فرهنگ فخیم پارسی
مولانا
از خلال کتاب‌نقد مثنوی، دریافتم که اقبال پیوند معنوی ناگسستنی‌یی با بزرگ‌مردانی ‌چون مولانای رومی، عطار نیشابوری، سنایی غزنوی و برخی دیگر از سخن‌پردازان عرفان وشاعران پارسی گو دارد
دل‌بستگی اقبال به مولانا از جنس همان عشق پرسوز و گدازی است که خود مولانا به شمس تبریزی داشت:

وی در چاپ نخست مجموعه‌ی شعری«اسرار خودی» به شدّت بر حافظ چنین می‌تازد

هوشیار از حافظ صهبا گسار    
جامش از زهر اجل سرمایه دار
رهن ساقی خرقه پرهیز او        
می علاج هول رستاخیز او
مار گلزاري كه دارد زهر ناب     
صيد را اول همي آرد به خواب
نیست غیر از باده در بازار او        
از دو جام آشفته شد دستار او
آن فقیه ملت می خوارگان        
آن امام امت بیچارگان
نغمه چنگش دلیل انحطاط       
هاتف او جبرییل انحطاط
بی‌نیاز از محفل حافظ گذر        
الحذر از گوسفندان الحذر.

اما اقبال‌ در چاپ‌ دوّم‌ اشعارش برخی‌ اشعاری‌ را که‌ در آن‌ها از تصوّف‌ ایرانی‌ با لحنی‌ تلخ‌ انتقاد کرده‌، و خصوصاً این اشعری را که با اشارات‌ تندی‌ نسبت‌ به‌ حافظ صورت گرفته، حذف‌ کرد و مقدّمه‌ی آن‌ را نیز تغییر داده است..

اقبال و فلسفه

اقبال در دوران تحصیل در اروپا با دانشمندان اروپایی همچون نکلسون، آرنولد، برگسون، مگ تاگارت، برتراند راسل، ادوارد براون و غیره روابط نزدیکی داشته و به مباحثات فلسفی به‌ویژه در مسایل مشرق‌زمین به تفصیل پرداخته و اندیشۀ لاک، کانت، هگل، نیچه، گویته، تولستوی و غیره را با دقت مرور کرده؛ اما وقتی همۀ آن‌ها را در ترازوی خودی وزن کرد، متوجه شد که:
در هوایش گرمی یک آه بی‌تابانه نیست
رند این میخانه را یک لغزش مستانه نیست
اقبال در مورد (فلسفه هستی) که دکارت و کانت برآن پرداخته اند و( اندیشه)  را بنای هستی میداند خیلی زیبا پرداخته وی عشق را مبنای( هستی ) میداند و میگوید
در بود و نبود من اندیشه گمانها داشت
از عشق هویدا شد این نکته که هستم من
صورت نپرستم من بتخانه شکستم من
آن سیل سبک سیرم هر بند گسستم من
تصوراقبال از مابعدالطبیعه و منجمله از خدا همانند مولوی است هردو معتقد اند که خدا را نباید با  زاری طلب کرد؛ زیرا این امر مبین ضعف و درمانده‌گی است، تقرب به خدا باید با شأن و مرتبۀ خودی انسان سازگار باشد. انسان باید با قدرت اراده‌اش به جست‌وجوی او برآید و او را همانند صیادی به کمند آورد. از این‌‍روست که مولوی می‌گوید:

به زیر کنگره کبریاش مردان‌اند
فرشته صید و پیمبر شکار و یزدان‌گیر

تولیدات فکری اقبال به میراث فرهنگی هند و فارس پیوند می‌خورد که از معرفت اروپایی نیز برخوردار شده است. او اندیشمندی است که مسأله‌ی انسان را خارج از فرهنگ عربی درمان کرده است. موقعیت او به ما امکان می‌دهد تا با دو دیدگاه و نمایندگی مختلف در موضوع اسلام و تاریخ آشنا شویم. اقبال عرب نبود و به عربی هم فکر نمی‌کرد، ولی با وجود آزمندی شدید به جزیره‌ی عرب و رسالت تمدنی آن، از بیرون فضای عربی، بینشی اسلامی نسبت به انسان و زمان ارائه می‌دهد.
روش تجربه و مشاهده را در تمدّن اسلامی در نتیجه‌ی  جدال ممتد با اندیشه‌ی یونانی می‌داند. وی در تأیید پیشگامی مسلمانان در روش تجربی شاهد مثال‌هایی را از آثار و نظریه‌های علمی جاحظ و ابن مسکویه در نظریّه‌ی تکامل، بیرونی در ریاضیات و مسئله‌ی زمان، خوارزمی در جبر و اعداد و عراقی و خواجه محمّد پارسا در روان‌شناسی دینی ذکر می‌کند.
اقبال مانند مولانا از خدای فلاسفه که با عناوین واجب الوجود و علّت العلل و محرّک اوّل و نظائرهم مشخص می‌شوند تبرّی می‌جوید. مولوی می‌گوید:
چون دوم بار آدمی‌زاده بزاد             پای خود بر فرق علّتها نهاد
علّت اولی نباشد دین او                   علّت جزوی ندارد کین او
اقبال منتقد فلسفه بخصوص نوع افلاطونی آن است که قیاس را به جای استقرا بر مسند اعلا می‌نشاند و به همین جهت ابن‌خلدون را به واسطه‌ی  ابتناءِ تاریخ نویسی علمی در جهان اسلام می‌ستاید. ابن خلدون در قرن هشتم نوعی از فلسفه‌ی تاریخ را تحت نام «علم عمران» بنیاد می‌نهد که مبنای تجربی دارد.

مارکس و نیچه

اقبال‌ در دوران‌ انقلاب‌ روسیه‌، هوادار نهضت‌ سوسیالیستی‌ شده‌ بود و نظریات‌ مارکس‌ را برای‌ مبارزه‌ با سرمایه داری‌ و مفاسد آن‌ سودمند می‌دانست‌.
در «ضرب‌ کلیم‌» از مارکس‌ و انقلاب‌ «اشتراکیت‌» به‌ نیکی‌ یاد می‌کند و سوسیالیسم‌ را به‌ طور کلّی‌ با نظرگاه‌ اجتماعی‌ اسلام‌ سازگار می‌بیند و معتقد است‌ که‌ قرآن‌ با سرمایهداری‌ و استثمار طبقه‌ی محروم‌ مخالف‌، و پشتیبان‌ محرومان‌ (بندگان‌ بی‌ساز و برگ‌) و رنجبران‌ است‌ ولی‌ در عین‌ حال‌ بی‌دینی‌ و بی‌خدایی‌ آن‌ را مردود می‌شمارد:

صاحب «سرمایه»، از نسل خلیل
یعنی آن پیغمبرِ بی جبرئیل
زانکه حقّ در باطل او مضمر است
قلب او مؤمن دماغش کافر است
و برای نیچه هم چنین می‌سراید:
نیشتر اندر دل مغرب فشرد
دستش از خون چلیپا احمر است
آن‌که بر طرح حرم بتخانه ساخت
قلب او مؤمن دماغش کافر است

وی‌ در آغاز نظریّات‌ سیاسی‌ - اجتماعی‌ موسولینی‌ را نیز می‌پسندید و پس‌ از ملاقاتی‌ که‌ در ۱۹۳۲م‌ با او در ایتالیا داشت‌، هواخواه‌ شخصیت‌ و کارهای‌ او شد، لیکن‌ چندی‌ بعد، هنگامی‌ که‌ ایتالیا به‌ حبشه‌(اتیوپی) حمله‌ کرد، اقبال‌ شدیداً این‌ عمل‌ را تقبیح‌، و تجاوزگری‌ و اغراض‌ سیاسی‌ رهبر ایتالیا را محکوم‌ کرد. وی‌ حتّی بنا بر دعوت‌ موسولینی‌ به‌ ایتالیا رفت‌ و در رم‌ با وی‌ ملاقات‌ و گفت‌وگو کرد

حافظ، مولانا و تصوّف

علیرغم نقدهایی که به تصوّف داشت تأثیر مولوی‌ تا پایان‌ عمر با خود داشت و در جاوید نامه‌ مولانا را راهبر و پیشرو خود در سير و عروج‌ روحانی قرار داده‌ است‌ در ارمغان‌ حجاز او را روشنی‌ شب‌ خود، و گره‌گشای‌ کارها خوانده‌، و در بال‌ جبرئیل‌ مرید هندی‌ و پیر رومی‌ را به‌ مشاعره‌ نشانده‌ است‌. وی‌ در این‌ راستا نه‌ تنها با اشعار حافظ و افکار ابن‌ عربی‌ و عرفان‌ توحید وجودی‌ و راه‌ و رسم‌ خانقاه‌نشینی‌ و جنبه‌های‌ زاهدانه تصوّف‌ به‌ مخالفت‌ برخاست‌، بلکه‌ حتّی‌ فلسفه‌ی افلاطون‌ و پیروان‌ او را نیز محکوم‌ کرد
اقبال‌ لاهوری‌ در دوره‌های‌ بعد بسیاری‌ از این‌گونه‌ آراء خود را تعدیل‌ کرد و تصوّف‌ را کلّاً  نوعی‌ واکنش‌ در برابر غلبه‌ی قشریت‌ و جمود فکری‌ دینی‌ و اعتراض‌ به‌ حکومت‌های‌ استبدادی‌ به‌ شمار آورد و نیز در نقّادی‌ عقل‌ گرایی‌ نظرگاه‌ عرفانی‌ اسلامی‌ را ستود و از این‌ جهت‌ غزالی‌ را با کانت‌ برابر دانست‌، ولی‌ کلّاً تا پایان‌ عمر نوعی‌ گرایش‌ منفی‌ نسبت‌ به‌ تصوّف‌ در افکار او دیده‌ می‌شود و حتّی‌ از خرده‌گیری‌ بر غزالی‌ نیز خودداری‌ نمی‌کند لیکن‌ با اینهمه‌، در طول‌ این‌ تحوّلات‌ فکری‌، نظر و اعتقاد او نسبت‌ به‌ مولوی‌ هرگز تغییر نکرد، و همواره‌ او را پیر و مرشد و راهنمای‌ خود می‌دانست‌ و در توضیح‌ و تبیین‌ نکات‌ دقیق‌ فلسفی‌ و جهان‌شناسی‌ اسلامی‌ خود در موارد بی‌شمار به‌ ابیاتی‌ از مثنوی‌ مولوی‌ استناد و استشهاد می‌کند.

سایر آثار


اقبال در مثنوی «گلشن راز جدید» (۱۹۲۷م)به استقبال گلشن  راز رفته، و اندیشه های جدید خود را در شکل و قالب منظومه ی شیخ محمود شبستری عرضه کرده است.

امّا جاوید نامه‌، (۱۹۳۲م‌)‌ را که برای‌ فرزند خود، جاوید اقبال‌ سروده‌ است‌؛ عموماً آن‌ را مهم‌ترین‌ اثر ادبی‌ و فلسفی‌ او دانسته‌اند. اقبال‌ در این‌ اثر از ساختار معراج‌نامه‌ها و بیش‌تر از کمیدی‌ الهی‌ دانته‌ الهام‌ گرفته‌ است‌ و همچون‌ دانته‌ وی‌ نیز به‌ راهنمایی‌ پیر و مرشد خود، مولانا جلال‌الدین‌ به‌ سیر در افلاک‌ می‌پردازد و به‌ مقام‌ قرب‌ الهی‌ می‌رسد. او در این‌ سیر و سفر با بسیاری‌ از بزرگان‌ شرق‌ و غرب‌، چون‌ هگل‌، نیچه‌، تولستوی‌، زرتشت‌، بودا، حلاج‌، ابوجهل‌ و جمال‌الدین‌ اسدآبادی‌ و با برخی‌ اشخاص‌ اسطوره‌ای‌، چون‌ زروان‌، سروش‌، مردوخ‌ و دیگران‌ دیدار و گفت‌وگو دارد و ضمن‌ آن‌ها بسیاری‌ از مسائل‌ مهمّ فلسفی‌ و تاریخی‌ را مورد بحث‌ قرار می‌دهد.
اقبال میگوید  وقتی تلاش برای فهم قرآن را آغاز کردم و آنچه خوشه‌چینی کرده‌ام‌ همه از نور قرآن و آنچه به نظم کشیده‌ام‌ همه از مرواریدهای آن بوده است.
بسياري از بزرگان ما در همنشینی و معاشقه‌ی شبانه‌ی خود با قرآن به جایگاه بلند رسیده‌اند‌ و دریای معانی و کلام فاخر و دلکش بر روح و روان و مغز و قلب آنها جوشیدن گرفته است.
عشقت رسد به فریاد، ور خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی بر چهارده روایت
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﻟﺖ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﺩﻡ
ز حافظان جهان ﮐﺲ ﭼﻮ ﺑﻨﺪﻩ ﺟﻤﻊ ﻧﮑﺮﺩ
 ﻟﻄﺎﺋﻒ ﺣﮑﻤﯽ ﺑﺎ ﻧﮑﺎﺕ ﻗﺮﺁﻧﯽ
بزرکترین استاد و راهنمای اقبال به قول خودش ﻗﺮﺁﻥ بوده است؛ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺪﺍﯾﺖ‌ﮔﺮﯼ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﺎﯾﺮ ﮐﺘﺐ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ
ﭼﯿﺰی ﺩﯾﮕﺮﺍﺳﺖ
نقش قرآن تا در این عالم نشست
ﻧﻘﺶ‌ﻫﺎﯼ‌ ﮐﺎﻫﻦ ﻭ ﭘﺎﭘﺎ ﻧﺸﺴﺖ
ﻓﺎﺵ ﮔﻮﯾﻢ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﻀﻤﺮ ﺍﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺳﺖ
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﻓﺖ ﺟﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﻮﺩ
ﺟﺎﻥ ﭼﻮ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﺪ ﺟﻬﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﻮﺩ
ﻣﺜﻞ ﺣﻖ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻭ ﻫﻢ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ
ﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﭘﺎﯾﻨﺪﻩ ﻭ ﮔﻮﯾﺎﺳﺖ ﺍﯾﻦ
ﺁﻓﺮﯾﺪﯼ ﺷﺮﻉ ﻭ ﺁﺋﯿﻨﯽ ﺩﮔﺮ!
ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺑﺎ ﻧﻮﺭ ﻗﺮﺁﻧﺶ ﻧﮕﺮ
ﺍﺯ ﺑﻢ ﻭ ﺯﯾﺮ ﺣﯿﺎﺕ ﺁﮔﻪ ﺷﻮﯼ
ﻫﻢ ﺯ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﺣﯿﺎﺕ ﺁﮔﻪ ﺷﻮﯼ
‏(ﺟﺎﻭﯾﺪﻧﺎﻣه
.
اقبال و شناخت از دین

نگاه اقبال به خدا، تصوّر صانعی نیست که مصنوعی را ساخته و اکنون بدان می‌نگرد؛ بلکه عالم وجود از نظر او فعل مستمرّ و دائمی خداست. اختلاف منظر عامیانه و عارفانه در همین است که عالم را نه به چشمِ فعلی مستمرّ و دائمی، بل به صورت شیء و مخلوقی تمام شده و ساخته شده بنگریم. درباب تفاوت و تمایز نگاه عارفانه و عامیانه نقل می‌کند که یکی از اصحاب بایزید گفت: «یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود» و بایزید افزوده بود: «الان هم غیر از خدا هیچ کس نیست.».
اقبال لاهوري  مي‌گويد در گذشته و در زمان پيامبران، به علّت عدم رشدِ عقلِ بشری، هدايت از طريق وحي صورت مي‌گرفت. او آن دوره را، دوره‌ی «غريزه» مي‌داند. و شايد استنباطش از وحي به زنبور عسل در قرآن، باعث شده باشد كه وحي و غريزه را از يك جنس تلقّي كند. در عصر غريزه، پيامبران براي اثبات رسالتشان محتاج معجزه بودند. حال آن كه نبي اسلام (ص) معجزه‌اش «كلام» است. كلامي كه به تدبّر و تعقّل و تعلّم، تأكيد ويژه‌اي دارد و شعارش«اطلبوا العلم» و «سيرو في الارض» است. بدين ترتيب با آغاز تعقّل استقرايي در تاريخ و در طبيعت، منابع معرفتي ديگر منحصر به وحي نيست و انسان پس از اين مي‌بايست با «اجتهاد» مستمرّ و پويا بكوشد تا بين پيام سرمدي الهي و تحوّلات و تغييرات تاريخي، سازگاري و تلائم ايجاد نمايد. اقبال بدين سان مي‌كوشد معناي جديدي از فلسفه‌ی خاتميت به دست دهد در واقع او معتقد است وحي با پيامبر خاتم، نقش تاريخي خود را ايفا كرده است.

حکایت آدم و حوّا

اقبال از حکایت آدم وحوّا، تلقّی اسطوره‌ای و افسانه‌ای دارد و «جنّت» را ساحت ناخودآگاهی بشر می‌داند که با اوّلین گناه و انتخاب به ساحت خود آگاهی و هبوط می‌رسد. یعنی نوعی تکامل فکری و ذهنی از بیخودی به خودی صورت می‌گیرد و این امر بدی نیست چراکه انسان را از موجودی مجبور به موجودی مختار تبدیل می‌کند.

عبادت نزد اقبال

نماز و عبادات نزد اقبال آرزوی شنیدن پاسخی در سکوت و سیاهی رعب‌انگیز عالم است که به لحاظ روان‌شناسی کارکرد مثبتی دارد. ضمن این‌که معنای عبادت وسیع‌تر از مناسک و مراسم مشخّص است و به هر نوع سلوک معرفت‌شناسانه هم راجع می‌شود.

خلود روح

اقبال که به خلود روح معتقد است این مفهوم را هم با «خودآگاهی» پیوند می‌زند که این خودآگاهی در دم مرگ شدّت می‌یابد و پس از آن در عالم برزخ تجربه می‌شود.
پیوند ها

یاد داشت های خودم
کلیات اقبال
اسلام و فلسفه اسلامی اقبال
وب سایت ایسنا
روزنامه ماندگار

هیچ نظری موجود نیست: