۱۳۹۰ دی ۹, جمعه

کنار آمدن با دروغ

نمیخواهم از تاریخ،جامعه شناسی و سیاست تاجیکان بنویسم بلکه از تجربیات خودم، بحیث یک تاجیک غزنوی که چگونه با ترس نهادینه شده برای کنار آمدن با استبداد دروغ بزرگ شده ام مینویسم، ترسی که از مکتب به دلم  ریشه دوانده بود و تنها مقاومت مسعود جرئتی ابرازش را برایم داد. و این ترس را از سرود منصوب به خودم می آغازم

دوران جمهوریت محمد داوود خان بود. در مکتب ما دستور بر این بود که همه پیش از رفتن به صنف های درسی سرود ملی را در صحن مکتب بخوانند ما میخواندیم ( سوچی دا محکه آسمان وی – سوچی دا جهان ودان وی)  این سرود تسجیل شده در قانون بنام ملت من بود. اما نه تنها از این سرود به اصطلاح ملی، من و هم صنفانم، بلکه حتا سرمعلم،مدیر  و معلمان جز واژه آسمان و جهان از آن چیزی نمیدانستیم. ولی از اثر همگانی شدن ترس و ایجاد رعب از سوی دستگاه حکومت، در طبقات مختلف جامعه از جمله کودکان،آنرا از دل و جان پذیرفته بودیم  و همگی به یکدیگر حتا به خویشتن دروغ میگفتیم. :
صنف هفت بودم که سرود ملی با تغیر رژیم تغیر کرد و این بار میخواندیم ( گرم شه لاگرم شه – ته ای مقدس لمره ) اینجا اندک واژه گان بیشتری را میفهمیدیم اما باز هم با آنکه میفهمیدیم که این سرود زبان ما نیست و نه میفهمیم چه میگوئیم فهمیده دروغ میگفتیم.
من کوچک بودم ولی شاید شهروندان  تاجیک می‌دانستند نشان دادن “خودِ واقعی” در تضاد کامل با شرایط سیاسی-اجتماعی  حاکمیتها قرار دارد، لهذا بناچار  خود سانسوری میکردند و یا هم برای رسیدن به هدف خاص، شرایط و سرودی را که مقبولشان نبود می پذیرفتند.
اما بالاخره فصل دموکراسی فرا رسید و اینجا دیگر زور داشتیم.”خودِ واقعی” با قدرت نظامی را همه در آئینه میدید. آرزو بود با تصویب قانون اساسی جدید لااقل به این دروغ تاریخی نقطه پایان گذاشته شود اما اینبار نیز سران تاجیک با کنار آمدن با استبداد با وصف اینکه داوطلبانه تسلیم دروغ شدند ۲۰ سال دیگر هم به خود دروغ گفتند و چه بسا که بسیاری ها در پی نگهداشتن همین سرود دروغین و همین قانون جان های عزیز شانرا گذاشتند تا از این سرود و این قانون متعصبانه که با افتخار میگفتند ما سازنده نظام هستیم دفاع کنند
آری! سرود متعصبانه و فرقه گرایانه را خود ما با اکثریت چاپلوس آرا با پسوند ملی به تصویب رساندیم. این سرود که ابزار فشار روانی برای خادم یا نادم شدن انسان این سرزمین از یک سیستم ناحق و زور پرور بود،ضامن صحه گذاشتن  تمام دروغ ها تاریخی و فرهنگی نیز میباشد. با خواندن این سرود، باید بر روی تاجیک، فرهنگ پارسی، مثلث فرهنگی هرات- غزنه- بلخ دانشمندان چون سنایی ، جامی، مولانا و هزاران افتخار فرهنگی خط بطلان کشید. تاجیکانی که محتوای این سرود را قبول داشتند و آنرا ملی میدانستند، یا از  فرقه  ذوب شده در استبداد بودند، یا بدلیل چشم طمع به کرسی و مقام مجبور به پذیرفتن آن شده بودند.! نفهمیده تیشه بر ریشه خود زدند. کسانی هم بودند که نادم عقیده خویش در تصویب این سرود بودند!. قبولش نداشتند اما نمیتوانستند آنرا نخوانند و رد کنند . در این مورد،  تمکین کننده گان را محکوم یا مطرود نمیدانم ، فاشیزم و شرایط مجبور کننده از نظر من محکوم است.  
بهر حال دیدن متن این سه سرود هر فرهیخته تاجیک را دچار اختناق میکند. در این سرود  خط، در خط تعلق این سرزمین را به فرقه ی خاصی بیان و مسجل میکند، و تحمیل کننده ترین سرود در تاریخ سرودهای جهان باید همین ها باشد.. آری خواندن چنین سرودی برای هر آدم دگر اندیش خفت است. در سالگرد های شهادت استاد ربانی و احمد شاه مسعود حتا در خارج کشور کسانی بالاجبار یا زیر فشار دنیای سیاست با این سرود لب می جنباندند و بپا بر میخاستند. گرچه من هیچگاه اینکار را نکردم ولی مطمئنم دوستانی که قربانی شرایط شده و از روی سیاست اینکار را میکردند باید بدانند پذیرفتن این سرود یعنی استحاله فرهنگی و اسیمیلاسیون. اگر برای این سرود بپا بر میخیزید در برابر یون نیز مفتخرانه بپا برخیزید هیچ عیبی نیست!
اما در حالیکه به هیج وجهه عدم آگاهی و ضعف رهبران و ملت تاجیک قابل توجیه نیست، ولی در شرایط کنونی سزاوار کیفر و مجازات در حد دشنام هم نمیباشند بلکه انسان نیازمند بازسازی میباشد. شرط بازسازی، بازشناسی است.لهذا حرفی که کانون فرهنگی نخبگان تاجیک باید در اولویت قرار دهد، از نظر من آگاهی دادن به جامعه فرهنگی تاجیک با همین نکته ای بظاهر پیش پا افتاده است.! و آن اینکه باید هر تاجیکی بداند تا حقیرتر از رقص لبان با رنگ اینگونه سرود ها هیچ خفتی در این قرن بیست و یک برایش نخواهد بود
..هوایداست برای کانون فرهنگ تاجیک دادن این آگاهی کار آسانی  نیست چراکه بقول کتاب کیمیاگر گاهی آدم ترجیح می دهد با گوسفندها که گنگ اند و فقط دنبال آب و غذا هستند زندگی کند تا آٔدمهای زبان نفهم.مطمئنم بسیاری ها با خواندن همین نوشته من خواهند گفت: بیادر کدام سرود ؟ رفت پشت راهش! از جنگهای اندراب و پنجشیر بگو از جوانا و حال زنان بگو و آنگاهست که بازهم بقول کتاب کیمیاگر گاهی آدم ترجیح می دهد خودش مثل کتاب ها باشد. که داستان های باور نکردنی  تعریف کند . چرا که وقتی با آدمها حرف میزنی ، چیزهایی می گویند که نمیدانی چه گونه به گفتگو با آنها ادامه بدهی. واقعن بسیاری از آدم ها حرف های غریبی می زنند و پیش پای خود را میبینند تا دور نما را! بلی سرود و اشرفغنی رفته اما فاشیزم بر روی همین سطر میچلد که تو با حنجره خود زمزمه میکنی ( دا وطن افغانستان دی -) ! آری با خواندن  همین مصرع دیگر تو مردی!
بزعم حافظ چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد  ماند باز هم انسان این سرزمین پیروز خواهد شد ولی باز هم حاکمان مستبد با موانع که سر راه حقیقت خواهندتراشیدند، خواسته و ناخواسته جامعه را به سمت تبعیض، دو رویی، چاپلوسی، تملق، دروغ و هر چیز نابهنجار دیگر سوق خواهند ‌داد. اما بر ماست که هوشیار باشیم چرا که حاکم برای تداوم خود نیاز به پوشاندن یک سلسله حقایق دارد و برای مستور کردن آن، نیاز به یک سری برنامه ها دارد

به عمق دره ی مسکوت شب قدوم شکیب
دو دیده محو نگاهی که باز دیدم شد




هیچ نظری موجود نیست: