۱۴۰۴ آبان ۱۵, پنجشنبه

ارزش آزاده گی

آیا آزادی واژۀ بی معنی است؟

نزدیک تقریبا یک ماه است که قصه یی در سرم وَرَم کرده و همۀ ذهنم را تسخیر کرده است. طوریکه به چیز دیگری جز این قصه بهترست بنویسم خاطرۀ آزار دهنده فکر نمیکنم. انگار ذهنم دیگر از نهفتن این قصه درد می‌کشد. این قصه که در یک مجلس ترحیم اتفاق افتاد برایم خیلی غیرمنتظره بود. طوریکه در این سوی صالون  تجمع جمع همدل، آرامش خاطر، دوستی، و غم شریکی نوعی فارغ البالی می بخشید برعکس در آن سمت صالون، سیاست با جلسۀ پِچ پچِی میخ شوم اش را در حال کوبیدن بود.

 یکی که از سر و صورتش معلوم بود جایی از کیسه بیت المال را سوراخ کرده و پیدا بود حرفش از کجا آب میخورد، ظاهرا خود را طرفدار ظاهر خان و داوود خان نشان داده  و پیهم میگفت: او بیادر همی آزادی ره چکنیم؟ آزادی ره بخوریم؟ بنوشیم؟ آخر همی آزادی چه بدرد میخوره؟بیخی همی گپ بی معنی اس! مخاطبین با سرجنبانی های مکرر در تایید حرفهای او خاموشی اختیار کرده بودند.

طرفه اینکه یکی از ریش سفیدان با بافتن افسانۀ  از دکتاتوری حاکم سید عباس در غزنی نه تنها به حرفهای آن جناب مهر تایید زد بلکه بیخی به ریش آزادی خندید و بگونۀ حس بردگی را در قناعت، مظلومیت و ترس از حاکم الزامی پنداشته علنا تشویق به اشاعه بردگی میکرد. یکی  دیگر از اهل مجلس نتیجه آزادی ما را با مردم استعمار زده ای تاجیکستان و هندوستان  در قرن بیست به مقایسه گرفته و در نتیجه ارزش آزادی را کمتر از تار موی سفیدِ که از سر تاسِ آدم پیری بزمین ریخته یا هم در شانه اش بند مانده دانست! 

یکی دیگر با دادن چند مثال دیگر ارزش آزادی را برابر کرد با ارزش دندان کِرم خورده که داکتر از  دهنت کشیده و در جیبت گذاشتی! و کسانی هم در خوشبینانه ترین نظر آزادی را مثل لکه ی سفید روی دیوار سفید کم رنگ وانمود کردند. رفته رفته  موافقت جمعی با این حرفهای سخیف تا جایی پیش رفت که بالاخره جوانی با پوزخند گفت: پس با این حساب واژۀ آزادی مثل  دشنامی خواهد بود که با دادنش به دشمن راحت میشوی؟ بلافاصله یکی که معلوم بود نه تنها ریش و سر، بلکه ابروانش را هم رنگ سیاه القاسی کرده در پاسخش گفت: ببین جوان! درامریکا آزادی داری اما سوسیال و بیمه نداری ولی اینجا قید گیری میکنند اما هر چیز میدهند کدامش خوب اس؟

با شنیدن این حرفها دیگر در ذهنم از رنگین کمان امید، هیچ رنگی جز رنگ سیاه نمانده بود.سوژه را در ذهنم با تمام هست و بودش مرور کرده به نقطه‌ی رسیدم که تنها تصمیم خاموشی و برنامه ام ترک سریع این محل بود. با این حال نتوانستم خودم را کنترول کنم چونکه مثل تربوزی که وقتی به هر گوشۀ آن کارد می زنند هر قاشش سرخ  می خندد شده بودم. لهذا صدایم را با تلخ خندی بلند کرده گفتم:اگر به‌ هر پدیده‌ای از جنبه مفید آن بنگریم شاید مستعمره بودن هم جنبه های مثبت داشته باشد اما آزادی دریای متلاطم و طوفانی است؛ که ترجیح دادن آرامش استبداد  بر این طوفان  تنها کار بزدلان است. از اینکه بدترین شکل ظلم، ظلمی هست که آدم در حق خودش می‌کند. پس اگر شما خود به آزادی باور ندارید و یا افکار تان قفس را می پسندد، لااقل به جوانان توصیه و تلقین نکنید تا آنها هم در کنار مرداب نشینان، عافیت طلبی پیشه کنند!. لاقل بگذارید آنها مثل عقابان اوج گیرند! بنظرم لذتی بزرگتر از پرواز آگاهانه در فضای آزاد رو به آینده نیست!این نکته را هم باید بدانید که ما بخواهیم نخواهیم هیچ تاریکی، ملِک ابدیِ شب نیست؛ نور دیر یا زود راهش را درون هر سیاهچالۀ پیدا می‌کند و جهان هیچگاه سهم قطعی برای تاریکی نخواهد گذاشت. 

تا خواستم مجلس را ترک کنم با شگفتی متوجه شدم  همان نظریه پرداز اولی ضد واژه آزادی با شنیدن حرفهایم یکباره  180 درجه دور خورده گفت: او بیادر! آزادی خو بدون شک خوب است! بی آزادی که زندگی نیست! مقصدم بی بند و باری مجاهدین بود. جل الخالق

 با شنیدن این حرفها کلاف سردرگمی ام طوری محکم‌تر و کورتر شد که دیگر حس میکردم زبانم خشک، واژه‌هایم ته کشیده و جملاتم چملک و چرکین‌شده اند.زیرا هم چشم سفیدی بی هویت هایی که برای جذب مردم، یکچنین خود را به رنگ دلخواه مخاطب در می آورند و ابایی ندارند از اینکه به مرور زمان  تبدیل به دلقک هایی میشوند که دیگر  هویتی از خود ندارند شگفت زده ام کرده بود و هم از اینکه وقتی بزرگان جامعه ی بی پایه ترین گفتار و بی منطق ترین رفتار را  با این پدیدۀ انسانی داشته باشند، ریا و تزویر در برابر آزادگی را اشاعه و پیشه کنند، چگونه ممکن خواهد بود مردمان آن جامعه آزاده، ساده و بی ریا باشند؟در حیرتم از اینگونه تملق ها و توشه فراهم کردن ها برای تضمین و نجات مال. فرجام کلام اینکه،  در حالیکه از نوش آنهمه زهر هلا‌هل از راه گوش، هنوز به خود می‌پیچیم، از بحث‌های بی‌نتیجه خسته‌ام، از یکچنین گفتگوهایی که فقط صدا دارند، نه معنا و از سکوت‌هایی که سنگین‌تر از فریاد اند متنفرم. رونویسی این خاطرۀ تلخ را بخاطر اینکه در تکمیل  اين بحث مرا با دقت در مورد واژۀ آزادی کمک و رهنمایی کنید کردم.


هیچ نظری موجود نیست: