۱۳۹۷ خرداد ۱, سه‌شنبه

دلم اس سر از فردا روزه نگیرم

دوستان گرامی ! جمله بالا حرف من نیست! لطفن نا خوانده مرا به گناه ترک فریضه سوم اسلام به کُفر نگیرید! من عزمم جزم است. اگر زنده بودم و سالم؛ روزه را تا آخرین دقایق اش انشالله و تعالی خواهم گرفت! این جمله را دیروز همسایهء کردستانی ام که فارسی بلد است پس از احوالپرسی مختصر بمن گفت: وی در حالیکه از ضرر کمبود آب در روز های طویل تابستانی بالای گرده و در کل تمام بدن بدلایل عقلی از داشتن روزه شاکی بود عوارض و نقایص اش را از منظر علمی و ذهنی یکایک با اختصار بر شمرد و پس از توجیه عقلانی در ختم صحبتش گفت: دلم است سر از فردا روزه نگیرم!!! من بدون تائید یا رد سخنانش پس از خدا حافظی با وی دفعتن به این فکر افتادم که: این لالا کیوان ما بقول حافظ در حالیکه از عقل می لافد چرا طامات می بافد؟ بقول دیگر چرا داوری عقلش را بر دوش دلش می اندازد؟در حالیکه عقلش میگه روزه گرفتن برایش ضرر داره اما همین عقل نمیتوانه بگویه روزه نگیر! برعکس دلش این توته گوشت متحرک و تپنده برایش میگوید سر از فردا روزه را افطار کن؟ آخر این ( دل ) که بگفته معلم بیولوژی صنف هفت مکتب ما شهید اکبر خان قلعه آهنگرانی دارائی دو دهلیز راست و چپ و دو بطن است و وظیفه ای جز پمپ کردن خون ندارد. از چه رو حکمران تن آدمها مقرر شده که به حکم او آٔدمیزاد حتا فرایض اش را هم جا میگذارد!؟؟ عجبا! خودم هم گاهگاهی همینگونه میگویم دلم نیست فلان جا بروم!!!! دلم نیست اینکار را بکنم یا به این کار ادامه دهم . در سالهای جنگ برای تعقیب یک کورس تحصیلی به دنمارک آمدم آنوقتها رسیدن به اروپا یک موهبت الهی و یک نوع خوشبختی بشمار میرفت تمام دوستان مقیم دنمارک که احتمالن همین پست را حالا میخوانند بویژه عتیق جان بکاولی و جلیل جان پیهم بر ماندنم در دنمارک اصرار میکردند. عقلم هم میگفت با این وضعیت جنگ بکجا میروی؟ همینجا بنشین! اما همین دل سبیل مانده قبول نکرد!! به اصطلاح دلم نشد و به اوغانستان بر گشتم! که تا هنوز پیشیمانم. در ادبیات فارسی چه تعاریفی نیست که از همین یک توته گوشت بنام دل نخواندم و نشنیدم! در اشعار پارسی یکی میگه دل دشت جنون اس! دیگری میگه دل دیوانه ام غرق بخون اس! یکی با سوز میخوانه مرغ دلکم وای وای رمیده امشب و .. استاد مهوش از پر زدن دل چنین میخوانه( وقتی هوائ تو بسر میزنه مرغ دلم به سینه پر میزنه احمد ظاهر عزیز ازین دل خیلی حکایه ها داره گاهی ( مرغک تیر جفا خورده گکم) خطابش میکنه و وقتی سر این مرغک تیر خورده قهر میشه میگه دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا! و زمانی هم خطاب به همین آواره تیر خورده میگه : دلا ! بباغ برو مشرب از انار آموز-که موج خون به دل و خنده در دهان دارد. استاد بزرگوارم عبدالله نوابی شادکام که معلم مضمون دری ما در لیسه حبیبیه بود در آهنگی سر این دل بی اندازه قهر است تا جائيکه میخوانه بمثل غنچه تنگی ای دل ای دل - به ما دایم به جنگی ای دل ای دل اگر دستم رسد خونت بریزم- ببینم تا چه رنگی ای دل ای دل دوست دانشمند و هم صنفی عزیزم اسحاق جان غفوری نخستین کسی بود که در شبهای لیلیه دوران دانشگاه از درد دل؛ از حسام الدین چلپی از اینکه چگونه مولانا بلخی عقل را سوزانده و در خرابه های آن دل را آباد کرده برایم چیز های میگفت و بعد کتاب از بلخ تا قونیه را برایم هدیه داد که جا دارد ازیشان همینجا نیز تشکر کنم. ایشان گاهگاهی میگفتند مریضم! اما مریضی دل! امیدوارم در همینجا از پیام عالمانه شان مستفید شوم بیادم آمد روزگاری که در کابل میزیستیم و مختار مجید در تلویزیون سیاه و سفید ما میخواند ( خدایا دل ندارم دل ندارم- عمارت ساخته ام کاگل ندارم) برادر کوچکم جواد جان که حالا نام خدا مردی شده با دو فرزند مثل آنزمان خودش بلافاصله با اشاره به شکم مختار مجید گفت : اونه دل خو داری!! و ما همه خندیدم چونکه ما در اصطلاح غزنی (دل ) همان ( معده یا شکم ) را میگوئیم. جناب فقیر احمد عزیزی شاعر واراسته و دوست عزیزم که در علم شعر بمن حق استادی دارد برایم توصیه کرده که بجای واژه (قلب) همیشه واژه (دل) را بکار برم و راجع به حضور دل و مقام دل حرفهای از او شنیده و آموخته ام . مضاف بر اینها آنچه حتا در بس های مسافری ۳۰۲ ایران دیده ام این جمله است. دل به دریای محبت بز ن و در ادبیات عارفانه بسیار خوانده ام دلت را پاک کن! ولی آخر چطور؟ نمیدانم و اما دلگیری!!! دلگیر شدن دنیای عجیبی دارد که از دیپریشن یا افسردگی ذهنی فرق دارد ! دلگیر شدن از درد دل شکستن دل و بیماری دل فرق دارد. مطمئنم هرکدام ما آدمها از آن کم و بیش تجربه های داریم. اما تجربه ای که من دارم اینست که : دلت اگر گرفته باشد شادترین آهنگها ، بگوشت سرود حزن شده و جز روضه خوانی بیش نیستند. بیر وبار ترین مکانها،تنهاییت را به رخت میکشاند شادترین روزها ،برای آدم دل گرفته غمگین ترین روزهاست!! وقتی دلت گرفته باشد،میخواهی همه قانونهای دنیا نقض شود! شاید به همین خاطر است که عهدیه هنرمند فقید ایرانی بسیار زیبا میخواند ( بازم دلم گرفته گریه ام اختیاری نیس! آخر جز گریه مرا کاری نیست! چون آرامبخش دلگیری ناپیداست کاری نمیتوان کرد بقول ایرانیهای عزیز دل اسـت دیگه !شــعـور نداره ! اگـر داشـت که نـمـی گـرفت


هیچ نظری موجود نیست: