۱۳۹۶ اسفند ۱۳, یکشنبه

تقویم شکست



دلم حوالی این روز سخت میلرزید
میان سینه؛غریو شکست میپیچید
مرا سیاهی این روز نحس باور بود
سوهان یوم بتقویم روح میسائید
چنانکه چرخه تکرار گشت هیجده بار
وفات مادر من عین روز  نیز رسید
قبول کردم همین چون سکانس آخر فلم
که حس ششم ازین پس بخفت در تبعید
بسال هفتم مادر دقیق بدین آیام
شدم محرم ماه حین  وصل و عشق و ودید
میان راز بدو! ناله کردم از این روز
که ربع قرن چسان ترس در دلم پائید
به فال سعد گرفتم کنون همین تاریخ
نبایدم  دگر از نحسی زمان ترسید
به کلک کرد نوازش لبم سکوت شکست
گره  گشود ز اسِرار روز با  تمهید
نخست لبان قشنگش به آه تبسم کرد
درون لحن قشنگش صدا چنین پیچید
ز دوست جشن تولد؛ شدم عروس الیوم
سرود و هلهله را گوشهای تو نشنید؟
کسوف هجر به تقویم عشق خورده رقم
خبر نداری بدین روز حبس شد خورشید؟
میان موج سکوت خیره زیر لب این گفت
که با خطوط دو دستم مگر توان جنگید؟
همینکه واقف از اسرار و راز روز شدم
لهیب میزدم اما کسی نمیفهمید؟
شکست قلب من این روز بوده یعنی که؟
به طوی ماه من این روز جمله میرقصید؟
ز خود سوال نمودم نشد کز او پرسم
جواب عقل که از  دل همیشه میپرسید
کسیکه حلقه ی زر را به کلک نازت کرد
دمی نبود بدل سردچار با تردید؟
همینکه دید در آئینه  با تو گشته مصاف
چسان از آن دو خدا عشق و بندگی پرسید؟
همینکه گفت عزیزم! تو از منی امشب
ظهور دلهره در چهره اش نشد تشدید؟
به اعتراف نگفت فال حافظ است دروغ
شود مگر که کسی با زر آفتاب خرید؟
سوال دیگر و احمقتری که باید پرس
میان طوی مه ام سیب دل به منهم چید؟
سوال آخرم اینکه پدر که  بود آگاه
بشهر عاطفه معیار را چسان سنجید؟
پدر که بوده خودش عاشق ولی امروز
به حال عاشق دخت اش گریست یا خندید؟
□□

هیچ نظری موجود نیست: