۱۳۹۴ دی ۲۲, سه‌شنبه

نمیشه بی تفاوت ماند


اگر گفتی میگه گفت-اگه نگویی میگه نگفت

هرچند به دلایلی چون محافظه کاری و یا هم کبر سن، از مدتی بدینسو، نیش زبانم بی زهر و لبه ئ شمشیر انتقادم کند شده است. اما در برابر توجیهات خائنانه انشعاب و ضربه زدن به پیکر بزرگترین و مطرح ترین تشکل سیاسی جهادی، اصلن نمیتوانم خشمم را کنترول کنم. زیرا از لحظه اعلام انشعاب تا همین حالا حرف ها و توجیهات متداوم اعضای گروپ منشعب روی اعصابم راه میروند و اکنون دیگر معتقد شده ام با آدمهای که فاقد منطق و عاشق جاه و مقام هستند اصلن نمیشود منطقی حرف زد یا هم در برابر شان سکوت اختیار کرد.
 آری! عده ای مطمع، که به نظر می رسد همه دچار مالیخولیای سیاسی شده اند، با وقاحتی که، بلاهتشان حد ندارد، پیوسته خویشتن  را حق بجانب و مصلح، انشعاب را لازمی و صلاح الدین را مطرود و میراث خور ناحق قلمداد میکنند اینها با احساس بچگانه و فراتر از منطق پیرانه سری، بحث های کشاله دار که حالا دیگر به عادت مزمن مبدل شده را روزانه راه می اندازند و آدم را طوری راه گمک می کنند که اصل مسئله و سر کلاوه همچنان گم میماند و  بحث ها تا وادی کربلا ادامه می یابد
 دردا و دریغا برای عده ای عنوان کردن، مبارزه با بی عدالتی، فقط در حد چانه زدن برای نائل شدن به امیال و آرزو های شخصی مطرح است نه فراتر از آن! از اینرو وقتی در مبارزه پای عمل بطور مشخص بمیان می آید، اما و اگر ها شروع می شود! در پیچ و تاب همین اما و اگر های گروهی، چهره های مشخصی لای تیوری و سیاست بازی ها گروهی چنان می پیچند که تبدیل به موجوداتی چند وجهی می گردند . و شناخت آنها نیاز به تحلیل و آنالیز مجدد دارد. زیرا همین چهره ها، دیگر نه تنها به اصول و ضوابط مبارزه پشت پا میزنند بلکه هر گونه بد و بیراه که دل شان شد به آدرس دیگران میگویند تا جهت دسته خوب شدن برای تبر نو، لقمه ای چربتری از تبر نصیب شان گردد.
بلی! در اینکه مقام رهبری جمعیت از پدر به صلاح الدین به ارث رسیده شکی نیست. فضیحت بار تر اینکه کرزی تقسیم کننده و توزیع دهنده این ارث بود. و همه ما شاهدیم که موصوف با چه مهارت، در حالیکه از یکسو دستهایش در خون پاک استاد تا آرنج سرخ بود برسم اجدادی اش،با همان دستهای کثیف، لنگی بزرگی را بر سر صلاح الدین نهاد و او را طبق رسومات قرن نزده جانشین پدر، بحیث رئیس شورای صلح و سپس رهبر جمعیت ساخت که با این تیر کاری، بجای دونشان ، ده تا نشانه را زد.
بنابر همین یک حرف فلسفی و قبول شده که احترام بسیار و متداوم،خود توهم مهم بودن را در آدمی دامن میزند. توهمی که سرانجام درسطوح مختلف، روح منیت و برتری طلبی را در ذات آدمیزاد می پروراند. به ویژه اگر این احترام در عنفوان جوانی میسر گردد. لهذا نه  سردار داوود و سردار نعیم و نه هم صلاح الدین خان نمیتوانستند بطور طبیعی از این امر مستثنی باشند. این جانشینی عامدانه طبق رسومات قرن نزده صورت گرفت و برنامه همین بود که با رهبریت او، فاصله گرفتن های نسل پیشین آغاز و از هم پاشیدن تدریجی این تشکل به انجام رسد و تا حدی موفق هم شدند. میخواهم به عنوان مثال یاد آوری کنم که : خودم پیام تبریکی پست وزارت خارجه را در مسینجر فیس بوک صلاح الدین خان هفت سال پیش فرستادم اما هنوز آنرا ندیده، در حالیکه روسای احزاب مردمی و ایدیالوژیک برای اینکه کاریزمائ خود را حفظ و گسترش دهند، به پیامهای دوستداران و اعضای حزب شان پاسخ میدهند. مطمئنم حتا اگر کسی برای ترامپ تبریکی بنویسد فردا پاسخ دریافت میدارد. من اینرا پای غرور صلاح الدین نمینویسم و ضرورتی هم به پاسخش ندارم. اینرا بخاطری مثال زنده ذکر کردم که درست است صلاح الدین هنوز به جایگاه استاد نرسیده، جوان و کم تجربه است اما او اخیرآ با ترک جوشی هایش، برای نخستین بار یک حرکتی مثبتی را انجام داد. حرکتی که در آن منتر و جادوی داکترعبدالله را برای همیش به چاش کشید. حرکتی که نه تنها قرارست سی -آی -ای دستش رو شود بلکه حنای کرزی و عبدالله که تا اکنون خود شان را به  عنوان رهبران بلا منازعه شمال افغانستان جا زده اند بی رنگ میگردد و سرانجام حلقه ای بزرگی بگرد خود او دوباره تجمع خواهند کرد. حلقه ای که میتواند در برابر فرامین امپریالیزم ( نه ) بگوید  .
نه گفتن او در سیستم امریکایی موجود تنها این نیست که تحلیل کنیم وزارتی را که از سهم جمعیت به او داده میشد حالا به گروه استاد عطا  داده میشود و آب از آب تکان نخواهد خورد. بلکه این (نه) گفتن  میتواند از او اسطوره آزادی بسازد. زیرا او خوب میداند دلیل تروراحمد شاه مسعود، استاد ربانی، جنرال داوود و سیدخیلی فقط نه گفتن شان بود.ورنه آنها نیز میتوانستند مثل دیگران ، امروز در لای دالر های باد آورده عیش کنند. او دانسته میخواهد ساختار شکنی کند و نه بگوید.
از نظر من او، با همین ( نه ) گفتن، بسان اسطوره شهنامه آرش کمانگیر از نقد جانش مایه گذاشته، تا به پرواز درآوردن جانش در تیر رها شده، رسم آزاده گی را سامان دهد.اگر چنین نیست لااقل او میخواهد همانند بابک اسطوره دیگر شهنامه، از خون به دشنه دشمن سپرده جسد زخمی جمعیت، بر چهره جمعیتی ها نقش زند تا رنگ زرد و آبروی رفته شان، دیگر نشانه ترس از دشمن تلقی نشود.  او با این ( نه) گفتن اراده آزاد و آزادگی اش را به بهای جان معنا و تبلوربخشید. و اگر در این راه مصمم باایستد رهبر بلامنازعه ای ملی خواهد شد و این مسئله خیلی با ارزش میباشد.
مهمتر از همه اینکه  از آنجایی که او دانسته در نبرد با قلدری و زور، بیباک وبیهراس در چشمان تزویر و ترور خیره گردیده است. انشالله و بتوکل خدا که مرگ شرمسار از مقابلش خواهدگریخت. و نسل جدید از دلاوری و پایمردی اش در مصاف با دشمنان نیرو خواهند گرفت.
لهذا توصیه من برای آنانی که میخواهند دوباره دوسیه های کهنه گروهی را بگشایند! خرمن های موش خورده و پوسیده را باد دهند  اینست که مقام های چند روزه شان و شراکت شان در حکومت مبارک شان باد! رفتن شان را در چنبر تزویر توجیه نکنند.

هیچ نظری موجود نیست: