۱۳۹۴ تیر ۱۶, سه‌شنبه

ادبیات گفتاری و سه واژه هندی

فتافت - چکه چور- ناغه


در بعد از ظهر تعطیلی این هفته از فرط گنگس و گولی ناشی از رمضانَ با بی میلی به کانال فلم های هندی جادو سر زدم. روی بالیوود کلیک کردم . صفحه باز شد و نمیدانم چرا در میان صدها فلم هندی توجه ام را یک فلم سیاه وسفید هندی بنام ( میرزاصاحبان ) جلب کرد . مشغول تماشای این فلم شدم. صحنه های این فلم بازار سابق غزنی و دفاتر کابل زمان خودم را بیادم میداد .در میان دیالگوگ فلم ناگهان متوجه شدم که واژه ای (فتافت) به معنی سریع از هندی به فارسی راه یافته است. طوریکه نمک فروشی مسن که مرحوم کاکای گل احمد را در نظرم مجسم کرد در حالیکه با دستاس نمک آسیاب میکرد به فروشنده گفت ( هم میرا کام فتافت کری)هنوز به سخن زرپادشاه خان مرحوم ضابط تولی ما می اندیشیدم که میگفت: ترم جمع سی که نواخته شد (پتا پت) بدو! دوباره متوجه شدم (چکه چور ) بمعنی آدم کیسه بر و خس دزد هم از زبان هندی به فرهنگ کابل راه یافته در دیالوگ میرزائ به پیاده دفتر گفت ( گوپال بهوت چکه چور آدمی هی) در حالیکه خنده ام گرفته بود زیرا این حرف تکیه کلام یکی از دوستانم است. همیشه میگه فلانی خیلی چکه چور آٔدم اس ! بادقت بیشتر به تماشای فلم پرداختم و در اخیر از دیدن تقسیم اوقات کاری میرزا صاحبان بر روی دیوار دفتر به این نکته پی بردم که (ناغه) به معنی غیر حاضر است و از زبان هندی به ادبیات گفتاری مردم ما راه یافته است مثلا همین امروز برادر عزیزم قدیر جان در کامنتی بمن نوشته ونکوور نیامدی ناغه هستی !! در تقسیم اوقات میرزا صاحبان نوشته بود: بروز بدهه ناغه 
اما دوستی فتافت را انگلیسی و Fast and fast میگوید به همین مناسبت منهم یک غزل زیبا و یک آهنگ قشنگ روی همین غزل فتافت تقدیم تان نموده اگر هر دویش را نشنوین ناغه هستین

و شعری از فریدون مشیری


بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرامو روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب
فریدون مشیری
و همین غزل را چه زیبا فرید صمیم کمپوز کرده



هیچ نظری موجود نیست: