۱۳۹۳ بهمن ۳۰, پنجشنبه

قرص نان و غزل سپیدار آتش

قرص نان دست دوم

دوستم حاجی عبدالخالق مسعود که تازه از نیوزیلند بکابل رفته، طی تماس تیلفونی قصه ای از لشکر گدایگران دم پرچال نانوائی های کابل را کرد که بخاطر جالب بودن بطور خلاصه با شما در میان میگذارم

ایشان فرمودند که در کنار نانوائی پارک شهر نو لشکری از مرد و زن با دست و پای سالم ایستاده و وقتی چند تا نان بخری با عذر و زاری آنرا از پیشت میرباید. من دو بار از نان های ۲۰ افغانیگی ده دانه خریدم و همه را تقسیم آنها کردم و شب هنگام از فرط جگر خونی تصمیم گرفتم به رستورانت بروم تا دیگر این صف گرسنگان را بچشم سر نبینم. وقتی در هوتل مصروف نان خوردن بودم شاگرد هوتلی با صاحبکارش از نان های هژده روپیه گی و هشت روپیه گی میگفت! چون در هوتل هیچ کسی جز من نبود از ایشان پرسیدم که نان خو قرص ده روپیه و بیست روپیه گی اس هژده اش چی رقم اس؟ هوتلی خندید و گفت : شیادان که مردم را با گدایی بازی میدهند و نان را از آنها میربایند همآن نان دست دوم را دوباره به ۱۶ افغانی سر نانوا میفروشند و چون بعضی از ان نان ها بوسیله خریدار اول قات شده نانوا آن نان دست دو شده را به هژده افغانی میدهد :) این چرخه اگر تکرار شود به ۱۴ و ۱۳ هم نان ۲۰ روپیه گی را خریده میتانی! چکنن کمبختها کار نیس پارسال اینمی ها بازار شان گرم بود با موبایل دزدی و حالا دیگه چاره ندارند! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

با دوستم حاجی عبدالخالق خان که کار پشاور مرا ناتمام گذاشته و راهی کابل شد موفقیت آرزو کرده خدا حافظی کردم اما لحظاتی در این فکر غرق شدم که مقصر این اوضاع کیست؟ چرا چنین شد؟ چرا این مردم اینگونه گدا صفت و حیله گر بار آمدند؟

هر چه فکر کردم دلیلی جز این نیافتم که بگویم این انقلاب های سرخ و سبز کفری و اسلامی و دو رنگی صلح طلبی های دموکراسی فرمایشی، بود که بالاخره توانست ناباوری، سرخورده گی و ناامیدی را جایگزین امید، باور و اعتماد این مردم کند. ورنه همین ملت از همان اول هم گرسنه بودند اما خیلی با قناعت و مغرور! بنوشته غبار در صد سال پیش نان گندم بسیار کم مروج بود مردم نان جو و جواری میخوردند. اصلن همین فضای قصدآ ایجاد شده چون توزیع کمک های بشردوستانه غرب، کمک های انترناسیونالیستی شوروی، کمک های بشری، کمک های مردمی بنیاد بیات و دهها بنیاد گدایگر دیگر، بالاخره نسلی به بار آورد که به تغییر و توان تغییر در خویشتن بی باور شدند. کم کم مفت خوری، پوچ گرایی و تسلیم طلبی جایگزین آرمان خواهی ، آزادگی و رزم آوری گردید.چرا که حتا سیاسیون مکتبی هم آن قدر با یافتن لقمه ای گدایی در میان باداران که اسم شان را دونر گذاشته بودند لولیدند و غوطه خورند که با بوی خیانت، کهنگی، فرسودگی و آلودگی خود به همان تعفن خو کرده اند.

لهذا مردمی که هیچ نیروی جدی واقعی را در صحنه نمی بینند جزمشتی گروهک های معامله گر سیاسی گرفتار در خود وپراکنده که هر روز بر سر یک حرف یا یک جمله تکراری با هم جدل می کنند و از هم جدا می شوند جز به سیر کردن شکم به چیزی نمی اندیشند.

تلخبتانه نومیدی، تیره و تار بینی در میان به اصطلاح سیاسیون هم آن ها را چنان به پوچ گرایی سوق داده که باز هم به ورطه ی گذشته در غلتیده اند. اکثر آنها برای نجات دارایی های گدایی شده شان، باز به ریسمان پوسیده ی آمریکا در سطح بین المللی و دم تازیانه طالب در سطح ملی چسپیده اند و اینگونه باز در چاه ارتجاع افتاده اند. خدا خیر کند خیر

سپیدار آتش

ای سپیدار تن ای شعلهء سوزندهء داغ

جوهر آیینهٔ یی پرتو رخسار چراغ

شاه بیت غزلِ هر نگه ات صبح یقین

چشم تو رنگ عسل لعل لبت جام ایاغ

در لبت نقش طلوع نیمه تبسم چه قشنگ

حیف کین قامت زیباست نگون پیش کلاغ

دست های تو بود نرم تر از صبح پرند

همه ای شهر به حسن تو زده شرط چناغ

روز با توست قشنگ خواب شب از تو رنگین

نفسم بیتو سیاه دود بر آرم ز دماغ

تو که شاهینی و پرواز تو بودست بلند

ز چه رو گام نهی پهلوی هر کفتر و زاغ

لب کلکین خیال بوده ای مهمان دلم

کاش گیری تو دمی زین دل بشکسته سراغ

برگ بی نام و نشان کوست کنون در تبعید

یاد کن با دل پر درد چسان رفت ز باغ

نالهٔ سوزش اسپند شکیبم به هواست

تا جهان است نیابم ز غم هجر فراغ








می ۲۰۱۵

هیچ نظری موجود نیست: