۱۳۹۲ تیر ۱۸, سه‌شنبه

دو سروده تازه

گلخند


گلبرگ در لب تو چه زیبا شگفتنی ست
وز رشک ماه روی توخورشید خفتنی ست
لاهوتی است این بت ناسوتی زمان
نازش مگر خدا و پیامبر کشیدنی ست
پژواک عاشقانۀ تاریخ هست و لیک
اشک امید پای وصالش چکیدنی ست
رنگ حنا ز حیرت نازش رود ز دست
گلگونه اش چو ماه فروزان جهیدنی ست
همرنگ جلد خویش بپوشیده ای لباس
باران از ستاره  به لبهات دیدنی ست
وز بوی ناز جسم لطیف تو همرهان
مستند و بانشاط و محبت فزودنی ست
شهد لبت تداعی کند بوسه ها ز عرش
یوسف بباغ حسن کنون هم خریدنی ست
بر بال باد شهپر اندیشه ام همیش
پرواز در خیال  بسویش کشیدنی ست
دستم تهی  ز چیدن این تک ستاره ماند  
حاشا که منحنی  لبانش چه دیدنی ست
از ماورای یک شب یلدا یی و سکوت
سو سو زنان ستاره بسویم چخیدنی ست
بر انتظار دیدۀ دریایی ام قسم
عشقم شکیب  آخر خط ها رسیدنی ست

٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫
طبع خیال بند
این چشمها به غارت دل بسته چون کمر
ز الماس نور و خون شقایق پلِ نظر
چشمم به  عکسِ  آئینۀ چشم تو فتاد
آهم بسوخت غصه و هجران فزونتر
لبخند مه به قهقه ی یاران نمک دهاد
از لطف گر بدامن مهر و کرشمه سر
گسترده سایه دست تو بر سینۀ فراق 
تا امتداد قعر زمان نطفه ی گهر
اینک خدای تیرۀ غم پا نهاده باز
 بر معبد نگاه من از کلِک تو مگر
بنوشت آیه های سیاه و سپید یآس
خورشید روی اسپ خرامان کند سفر
دوشینه دل ز غمکدۀ عشق  جرعه نوش
تا امتداد چشم به تصویر تو نظر
جاری شده به  نهر وجودم ترانه ات
طبع خیالبند مرا کرده با هنر
پابوسی خیال ترا بسته دل شکیب

میریزد از دو چشم شبان اشک تا سحر

هیچ نظری موجود نیست: