۱۳۹۷ مرداد ۲۴, چهارشنبه

بیمار عشق


سریال شباهت اندکی به زندگی من و شباهت صد در صدی با خیالات و آرزو های من داشت. دختر و پسری دوست خانواده گی هستند پسر (شی غاک) دلداده دختر(جیل ین یا ژیلین) است اما دختر فقط علاقمند پسر است نه دلداده ! عشق پسر به دختر به حدیست همینکه از دختر میشنود فوتبال را دوست دارد علرغم بی علاقه گی میرود به تیم فوتبال میپیوندت و سرانجام با عشق ژیلین فوتبالیست خوبی میشود. حتا مربی و سر تیم میگردد. روزی که به حیث مربی فوتبال در یک باشگاه ورزشی در مونشن المان با یک عاید سرشار مقرر میشود بخانه معشوقه اش میاید و میخواهد ضمن خدا حافظی مکنونات قلبی اش را به معشوقه اش بگوید اما در خانه آنها مهمانان فامیلی شان که یکی از لارد های خانوادگی انگلیس است آمده و معشوقه اش چنان با خواهرخوانده ها مصروف است که فقط با یک جمله ( موفق باشی ) بسنده میکند و او را جدی نمیگیرد. شیغاک به وظیفه جدیدش میرود اما پیش از رفتن نامه ای به ژیلین مینویسد و در آن نامه احساسش را نسبت به او مینویسد نامه را به خانم یک دوستش که اسمش نانسی میدهد تا به ژیلین بدهد اما نانسی وقتی بخانه ژیلین میرود محفل نامزدی او با لارد سریستون است و وی فقط در گوش جیلین میگوید من فکر میکردم با شی غاک عروسی میکنی زیرا او ترا دوست داشت ولی از دادن نامه به او صرفنظر میکند. درست برعکس نانسی
 . شیغاک در مونشن مشهور میشود و ده ها دختر آلمانی عاشقش میشود و برایش پیشنهاد ازدواج میدهد اما او فقط با یاد ژیلین در میدان ها میدود و آنچنان عاشقانه میدود که همگان شیفته او میگردد. ژیلین با پسر همان لارد ازدواج میکند و به برمنگهم عروس میشود و شیغاک با شنیدن این مسئله میشکند دیگر حوصله دویدن در میدانها فتبال را ندارد فقط مربی بزرگ جهانی فتبال میشود و با بی میلی تمام زندگی را به پیش میبرد! داستان خیلی طویل است و فکر کنم بیش از ۴۴ قسمت است شخصیتهای عجیبی در این عشق پیوند و نقش آفرینی میکند که از حوصله نوشتن در وبلاگ خارج است 
 .بهر حال میروم دنبال شباهت های نسبی تا قصه ما پیوند نسبی پیدا گند. بهر صورت در این میان ژیلین به سختی بیمار میگردد هر دو گرده اش از کار می افتد هرقدر انتظار میکشند کسی پیدا نمیشود گرده اش را به او اهدا کند این خبر به شیغاک میرسد و ی به عجله میرود انگلیس آنگاه بین بلجیم و انگلیس ویزه ضرور است وی به صد خون جگر ویزه میگیرد و گرده اش را به ژیلین بطور پنهانی اهدا میکند! وقتی ژلیین اطلاع میابد گرده شیغاک در بدنش است بیاد دوران کودکی و نوجوانیش می افتد و بلافاصله برای دیدن شیغاک به بروکسل می آید در نخستین نگاه عشق را از دیده گان ملتمس شیغاک حس میکند طوری که وی احساس بالمثل شیغاک را پیدا میکند و با دو دست بر وی حمله میکند و این جملات را میگوید: خدا کند ترجمه من مطابق اصل از روی انگلیسی باشد
چرا اینکار را کردی شیغاک ؟ تو یک فتبالیست هستی تو با اینکار دیگر فوتبال نمیتوانی ! آخر من بتو چه داده ام که تو زندگی ات را بمن تسلیم دادی! سپس با دو دست بر روی سینه اش میکوبد و با تاثر میگوید مگر تا حالا گنگ بودی؟؟؟ اشک در چشم شیغاک حلقه میزند و میگوید! این که چیزی نیست زیرا من دو تا گرده دارم یکی اش را بتو دادم و با یکی آن زندگی نارمل دارم ولی قلب یک دانه داشتم ایکاش روزی که آن یک قلب را دو دسته برایت تقدیم کردم اندکی بمن توجه میکردی و با یک ( گود لک) مرا از خود نمی راندی ! good luck
وی با تاثر ادامه میدهد: من به فوتبال بر اساس علاقه تو رفتم بخاطر جلب توجه تو فتبالیست شدم با عشق تو با تمام قوت در میدانها دویدم آرزویم بود زیبائیت را آنگاه که در میدان میدوم و تو برایم کف میزنی نقاشی کنم فکر نکن من نقاشم و از این راه میتوانم امرار معاش کنم فقط تو خوش باش که خوشی تو آرزوی منست! تو خوشبخت باش حتا با نام خانوادگی لارد!

پروا ندارد من فقط خوشبختی ات آرزویم بود و هست و پاسخ نامه ای که نگرفتم..بعد بر خود مسلط میشود و با زهر خند میگوید. عشق تو بمن آموخت که زندگی چیزی نیست جز یک آرزوی برباد . در ضمن یاد گرفتم زنده بمانم دنبال اسباب دنیا بدوم.اسبابی که دنیا به همه رهروانش خواسته وناخواسته داده ومیستاند. بی غم باش بی تو زنده میمانم اگر بدانم تو خوشبخت هستی ! من از تو هیچ چیزی تمنا ندارم مگر پاسخ همان نامه نخستم که ندادی! و گریه بلند جلین و ادامه سریال که از حوصله خارج است اما ......

بیمارم و غیر از جگری پاره ندارم
جز آنکه بمیرم زغمت چاره ندارم

گر ناله کنم باعث آزار تو گردم
...ور صبرو نمایم دل از سنگ ندارم
گر دور روم از غم دیدار بمیرم
نزدیک و روم طاقت نظاره ندارم

بیمارم و غیر از جگری پاره ندارم




جز آنکه بمیرم زغمت چاره ندارم

هیچ نظری موجود نیست: