۱۳۹۲ اردیبهشت ۲, دوشنبه

ماجرای خط موازی


امروز, آسمان,این دلسوزترین همدرد دلتنگیهای من, از سپیده صبح تا سیاهی شب, تاریک و ابری بود. انگار  مثل دل من درد میکشید. شاید ته ترين نقطه دلش گرفته شده بود.  در طول روز گاهگاهی هم شیشه ناشکن دلش میشکست و زمانی هم با  الماسک های پیهم و غرش های هیبتناک خطوط منحنی و منکسر نور را در ژرفنای قلبش ترسیم میکرد!  راستش من به داشتن یک چنين همدرد بزرگ , بلند, مهربان و باعظمت  همیشه بخود مي بالم. از گذشته ها بدینسو با ابری شدن دلمن, اوست که بجای من با حنجره پر, با تمام قوت فریاد میزند و بزودی در برابر چشمان خسته و مسکوت من گاهی حتا سياره های سپید مرواريد را از درون سینه اش روی دست و صورت زمين میپاشد و با آسوده کردن خیال من حق دوستی اش را ادا مي کند . بنابرین باید اعتراف کنم که در درازنای سالهای تلخ حرمان ,تنها و فقط همین آسمان است  كه پیوسته بر سر مزار روياهايم با دل پر از بغض سر میزند و سپس بر سفره هميشه باز دلم اشكي میبارد و بغضش را مي ريزاند و بس! و از این جهت همیشه ممنون اویم
اما با تاسف که گریه دوامدار و متناوب امروز آسمان  بر شيشه ي غبارگرفته ي کلکین دفترم , چنان ملال آور و اندوه بار بود که احساس کردم شاید او برای سبک شدن از درد امروز نیاز به همدردی من دارد!  چه میتوانستم برایش بکنم؟ جز اینکه هر بار با دلهره و نگرانی مي رفتم پشت کلکین تا يك دل باران بگيرم ! یک گوش باران بشنوم و یک جوی باران بگريم. اما شوربختانه  تا ختم آخرین دقایق کار هیچگاه دل دوست عزیز و یگانه همدرد شفیقم یخ نکرد. سرانجام  منهم راهی خانه شدم . در راه آمدن بخانه این برفپاک موتر بود که با رقصیدن بصوب چپ و راست با بی زبانی میگفت:زندگی همین است!!  زندگي همیشه طوفان خلق میكند, ناز میبافد , جنون ایجاد میكند و بالاخره داغ های حرمان را سياه تر مینمایاند! این عادت و رسم زندگیست! پس به هرحال باید با زندگی کنار آمد! هرچند هم من, هم برف پاکها و هم آسمان به این نتیجه رسیده بودیم که:آنچه چهره ي زندگي را زيباتر مي نمایاند تابش خورشید در آسمان خدا و در آسمان سینه آدمهاست.که در همان لحظه همه ما از آن ناامید بودیم.زیرا شام نزدیک بود و دیگر هیچ امیدی بر درخشش خورشید نبود. اما در همان ژرفنای یآس ناگهان الماسک منکسری در اعماق سینه من برق زد! که مژده طلوع خورشید میداد!دفعتآ بیادم آمد که امشب نوبت شنا در استخر است  و شگفتا که در کنار استخر و در میان آب زلال و گورا ی استخر حتا در همان ساعت 8 شب خورشید گاهی حضور میابد! دلیل حضورش را در آنجا درست تا هنوز نمیدانم.
 زیرا حضور خورشید در تمام آثار منقوش و مکتوب همیشه در کنار دریا و همنوا با مرغان دریایی همراه بوده است که با انعکاس زیبایش بر روی آب و انکسار قشنگش در ژرفنای دریا پرتو فشانی میکند.  بنابرین  ناگفته پیداست که خورشید بیشتر از همه چیز عاشق دریاست و با پرنده های دریایی از یکسو و ماهی های عاشق از سوی دیگر مهر میورزد. لهذا از دیدن یک چنین مناظر طبیعی و نقاشی ها این احساس به آدم  پیدا میشود.که  خورشید همیشه عاشق در جا های رومانتیک حضور  رومانتیک پیدا میکند. اما طوریکه قبلن عرض کردم به راز پیدا شدنش در استخر سر پوشیده شنا آنهم در شبانگاهان که در آنجا نه از ماهی خبریست و نه از مرغان دریایی  تا همین اکنون پی نبرده ام و خیلی ها برایم سوال انگیز است !!! گاهگاهی حس خوبی برایم دست میدهد! میگویم شاید بدیدار همان ماهی که در تابه محبتش بریان شده می آید! اما مطمئنم اشتباه میکنم!! اما بهرحال از اینکه چشمانش همچون فانوس دریایی در میان حوض رهنمای منست ازش مشکورم !

بهر صورت پس از صرف نان شب در حالیکه هنوز آسمان , دل ابری و پر از بغض داشت به استخر رفتم. بمجرد داخل شدن در حوض متوجه شدم که استخر را با ریسمان های رنگارنگ بخطوط مساوی به شش قسمت بشکل موازی تقسیم نموده اند ! ظاهرآ امشب مسابقه است. مسابقه ئ که ناخواسته باید در آن شرکت کنم! به چهار اطراف نظر افگندم از خورشید خبری نبود ! معلم رهنما توضیحات و هدایات لازم را برای همه ما داد و همه با یک قومانده در حالیکه نفس هایمان را در سینه حبس نموده بودیم با یک شیرجه داخل آب شدیم! در اثنای دست و پا زدن برای بردن مسابقه در میان آب, نخست حواسم را دقیقآ متوجه حرفهای معلم  رهنما کردم که گفت : اگر اندکترین اشتباه در دست و پا زدن صورت گیرد  از خطوط موازی منحرف و به آبباز همجوار تصادم مینمائید که در آنصورت ناکام میمانید!!!  و در همین گیر و دار خیال فکرم رفت بسوی جاده زندگی و دوباره راهی  جاده ای شدم که از اولش میدانستم موازیست ولی با پای خسته در آن تا آخرین رمق دویدم! با همین خیال در حالیکه با تمام نیرو و انرژی دست و پا میزدم  احساس کردم که موج های از جنس نور بطورعجیبی بالای هر دو شانه ام از دو پهلو فشار میاورد تا  تن خسته ام را در خط مستقیم مسیر دهد! انگار قوه جذب بمرکز پیدا کرده بودم در حالیکه دیگر آزادانه حرکت میکردم نفس قید شده ام را با شدت در میان آب رها کرده و همزمان سرم را بالا کردم , دیدم که به نقطه معین رسیده ام و فقط یکنفر دیگر از من عقب مانده است ! بنابرین در این مسابقه من از آخر در ردیف دوم قرار گرفته بودم! در حالیکه از مقامم ناراضی و بر خویشتن خشمگین بودم! نفر آخر هم رسید و معلم رهنما خطاب به همه گفت: در شنا علاوه بر در نظرداشت سرعت در آب, رعایت قواعد و اصول شنا نیز خیلی مهم و ضروریست ! سپس رویش را طرف من کرده گفت کسی که یک انچ هم از خط موازی منحرف نشده است  تویی! همگان با نا باوری بسویم میدیدند! معلم رهنما با تبسم که حاوی رضائیت بود ادامه داده گفت بلی از نظر سرعت خودت از آخر در مقام دوم قرار گرفتی ! ولی در  رعایت کردن اصول شنا مبتنی بر رعایت خط موازی  تو  در مقام اول قرار گرفتی!! با شنیدن این سخن  بجای اینکه خوشحال شوم بار دیگر آسمان دلم بغض کرد ! یک  حس درونی پیوسته بمن میگفت: هزار فیصد در نگهداشتنم بر روی خط موازی خورشید نقش دارد!  او بمن  دوباره تفهیم کرد که اصلن من برای دویدن در خط موازی  با او خلق شده ام
و...................و هیچگاه

۱۳۹۲ فروردین ۳۰, جمعه

سرگذشت زبان پارسی در چین

تاریخچه زبان پارسی در چین 


جهانگردانی چون  مارکوپولو و ابن بطوطه، در دوران فعالیت راه ابریشم، از زبان فارسی بحیث زبان بین المللی و بازرگانی در مناطق چینی راه ابریشم نام برده اند و نوشته اند حتا به دستور امپراطوران چینی، در چین قدیم مکتبهایی برای تدریس زبان فارسی و تربیت کارمندان فارسی‌‌دان تاسیس شده بود. که  وجود نسخه‌های خطی فارسی و تألیف کتاب‌‌هایی از جمله فرهنگ فارسی در چین تالیف حسین وفایی در قرن دهم و منهاج الطلب نوشته محمد بن حکیم زینینی در دستور زبان فارسی در سال ۱۶۶۰ میلادی در صرف و نحو و زبان فارسی گواه این ادعاست. مضاف بر این وجود کتیبه‌ها و سنگ نوشته ها با کلمات فراوان فارسی در زندگی روزمره مسلمانان چینی از جمله دلایل رواج زبان فارسی در این سرزمین بوده است. خلاصه اینکه زبان فارسی در چین، زبان فرهنگی و دینی مسلمانان به شمار می‌رود 
از اینرو گفته میتوانیم که زبان فارسی در چین سابقه  به درازای ۲۶۰۰ سال دارد. و  تعامل  و تداوم فرهنگی بین دو کشور  باستانی  ایران و چین از عهد ساسانیان آغاز شده که این نعامل و تداوم  در دوره ساخت جاده ابریشم بیشتر و حتا پس از ظهور اسلام پر رنگتر میگردد.
 با لشکر‌کشی مغولان به شرق و پایه‌گذاری دودمان مغولی یوان، تعداد زیادی از مسلمانان منطقه آسیای مرکزی و غربی به چین مهاجرت کردند که در میان آنها، ایرانی‌ها و فارسی‌ زبان‌ها سهم قابل توجهی‌ داشتند. از این رو زبان فارسی در این دوره، یکی از سه زبان رسمی چین و اولین زبان رایج میان مسلمانان مهاجر به چین شد. پس از فروپاشی حکومت مغولان و لزوم یادگیری زبان چینی برای مراوده به سایر مردم، زبان فارسی کم کم از زبان روزمره مسلمانان کنار گذارده شد، اما به دنبال برپایی نظام آموزشی علوم دینی، جایگاه زبان فارسی در مساجد  به قوت خود باقی ماند.
اوج نفوذ فرهنگ فارسی و عربی در چین مربوط به دوره یوآن است و اشعار فارسی و عربی و کلمات پند آموز و دعای خیر نوشته شده بر روی ظروف چینی دوره مینگ از نظر هنر نویسندگی و همبستگی اشعار و نقوش بسیار جالب توجه است. این ظروف غالباً سفارشی بوده و برای مسلمانان ساخته شده است.
گو موژو اولین کسی است که رباعیات خیام را در سال ۱۹۲۴ میلادی از زبان انگلیسی به چینی ترجمه کرد. ترجمه چینی رباعیات خیام، تأثیر بسیاری در ادبیات نوین چین به جای نهاد و ترجمه محافل ادبی چین را به افکار خیام برانگیخت.
واژه هوی هوی که امروزه در زبان چینی به معنای مسلمان است، در چین قدیم معنای فارسی زبان و زبان فارسی داشت و چون فارسی زبان دینی و فرهنگی مسلمانان بوده، به تدریج هوی هوی در زبان چینی معنای مسلمان گرفته است. مطالعات تاریخی نشان می‌دهد که ورود اسلام به چین بر بال‌‌های زبان فارسی بوده و مطالعات اسلامی با این زبان دلنشین در دل‌‌های مردم آن دیار رخنه کرده است. بدین سان، هنوز نیت نمازهای یومیه، اسامی نمازها، شعائر اسلامی و جملات رسمی در عقد و ازدواج و بسیاری موارد دیگر هنوز به زبان فارسی ادا می‌شود، نباید تعجب کرد. علاوه بر آن، بسیاری از اصطلاحات اسلامی که در افغانستان و  ایران به زبان عربی استفاده می‌‌شود، در چین به زبان فارسی بیان می‌‌شود.
در اسناد چینی از مردمان غیر چینی به نام «پوسیو» یا «پوسه» نام برده شده که به پارسیان و پارسایان و ایرانی‌ها اطلاق شده است. 
نخستین بار تدریس  زبان فارسی در سال ۱۹۵۷ میلادی با پیگیری پروفسور جی شیان لین شرق شناس و استاد برجسته دانشگاه پکن  بدون هیچ‌گونه مساعدت ایران و کشور های پارسی زبان آغاز شد و تا اکنون دوام دارد  نخستین گروه از فارغ‌التحصیلان زبان فارسی دانشگاه پکن،  مرحوم پروفیسور زِن یان شِن، مرحوم پروفیسور جان خونین بودند


 فارسی و شهر سین کیانگ

منطقه سین کیانگ (ترکستان شرقی) با مساحتی تقریبا معادل دو برابر سر زمین افغانستان و برابر با سرزمین ایران و یک ششم کل مساحت چین واقع در غرب کشور که با هشت کشور از روسیه در شمال تا پاکستان در جنوب غربی جمعاً ۵۶۰۰ کیلومتر مرز مشترک دارد. در منتهی الیه حوزه فرهنگ پارسی در شرق محسوب شده و درطول تاریخ از نظر سیاسی دستخوش تحولات و دگرگونی‌‌های گوناگونی بوده است. ساکنان اصلی این منطقه عموماً به زبان اویغوری تکلم کرده و پیرو آیین اسلام هستند.ازحدود هزار سال قبل نور اسلام براین سرزمین تابیده و هم ‌اکنون نیز دین اکثریت ساکنین این منطقه محسوب می شود.
منطقه سین کیانگ پیش از سکونت مهاجرین مغول و اقوام ترک، سرزمینی اآریایی بوده که اقوام و قبایل اریایی همچون سکاها، سغدها و… با گویش زبان‌های شرق ایران در آن به سر می‌‌بردند . در کتب تاریخی از سکونت شاخه‌‌هایی از اقوام آریایی در منطقه سین کیانگ نام برده شده که برخی از آنان دارای حکومت‌های محلی نیز بوده‌‌اند که رواج زبان سغدی از آثار ماندگار فرهنگ ایرانی قدیم در منطقه به شمار می‌‌آید. عبور جاده ابریشم نیز از این منطقه موجب شده نژادهای گوناگونی با فرهنگ‌های مختلف در آن ساکن شوند و همزیستی مسالمت آمیزی داشته باشند که تجمع فرهنگ‌‌های متنوع آسیایی بر غنای فرهنگی آن افزوده و در این بین زبان و فرهنگ ایرانی به دلیل سابقه طولانی و توسعه خود حرف اول را می‌‌زده است.
در اثر افزایش تعداد مهاجرین، جمعیت قبایل آریایی تاجیکان که به زبان‌های شرق ایران صحبت می-‌کردند، رو به کاهش گذاشت و کم‌‌کم در جمعیت غالب ذوب شدند،در قرن نهم(۸۴۰ میلادی) به علت بروز قحطی و خشکسالی و بحران اجتماعی در فلات مغولستان، تعداد زیادی از مغولها از محل سکونت خود مهاجرت و به سرزمین سین کیانگ وارد شدند که از اختلاط مهاجرین و سایر اقوام ترک با ساکنان بومی(سکاها- آریائی ها) نژاد جدیدی به وجود آمد که بعدها به اویغورها معروف شدند. بر اساس اسناد منتشره از سوی گروه تحقیقاتی پروسن که در اوایل قرن بیستم چهار بار به اکتشافات باستانی قدیمی در شهر قدیمی گائو چانگ در منطقه‌ی تورفان پرداخته‌اند، از سه گروه بزرگ مهاجر فارسی زبان که در قرن هشتم میلادی در منطقه سین کیانگ می‌زیسته‌اند، نام برده شده است.
فارس ‌ها (parrig)
بارت ‌ها تورفان(Pan Lavaning)
سغدی‌ ها (Sog Dag)
بر اساس گفته ضمیر سعداله زاده، محقق آکادمی علوم اجتماعی سین کیانگ که خود از نژاد تاجیک است، هنوز هم در منطقه‌ ای بین یارکند و ختن گروهی از بازماندگان اقوام ایرانی ساکنند که از نظر فرهنگ و گویش زبانی بسیار به اقوام قدیمی شرق ایران شباهت دارند. نقاشی ‌ها و آثار کشف شده از قبرستان باستانی شهر گائو چانگ و اجساد مومیایی کشف شده از واحه‌های حوزه رودخانه تاریم که هم ‌اکنون در موزه تاریخی شهر ارومچی مرکز سین کیانگ نگهداری می‌شود، و همچنین سکه‌ های فراوان دوره ‌های مختلف ساسانی که از این منطقه کشف شده و آثار بر جای مانده از آیین مانوی و زرتشتی در منطقه سین کیانگ به ویژه در غار هزار بودای تورفان و غار دون هوان دلیل دیگری بر حضور مستقیم فرهنگ ایرانی در این منطقه است.
در اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم میلادی و هم زمان با حاکمیت سلسله سامانیان(۹۹۹-۸۴۰) اسلام در منطقه سین کیانگ گسترش یافت و مردم اویغور زبان به آیین اسلام گرویدند. با توجه به این که در دوران سامانیان زبان فارسی در آسیای مرکزی رواج یافته بود به عنوان بستری برای گسترش اسلام در منطقه مورد استفاده قرار گرفت و مجددا فارسی جدید (دری) رونق یافت و تازه مسلمانان اویغور از طریق زبان فارسی با احکام شرعی و اعتقادات اسلامی به ویژه فرهنگ تصوف که فرهنگ غالب بین مسلمانان آسیای مرکزی بود، آشنا شدند. همبستگی بین آیین جدید و زبان فارسی موجب شد که تازه مسلمانان به ویژه فرهیختگان و بزرگان منطقه همزمان با آشنایی با اعتقادات دینی، زبان را نیز فرا گیرند و ادبیات غنی عرفانی زبان فارسی از جایگاه ویژه ای برخوردار شود. در میان آثار کشف شده از شهر قدیمی گائو چانگ در نزدیکی تورفان، نامه ی یک تاجر سین کیانگی که به زبان فارسی برای خانواده اش نوشته بود نیز کشف شده است که نشان می‌دهد در قرن دهم زبان فارسی در منطقه به ویژه در میان علما و مراکز علمی آموزشی و مدارس دینی مورد استفاده بوده است. نفوذ زبان و ادبیات فارسی در کتاب‌های “دیوان لغات الترک” محمود کاشغری و “دانش خوشبختی” یوسف خاص حاجب که در دوران دودمان قاراخان نوشته شده ‌اند را می‌توان به خوبی مشاهده کرد.
همچنین از سبک و سیاق کتاب “ غوتاد قوبلیک” که مهمترین اثر کلاسیک ادبیات اویغوری است، می ‌توان نتیجه گرفت که نویسنده آن “یوسف خاص حاجب” عمیقا تحت تأثیر “شاهنامه” قرار گرفته و در تألیف کتاب خود از آن تقلید کرده است. تأثیر و نفوذ ادبیات فارسی در کتاب “دروازه های حقیقت” و سایر آثار ادبی و هنری مشابه نیز آشکارا به چشم می‌خورد.محمود کاشغری اندیشمند قرن یازدهم اویغور در “دیوان لغات الترک” خود ضمن تشریح واژه “تات “ می‌گوید :” به نظر ترک ها منظور از تات انسانی است که به زبان فارسی حرف می‌زند.” و در یک ضرب المثل ترکی آمده است که : “ بدون تات ترکی وجود ندارد همچنانکه بدون سر کلاهی نخواهد بود.” یعنی بدون زبان و ادبیات فارسی زبان و ادبیات ترکی هم وجود نخواهد داشت. از گفته محمود کاشغری و ضرب المثل فوق رابطه بین دو ملت فارس و ترک و ادبیات آنان را به خوبی می‌توان درک نمود.در دوران سلطنت قراخان اولین حاکم مسلمان منطقه سین کیانگ، مدارس دینی در سراسر منطقه گسترش یافت که تعداد آنان بالغ بر ۲۲۶۳ باب بود و در تمامی این مدارس تدریس و آموزش زبان فارسی از دروس اصلی به حساب می‌آمد و در همین ایام بود که به منطقه خاش “بخارای دوم” می‌گفتند.
از قرن یازدهم تا قرن پانزدهم زبان و ادبیات فارسی در ترکستان شرقی روز به روز توسعه یافت و در نتیجه به تأثیرگذاری زبان عربی به عنوان زبان دینی در مشرق زمین خاتمه داد و مستقیماً با زبان ترکی که زبان اصلی ساکنین منطقه بود رقابت می ‌کرد. آموختن زبان فارسی در مدارس و مراکز آموزشی سین کیانگ به نوعی مهارت و دانش تبدیل شده بود که یادگیری آن برای فرهیختگان ضرورتی اجتناب ناپذیر شد، و این روند تا قرن بیستم همچنان ادامه داشت. حتی در مدارس جدیدی که در اواخر قرن نوزدهم (۱۸۸۵ میلادی) با حمایت و هدایت برادران حسین تحت نام مدارس “حسینیه” تأسیس و راه‌ اندازی شد، نیز هر هفته آموزش زبان فارسی جزء دروس اجباری بود و این روند جسته و گریخته تا سال ۱۹۵۰ در منطقه پایدار بود. فراگیران زبان فارسی تنها به آموختن این زبان نمی‌پرداختند بلکه ادبیات کلاسیک، نظم و نثر و حتی خوشنویسی زبان فارسی را یاد می‌گرفتند.
به همین دلیل است که اکثر آثار مهم ادبیات کلاسیک هم مستقیماً از زبان فارسی به زبان اویغوری ترجمه شده‌ اند و هم توسط ادبا و شعرای منطقه به تقلید از آنان و به همان سبک و سیاق، کتاب‌های ادبی و عرفانی و تاریخی تألیف کرده‌ اند که تأثیرپذیری آنان از آثار زبان و ادبیات فارسی به وضوح مشخص است که در این جا به پاره‌ای از آنان اشاره می‌شود: آثار ادبی تألیفی به زبان اویغوری همچون “داستانهای یوسف” به قلم شخصی به نام علی در قرن ۱۳، “خسرو و شیرین” به قلم قطبی در قرن ۱۴، “یوسف و زلیخا” به قلم دربک در قرن ۱۴ و ترجمه ی کتابهایی همچون “سندباد نامه”، “گلستان”، “بوستان”، “ظفرنامه”، “منطق الطیر” و سرودن اشعار دو زبانه فارسی و ترکی توسط افرادی چون ابن محمدکاشغری، ابن هاشم، باریچداق، مولانا لطفی(۱۴۶۵-۱۳۶۶)، سرفی سرایی(قرن۱۴) و احمد حق بیک(قرن ۱۵) و دیگران نمونه ‌های بارزی از تأثیر گذاری زبان و ادبیات فارسی در زبان و ادبیات اویغوری است.
پس از قرن پانزدهم ترجمه آثار ادبیات فارسی به زبان اویغوری در سین کیانگ به سرعت اوج گرفت و از قرن ۱۵تا۱۹ اکثر آثار ادبی فارسی توسط ادبا و مترجمان اویغور به زبان محلی ترجمه و منتشرشد که این ترجمه‌ها علاوه بر فراهم کردن زمینه آشنایی هر چه بیشتر مردم منطقه با زبان و ادبیات فارسی، تأثیر به سزایی در توسعه و تکامل و غنی شدن زبان و ادبیات اویغوری داشت. در این دوران مترجمان از یک طرف آثار ادبیات فارسی را به اویغوری ترجمه کرده و از طرف دیگر فرهنگ و تاریخ منطقه را برای جوامعی که به زبان شرق ایرانی تکلم می ‌کردند، معرفی و آنان را به زبان فارسی برگرداندند.


برخی دیگر از اندیشمندان و شاعران نیز مطالب خود را به فارسی می ‌نگاشتند. افرادی همچون: سیدی (۱۵۵۴-۱۴۹۹)، رشید(۱۶۷۸-۱۵۱۴)، زلیخا بیگم (۱۶۰۸-؟)، میرزا حیدر(۱۵۵۴-۱۴۹۹)، اغلب آثار خود را به فارسی خلق می کردند. حتی در دوران های متأخر نیز افرادی همچون تاجری(۱۹۲۵-۱۸۵۶)،احمد ضیایی(۱۹۸۹-۱۹۱۳) که در سال ۱۹۳۶ شعر خود تحت عنوان “گل و مرغ چکاوک” را در شهر خاش به زبان فارسی سرود، همچنان به این روند ادامه دادند. در سال ۱۶۸۷ ملاشاه هرجان نیمه نخست شاهنامه را برای اولین بار به صورت نثر به زبان اویغوری ترجمه کرد و کار وی را ملا خاموش آخوند در سال ۱۷۹۱ با ترجمه نیمه دوم آن به پایان رساند و تکمیل کرد. در سال ۱۸۳۶شخص دیگری به نام شاه محمد بن حاج نظام الدین مجددا متن کامل شاهنامه را به صورت نثر از زبان فارسی به اویغوری برگردانده و نام آن را “شاهنامه ی زبان ترکی” نهاد.
در سال ۱۷۸۷ محمد صادق رشیدی قابوسنامه را و در سال ۱۷۱۷ ملا محمد تیمور بنا به دستور بگام محمد کلیله و دمنه و در سال ۱۸۰۰ حاج یعقوب پارکندی چهار درویش امیر خسرو را و در سال ۱۸۸۷ آخوند حلیم الدین بهار دانش شیخ عنایت اله را از زبان فارسی به زبان اویغوری برگردانده و ده-ها مؤلف و مترجم دیگر تعداد زیادی از آثار فارسی را به اویغوری ترجمه و یا مشابه آن را به اویغوری خلق کرده اند. تأثیر گذاری زبان و ادبیات فارسی در زبان و ادبیات اویغور به حدی که برای محققین و پژوهشگران زبان و ادبیات اویغور هر پژوهشی را بدون در نظر گرفتن زبان و ادبیات فارسی ناقص و غیر ممکن ساخته است. پس از قرن چهاردهم و به دنبال لشگر کشی های چنگیز اوضاع سیاسی منطقه سین کیانگ متشنج و حیات فرهنگی منطقه را دچار بحران کرد ولی به تدریج سین کیانگ روابط سیاسی خود را با آسیای مرکزی گسترش داد. در دوران حکومت جغتای، پسر چنگیز، زبان ترکی با زبانهای عربی و فارسی در هم آمیخت و زبان جدیدی به نام زبان “جغتایی” به وجود آمد که در آن دوران آثار فراوانی نیر به این زبان خلق گردید که در آن زبان هم تأثیر غیر قابل انکار زبان فارسی به چشم می خورد ولی در همین دوران نیز آثار و اشعار فراوانی به زبان فارسی به وجود آمد. علی شیر نوایی در کتاب معروف خود به نام مجالس النفایس از ۳۵۵ شاعر ترک نام می برد که بین قرن ‌های ۱۴ و ۱۵ می‌زیسته‌اند که از این میان تنها ۳۰ نفر به زبان ترکی شعر سروده ‌اند و بقیه همگی به زبان فارسی شعر می‌گفته ‌اند
اما اسفا که سرزمین بزرگی که یک حوزه ای فرهنگی شمرده میشد و این زبان فخیم را زمانی تکلم میکردند چه در ناتوانی از هم 
گسستندو پارچه پارچه شدند

 ادبیات در چین باستان

چینایی‌ها به دو دلیل می‌توانند ادعا کنند که دارای کهن‌ترین ادبیات بشری هستند. نخست این‌که خط و الفبای آن‌ها تصویری است و هر عکس و نشانه‌یی را می‌توان خط نامید. دوم این‌که فعالیت‌های فرهنگی آن‌ها و انسان قدیم مانند، فال‌گیری، غیب‌گویی، پیش‌گویی، جن‌زدایی و غیره را که امروزه خرافات می‌نامند، در چین قدیم دارای عناصر قوی ادبی بودند.
ادبیات چین امروزه نشانۀ هویت فرهنگی جمعیت یک‌سوم بشریت کرۀ زمین می‌باشد. آغاز خط چین حتا امروزه هم در تاریکی هزاره‌های قبل از میلاد قرار دارد. ادبیات چین هم‌چون ادبیات پارسی همیشه نقش و وظیفۀ ادبی، آموزشی و تربیتی را نیز مد نظر داشته است.

ادبیات چین حداقل سه‌هزار سال سابقه دارد، قدمتی که در سایر فرهنگ‌های باستان نمی‌توان یافت. در روی ظروف سفالی علایم و نشانه‌های زبانی و تصویری پنج‌هزارساله مانند، کوه، رودخانه، تور ماهی‌گیری و یا جای پای انسان و غیره کشف شده. الفبای کنونی چین حدود ۹۵۰۰ حرف و نشانه و تصویر دارد. به نظر شرق‌شناسان، چینی‌ها دوهزار سال قبل از میلاد دارای خط و هنر صحافی کتاب بودند.
از قرن‌های قبل از میلاد، حدود ۳۷۷۶ کتاب به‌جا مانده که در کتابخانه‌ها و موزیم ها نگه‌داری می‌شوند. به ادعای محققان، چینی‌ها ۱۲۰۰سال قبل از میلاد، دارای ادبیات فولکلوریک ریالیستی بودند. و به ادعای روشن‌فکران ملی‌گرای چینی، مأمورین و بازرسان و جاسوسان درباری، اشعار و ترانه‌های عامیانه را جمع می‌کردند تا با درد و رنج مردم آشنا شوند.
چینی‌ها ۱۱ قرن قبل از میلاد از استخوان و یا اسکلیت سنگ‌پشت برای نوشتن استفاده می‌کردند. قدیمى‌ترین کتاب شعر چینی، گلچینی است که از قرن دهم پیش از میلاد به‌جا مانده است. ادبیات ابتدایی چین شامل، آواز و سرودهای مذهبی، قصه‌های اسطوره‌یی، وردهای دفع جن‌زده‌گی، احضار ارواح مرده‌گان، حل معماهای سرگرم‌کننده، فال‌گیری، غیب‌گویی، وقایع‌نگاری و غیره بود.
شعر، مهم‌ترین ژانر ادبیات چین باستان بود، که در آن تجربیات طبیعی، خاطرات تاریخی، آداب و رسوم اسطوره‌یی منعکس می‌شد و یا مورد بحث قرار می‌گرفت. ادبیات چین همیشه اجتمایی و سیاسی بوده است. مطالعۀ ادبیات، بخشی از آموزش و تربیت مردم بود. ادبیات همیشه نشان بیان احساسات و درد و رنج زیردستان در برابر حاکمان بود.
روشن‌فکران اصلاح‌گرا و انقلابیون ملی‌گرا و سوسیالیست در اوایل قرن بیستم سعی کردند به علت تحقیر اروپاییان و جاپانی‌ها، به نقد و ارزیابی ادبیات قدیم و باستانی چین بپردازند. سال‌ها در غرب ادبیات سرگرم‌کنندۀ چینی مانند رمان و نوول ترجمه می‌شد و یا مورد توجه قرار می‌گرفت، ولی به شعر و سایر ژانرهای ادبی اهمیتی داده نمی‌شد.
کنفوسیوس، یکی از چهره‌های مذهبی، فرهنگی و فلسفی چین، نامی مستعار است که یونانی‌ها در غرب معرفی کردند. او متفکری بود که بین سال‌های ۴۷۹ تا ۵۵۱ زندگی نمود. کتاب گلچین شعری شامل سه هزار بیت را به او نسبت می‌دهند. قرن‌ها است که از اشعار این کتاب به عنوان جملات قصار و نقل قول استفاده می‌شود. از زمان کنفوسیوس، شاعران و ادیبان و فیلسوفان به محافل درباری و حاکمان راه یافتند و نقش مهم و زنده‌یی در اشاعۀ فرهنگ در جامعه به ‌عهده گرفتند. در بعضی از این اشعار، انتقاد از رهبران عقب‌افتاده و ارتجاعی یا موضوعات عشقی، مطرح می‌شد. در چین باستان قشر روحانی گونه‌یی وجود داشتند که شامل، دعانویس‌ها، غیب‌گویان، فال‌گیران، پیش‌گویان، معرکه‌گیران و غیره بودند.

منبع: www.cloob.net

اقتباس با  اندکی ویرایش از روزنامه ماندگار

منبع: این نوشته را از مقاله مفصل که در روزنامه ماندگار در دو بخش چاپ شده  تلخیص و اقتباس کردم
و

دور از تو گشتم در ناتوانی

من در سرای تو شور دگر دارم از جام و پیمانه
هرکس مرا بیند گوید که باز آمد آن مست و دیوانه
من آنچه گویندم همانم بیخبراز این و آنم در دیار تو
من جز حدیث آشنایی از کتاب دل نخوانم در کنار تو
تو زبان مرا میدانی حال مرا میجویی 
راز وفاداری را با دل من میگویی 
دور از تو گشتم از ناتوانی چون تار مویی
تو هم چو من میدانم روز و شب درآتشی
به من بگو از رنج مهجوری چه میکشی 
یارب یارب تا کی شکیبایی 
عمرم طی شد با عشق ورسوایی 
تشنه کامی من در سراب هستی گفتگو ندارد 
عشق اگر نباشد باغ زندگانی رنگ و بو ندارد 
من ز گلشن مهر و وفا چو بلبل از عشق و صفا زبان گشودم 
من در همه جمعی به خدا با همه کس در همه جا یاد تو بودم
گر یک حاجت من از خدا بخواهم 
تنها یاراتورا، تورا بخواهم



و همین آهنگ بصدای مرضیه

نیز اجرا شده است

۱۳۹۲ فروردین ۲۳, جمعه

من ,سگرت و هویدای بزرگ


نزدیک به یکسال و چهار ماه است که با سگرت وداع نموده ام! البته از 20 سال و اند سگرت یگانه رفیق شقیق تنهائی هایم بود. من بر خلاف دیگران در ترک کردن این یار با وفا , بدنبال هیچگونه روش ویژه, مرسوم  و موثر نرفتم بلکه همانگونه که روزی  دست تقدیر دستهایمان را به هم نهاد و سفره دوستي را در دشت آرزوها ی خاکستر شده گسترانديم به همان سادگی از هم جدا شدیم انگار هر دوی ما فراموش کردیم که روزی من با زمزمه زیر لب و او در امواج دود به یکدیگر اطمینان داده بودیم  که: "تا دم مرگ هوا خواه تو ام گریه مکن"
بلی ! بگفته امیرجان صبوری "زندگی  همین است! زندگي تنها يادگاري از محبت و رسم خوشايندي است ! شاید یادگار محبت و رسم خویشاوندی ما (من و سگرت) به همین آهنگ هویدای بزرگ گره خورده بود و جدایی ما هم  تقریبآ با ارتحال هویدای بزرگ همزمان بود! درود بر هویدای بزرگ که روزی با این آهنگ زیبا بر زخمهایم مرهم میگذاشت
من شریک غم جانکاه توام، گریه مکن
همره و همدل و همراه توام، گریه مکن
تاج ماتم به سرم، گنج غم دوست بدل 
لاجرم هندوی درگاه توام ، گریه مکن
مرگ بگرفت هواخواه تو را اما من
تا دم مرگ هواخواه توام، گریه مکن
من که سودازده اشک توام، آه مکش
من که چون آیینه آه توام، گریه مکن




 بدون شک  در زندگی  بعضی از دردها را میشود با نوشتن, پناه بردن به موسیقی و دنیای شعر و تخیل
اندکی سبک کرد. اما بعضی از دردها آنقدر خفقان آورند،که هیچ چیز نمیتواند به آدم احساس آرامش بدهد و رفته رفته آنقدر سنگین میشوند که حتا زبان و نفس آدم را بند می کنند! بدون مبالغه در طول همین 20 و چند سال با افروختن هر دانه سگرت همین آهنگ هویدای بزرگ در امواج زیگزاکی دود سگرت در پیش چشمانم نمایان و بگوشم طنین می افگند و سپس بطور اعجاز انگیزی به آرامش کوتاه مدت دست می یافتم . جالب اینجاست که هیچگاه نفهمیدم  دود سگرت چرا با این آهنگ عجین و چه مناسبتی با آرام  کردن من داشت

۱۳۹۲ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

شد آبی نشد للمی

دوستی دارم عراقی، شوق تجارت چین بسرش زده، از من طالب مشوره شد! تشویقش کردم. با تعجب پرسید: چگونه اینقدر خوشبین هستی با این بی تجربگی اگر زیان کردم؟ برایش گفتم که: در فرهنگ ما هنگام دست زدن به کار های بدون برنامه که فقط با توکل بخدا به آن دست زده میشود مثبت نگری عجیبی وجود دارد. طوریکه بزرگان برایت در اینگونه موارد میگویند : برو خدا مددگارت باشد ! تو شروع کن به تو کل خدا! اگر شد آبی ! نشد للمی! منظور از للمی ناکامی را با دید مثبت گرایی دیدن یا نیمه پر گیلاس را دیدن است حتا اگر تلاش ات منجر به آب در هاون کوبیدن باشد آنرا لااقل تجربه می انگارند . زیرا عده ای را باور بر این ست که در صورت عدم موفقیت در کار یا تلاشی، آدم تجربه خوبی بدست میارد که اینهم یک غنیمت است.
حتا حضرت حافظ تقریبن در همین زمینه میفرماید
نقد بازارِ جهان بنگر و آزارِ جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان، ما را بس

به تعبیر حافظ «دمی با غم به سر بُردن جهان یکسر نمیارزد». علت عمده ی از دلتنگیها و ناکامیهای ما این است که جهان را خیلی جدّی و سخت میگریم، غافل از اینکه: «حاصل کارگه کون و مکان اين همه نيست» حافظ این فرهنگ را بین ما مردم ترویج کرده که بیائید به بازارِ جهان نگاه کنیم و سود و آزارِ آن را جمع و تفریق کنیم، تا پی ببریم هیچکس در این بازار، بَرنده نیست. همه بازنده اند حتا اگر فعلن سود کنی . پس بهتر است که لحظات کوتاه زندگی را به امید و سرور سپری کنیم

۱۳۹۲ فروردین ۱۷, شنبه

حسرتکده خیال


از  دهان دیو یاس، امید و باور می چکد
شبنم عشق امشبم از بام و از در می چکد
خفته گرچه عاطفه در بستر نیرنگ دهر
 ژرفنای راز از جام سکندر می چکد
با ترازوی عدالت گر کنی میزان عشق
 کز مسیر دشت مجنون خون کوثر می‏چکد
آسمان  می بیزد ازغربال خود غم بر دلم
یاس و حرمانم همیش از جسم و پیکر می‏چکد
درد را با درد میپوشم ز قحطی های مهر
نشئه عشقم  بدل از چشم ساغر میچکد
نیک میدانم مرا دیوانه خوانی زانکه من
حیف قعر بحر عشق امشب ز لنگر میچکد
وز پرند خندۀ ات گشته ست رنگین کهکشان
کهکشان مهر تو از خط آخر می‏چکد
چون غریق بی رمق بینم سراب ساحلی
در حلاوتگاه مهرت ماه انور می‏چکد
ارغوان ریزم به پایش نا شکیبم من ز هجر
امشبم از سینه امیدی مکرر میچکد