۱۴۰۲ آبان ۲۶, جمعه

سال فهم

تفریح ده بجه ی صبح بود! در داخل طعامخانه همزمان با نوشیدن پیالۀ قهوه سرگرم تماشای اتوبان بودم. در بیرون محوطۀ دفتر دو خانم با لباس های تقریبا ورزشی تُند تُند سگرت میکشیدند. شاید عجله داشتند پیش از اعلام تُرم ختم تفریح هرچه زودتر سگرت های شان را جزغاله کرده با استفاده از فرصت پیاله قهوۀ هم بنوشند.هرچند سگرتی ها استفاده چندانی از این نعمت مجانی دفتر ( قهوه) نمیکنند.
از چند سالی که اینجا کار میکنم دو خانم متذکره در بخش های تولیدی همین ساختمان کار میکنند. در تفریح هر دو یکجا با هم میگردند! نان میخورند! سگرت میکشند! تقریبا یک رقم لباس می پوشند و انگار خیلی باهم دوست و خواهر خوانده اند.
درضمن خوشبختانه رفتار شان به حدی بامن مودبانه و محترمانه است که از چندیست به یکی از این خانم هاکه نسبت بدیگری اندک چاق تر شده نمیتوانم حتا به شوخی بپرسم که آیا سبک غذای تان تغییر کرده است؟ چراکه استفادۀ واژۀ چاق (دیک) به زبان هالندی توهین شمرده میشود.
اما امروز با احتیاط در سر میز نان از یکی از همکاران پرسیدم: آیا آن یکی نسبت به خواهر خوانده اش اندک وزن نگرفته؟ با گفتن همین جمله انگار فکاهی خنده داری گفته باشم همه میز یکجایی خندیدند!! سپس شوخی و نیش و کنایه زدنهای همکاران شروع شد. یکی گفت: آیا تو واقعا نمیفهمی که اینها زن و شوهر اند و شوهر حامله شده؟ دیگری گفت: آیا تست شده که نوزاد پسر اس یا دختر؟ دیگری گفت: نمیدانم استفاده از تعطیلات یک ماهه ختم بار داری را شوهر میگیره یا زن؟ آن دیگری با خنده میگوید:طفل با پدر و مادر مشترک یا دو مادره !!!
آه خدایا! بار اول است که میبینم با وجود قانونمند بودن این گپ در هالندُ، باز هم هالندیها اهل پچ پچ و کور و کتره گویی هستند. دوم اینکه من چقدر آدم کم هوشم !!! اینها زن و شوهر بوده و تمام دفتر میفهمیده بجز من که آنها را تا همین لحظه خواهر خوانده میدانستم !!! در دل و دماغ سبیل مانده من طی این مدت حتا هیچ علامت سوال ناشی از انگیزۀ های پنهان کنجکاوی هم ایجاد نشده، که معرف، قوه تشخیص و دریافت اصل ماجرا باشد!؟. این هالندیها خو صد البته حق دارند بر من بخندند ولله حتا که دیوانه های شهر ما مثل مدگل دیوانه، امان دیوانه، لحاف چغت ، بچ سلیمان و امثالهم حق دارند بر بلاهت من بخندند. آغای تق خو باید بر کم هوشی و کم ذکاوتی من کمالین و جلالین را بخواند. خلاصه اینکه برای لحظاتی مغزم اقامتگاه شیاطین شده بود. تا پرده ی چشمهایم را پایین میکشیدم و پلک میزدم بلافاصله فلم کم هوشی، کم ذکاوتی و بی فکری خواب آلودگی خودم روی پردۀ سیه فام روزگار پیش چشمم نقش میبست! و سکانس های از هرآنچه سختی که تا اکنون دیده و کشیده بودم را در ضریب کم هوشی خودم مجسم و نشانم میداد. پاسخ تمام سوالهایم را به خواب ! رؤیا و کابوس ناشی از همین ضریب هوش پایین میدیدم.
اماعلت دست به قلم شدنم از نوشتن این خاطره در فیسبوک، این نیست تا شما هم بر بلاهت من بخندید بلکه طرح سوالی که : آیا پس از اینکه این پدر یا مادر با تحمل یک درد و فشار قوی خود را از درد این طفل بینوا برای ابد خلاص و او را بدنیا پرتاب کند! آنگاه چه درد و فشار زندگی را بر دوش این طفل معصوم از پدر تولد شده خواهند گذاشت؟؟؟ این سوالم به اندازۀ اینکه هر بار به وسعت کهکشان خدا فکر میکنم مشکل و به قدر اینکه هربار که سایت های تخمین زننده وسعت کاینات را میبینم پیش من بیکران و لا جواب است شما چه فکر میکنید؟
سوال دیگر را از خندان ترین و کور گوی ترین همکارم پرسیدم که: حالا من کم هوش اما آیا این کار شوهر خیانت به همسر قلمداد نمیشود؟ ایشان درس دیگری بمن داده گفتند:نه اینها LGBT هستند! که اختصاری از کلمات Gay ،Lesbian ،Bisexual
وTransgender است.
با شنیدن این پاسخ به یاد قوماندان بلوک مرحوم زرپادشاه خان افتادم که محصلین غیر حاضر را پیش قوماندان کندک برده و گفته بود: صاحب ! دا خلک امر دا نه منی ! کانون دا نه منی! گد ودی، چور و چپاول په دی تولی کی دوی جور کری! و خلاصه 4 عیب شرعی همدا دوی دی!!




هیچ نظری موجود نیست: