۱۳۹۴ آذر ۱۳, جمعه

چوکی ره ایلا نمیته

سب کو معلوم هین اور سب کو خبر هو گهی 


هوا خیلی عالی و آفتابی بود! آسمان آبی و پاک! آفتاب یکشنبه مثل خودش میدرخشید! دوستی زنگ زد و به محفل مولود شریف دعوتم کرد. قبول کردم. در ثواب شریک شدم  و پس از ختم مراسم؛ سر میز طعام؛ طبق معمول سخن رفت سر انتخابات!!!  یکی از دوستان در حالیکه حرف سخنران دیگر را با خشم قطع میکرد با قاطعیت بتکرار گفت: اشرفغنی چوکی ره ایلا نمیته بیدر! اصلن کی چوکی ره مفت ایلا میته؟ کدام لوده اگر چوکی ره ایلا بته! مرحوم استاد ربانی چوکی ره تا بدخشان نبرده بود؟ انتخابات منتخابات یک گپ اس بیدر!!!  آغا رضا ایرانی که با ما دیگر خلط شده و یگان جمله پشتو را هم یاد گرفته ! بسیار متعجبانه طرف دوستم مینگریست. انگار که این دوست من بزبان فرانسوی یا هسپانیایی گپ میزد نه فارسی ! از تعجب اش فهمیدم گفتم: (چوکی) ما (صندلی) را میگوئیم! آغا رضا گفت: این را حدس زده بودم ولی با اینحال  آخر اشرفغنی چرا صندلی را ول نکنه؟؟ یعنی چه؟؟ اون رئیس جمهوره یا صندلی بردار؟؟ خندیدم و در دلم گفتم خوب اس که چاچا معروفی و هاشمیان مرحوم در اینجا تشریف ندارند ورنه تفاوت دری و فارسی را از سانسگریت تا ناکجا ها تشخیص میدادند. به هر حال به آغا رضا گفتم چون هر مقام و منزلت دولتی؛ کرسی ای برای جلوس در آن مقام دارد. بنآ در زبان هندی آن کرسی را چوکی میگویند و چوکی برای نشستن در یک  مقام  دولتی در افغانستان مشتق شده از چوکیداری! چون ما بزعم شما فلکه یا چهار راه را با کاپی از زبان هندوان (چوک )میگوئیم و آنکه سر فلکه پهره داری میکنه میشه چوکیدار! اما مقامهای ولایت و ریاست و مدیریت و وزارت را چوکی گفتن اندکی بی معنی است خو ما میگوئیم دیگه! امیدوارم استادان عرصه ادب در این عرصه توجه کنند! آغا رضا سر میجنباند؛ اما قانع نشده بود! گفت بهر حال جمله قشنگ دری تازه ای خالص افغانی را آموختم.! بنظرم این جمله تونه نه در خجند و سمرقند کسی میدونه نه در تهران و یزد شما بلکل فارسی نمیگین اصلن این جمله بی ربطه! آخه اشرف غنی نمیتونه صندلی شه ول نکنه !!! آخه باید توالیت بره یانه؟ پس یعنی چه ؟ چوکی ره ایلا نمیته!!! خندیدم و بشوخی برایش گفتم همینجاست که آریایی اصیل نیستی! اما از شوخی گذشته

از نظر من اصلا فلسفه زندگی در همین نکته نهفته است؛ آدمها وقتی قدرت ؛ ثروت و عشق را  می بینند و می پسندند!سعی می کنند به گونه ای به آنها طوری نزدیک شوند، تا بالاخره تصاحبش کنند! معمولن بعد از تصاحب تغییری در آن میدهند و آخر الامر طوری به آن دل میبندند که رهایش نمیتوانند کنند. عشق و قدرت دو مولفه ای جنون آمیز بشریست و چسپیدن به این دو جز از فطرت بشر اس! اما برای قانع شدنت جستجو میکنم.تا این جمله را در آینده بهتر برایت توضیح خواهم کرد

در این میان دوستی از خودم پرسید: که خودت چوکی را ایلا کردی یا آوردی همرایت؟ در پاسخش گفتم: کار من سال هاست که فقط رها کردن است. عنوان کتاب (رها در باد ) را که بار اول دیدم گفتم کاش پیش از خانم بها من چنین کتابی مینوشتم! متاسفانه در طول حیات همیشه آنقدر در جستجو و پسند غرقم که نه گذر زمان را حس می کنم و نه هم دور شدن از آنچه را که میتوانستم داشته باشم اش و یا هم روزی داشتم اش؛ مالک اش بودم ولی با غفلت یا هم از سر اجبار ایلا دادم.
. حالا هم که این خاطره را مینویسم فکر می کنم عمر من همه در خرابه های نادرست اندیشی به سر شده میرود. همیشه در پی چیزی بوده ام که انتهایش به مقصد خاصی ختم نمی شود. گاهی هم با مشخص شدن مقصد؛ قدمهایم خود بخود کند می شوند، زمین گیر می گردم و  آدمی میگردم که ترجیح می دهم به مقصد نرسم تا در نیمه  راه آهنگ برگشت کنم. اصلا مرا چه به رسیدن؟! آری! روزی که فهمیدم آن چوکی از عهده بر آورده شدن مقصد از دست رفته ام عاجزست ایلایش دادم، هرگز تمایلی به  قالب شدن درآن چوکی و کسب و عاید اش نداشتم!! لهذا ترجیح دادم بکس و  کلاهم را بردارم و برای همیشه از آن ساختمان بیرون بیایم عکس خداحافظی ام را ضمیمه میسازم
پس از خدا حافظی آمدم خانه و چوکی را در فرهنگ دهخدا اینگونه یافتم
چوکی : (هندی ، اِ) نشیمنگاه مرتفع و سکو و کرسی است . قراول خانه . محلی که در آن گمرک را جمع کنند.(ناظم الاطباء
- چوکی گماشته ؛ رئیس گمرک جزء.  محافظ و پاسبان . (ناظم الاطباء).
اما این بحث با همه هندی بودنش یک آهنگ هندی را یادم داد که میگه (آچ کل تیر میری پیارکی چرچی هر زبان و پر- سب کو معلوم هین اور سب کو خبر  هو گهی) این آهنگ هم با برگردان تقدیم تان



برگردان آهنگ هندی آج کل تیر میری پیارکی 


این روز ها عشق ما موضوع داغ بر سر زبانهاست
همگی اینرا میدانند و همگی آگاه شده میروند
ما در عشقبازی کار های ویژه ای انجام دادیم
ما هردو در مسیر شاهراه عشق اسم خود را نوشتیم
دو جسم روزی دارای یک روح میشود
دو همسفر با اهداف مشترک به سر منزل مقصود میرسد
چرا بترسیم در حالیکه ما مالک دلهای یکدیگریم
بلکه  من ترا در هر زندگی دلبرم  میگزینم




آچ کل تیر میری پیارکی چرچی هر زبان و پر
سب کو معلوم هی اور سب کو خبر هو گهی
هم نی- تو پیار مین - ایسا کام کر لیا
پیار کی راه مین اپنا نام کرلیا
آچ کل تیر میری

دو بدن ایک دل ایک جان هو گیا
منزلو ایک هوی همسفر بن گیا
آج کل
کیون بهلا هم دارین دل کی مالک هین هم
هر جنم مین توجهی اپنا مانا صنم
آج کل تیر
.......................................

هیچ نظری موجود نیست: