قهار عاصی
سپیدار بلندقامت شعر فارسی
عبدالقهار عاصی یکی از برجستهترین
شاعران و تصنیف سرایان، معاصر افغانستان به شمار میرود که در دهه هشتاد و نود میلادی، با ساختن ترانه ها و
تصنیف های بسیار زیبا برای فرهاد دریا به اوج شهرت رسید. در سه دهه اخیر،هیچ شاعر، به اندازۀ عاصی ، در
مطبوعات افغانستان به شهرت نرسیده است . در مورد شعر عاصی روزنامه ماندگار مینویسد
: عاصی جوهر شاعرانه داشت
واقعن جوهر و نبوغ شاعرانه در عاصی را
میتوان بوضاحت دید. چونکه:
.
او به هرچیزی، به هرموجودی با دید
شاعرانه مینگریست و به آنها جان میبخشید: به «سپیدار باغ»، «پرچال بام»، «سردابۀ
ده»، «لبِ خار» و «بته کن» و «چوپانبچه» و «گندمدروی» و «خوشه» و «خرمن» و… . این
برخورد شاعرانه در دیگر شاعران کمتر به نظر میرسد.
روح سرکش داشت، در برابر هیچ بیعدالتییی
آرام نمیگرفت، در طغیان و عصیان بود: زمانی از «یلکچکن» گفت و آنرا در برنامهیی
با جرأت و فصاحتِ تمام در حضور سران حکومت وقت به خوانش گرفت، از درد مردم گفت، از
درد کابل گفت، به «قاتل کابل» نوشت، هشدار داد، از درد خودش گفت، عاشقانههایش را
فریاد کرد، «دیوان عاشقانۀ باغ» را نوشت و «لالایی برای ملیمه» را.
اما عاصی و تصنیف
عاصی در ساختن تصنیف نیز ید طولایی
داشت. طوریکه بطور نمونه بروی یک آهنگ زیبای فلم هندی همراز برای فرهاد دریا تصنیفی
زیبای را ساخته است که آن را با برگردان هندی اینجا میگذارم
برگردان فلم همراز
اگر تو قول بدهی که با من میمانی
من برایت قشنگترین آهنگها را خواهم
خواند
اگر سویم نظاره کنی و تبسم را روی لبت
نگهداری
من در اثنای تماشا برایت آهنگها سر
خواهم داد
چقدر جلوه های زیبا و فضای وسوسه انگیز
از راه میرسد
اما نظرم را هیچ چیز جلب نکرده و نمیکند
از لحظه ای که چشمم بتو افتیده است
حتا قادر نیستم از تو چشم بگیرم
تا تو در پیشم حضور داشته باشی
من دیگر هیچ وسوسه ای ندارم
تصاویری که در رویاهایم مجسم کرده بودم
تو همان تصویر رویایی منی
ممکن نیست بیندیشی سرنوشت تو منم
اما من معتقدم تو از منی
اگر تو هم گاهی مثل من فکر کنی
حس میکنم بهاران زندگی خیلی زیبا فرا میرسد
عمری تنها بودم
اما دیگر نمیتوانم به تنهایی زندگی کنم
اگر کسی حس کند همسفر زندگی ندارد و نخواهد داشت
دیگر جوانی اش به هدر میرود
ولی اگر گامهایت در پهلوی گامهایم برداری
من قالین از ستاره ها را زیر قدمهایت هموار خواهم کرد
تم اگر ساته دینی کا وعده کرو
مین یونهی مست نغمه لو تا تا رهون
تم مجهی دیکهو کر موسکوراتی رهون
مین تمهین دیکهو کر گیت گا تا رهون
کتنے جلوے فضاؤں میں بکھرے مگر
میں نے اب تک كسيكو پکارا نہیں
تم آکو دیکھا تو نظریں یہ کہنے لگیں
ہم کو چہرے سے ہٹنا گوارا نہیں
تم اگر میری نظروں کے آگے رہو
میں ہر ایک شہ سے نظریں چراتا رہوں
میں نے خوابوں میں برسوں تراشا جسے
تم وہی سنگ ای-مرمر کی تصویر ہو
تم نہ سمجھو تمہارا مقدر ہوں میں
میں سمجھتا ہوں تم میری تقدیر ہو
تم اگر مجھ کو اپنا سمجھنے لگو
میں بہاروں کی محفل سجاتا رہوں
میں اکیلا بہت دیر چلتا رہا
اب سفر ذندگاني کا كٹاتا نہیں
جب تلک کوئی رنگین سہارا نہ ہو
وقت قافر جوانی کا كٹاتا نہیں
تم اگر همقدم بناكے چلت رہو
میں زمیں پر ستارے بچھاتا رہوں
یار اگر سر به ویرانه ما زند
آشنایی میان او و فرهاد دریا را «شبیه
دو بال»ِ پرنده در فضای شعر و موسیقی گفته اند که با پرواز شان تا به اوج
آسمانها رفتند.
عاصی درد خود و مردمش را با واژهها
تصویر کرد و دریا، آن دردها را در «پردههای نازک شیدایی» موسیقی دمید و به بهترین
صورت ممکن فریاد کرد: «سرِ نا مهربانی داره لیلی»، «مهربانی سخت میخواند به
چشمانت صنم»، «خلوتی کو که خیالات تو آنجا ببرم»، «بالا سر ده دختر پایان سر ده
دختر»، «به لب حرف و به دل فریاد دارم لیلی…»، «بیا که گریه کنیم»، «خیال من یقین
من»، «به کابل جان گذر داری نداری لیلی»، «سنگردی غمهای من کابل وطن کابل وطن…»
اینجا بود که این دو ستاره، در آسمان
هنر افغانستان ماندگار شدند.
.
مرگِ عاصی
«نامی از خود به یادگار گذار
زندهگی از برای مردن نیست»
عاصی از آن انسانهایی بود که با رفتنش
نامی از خویش به یادگار گذاشت، مرگی که در
عاطفیترین لحظات سراغش آمد و از سوی «قاتل کابل» فرستاده شده بود، عاصی را در
کوچههای شهر، حین فریاد سرودهای «جوانمرگی و هجرت و کوچ» .
شکار کرد و به خاکش افگند روانش شاد.در نوشته فوق جسته و گریخته از مقاله عاصی چگونه عاصی شد منتشر روزنامه ماندگار استفاده شده
۱ نظر:
ارسال یک نظر