۱۳۹۱ مهر ۱۰, دوشنبه

حافظ و حکایت دل

بدون شک نام خواجه شیراز در میان جامعه پارسی گو یک نام آشنائی است حتا آنانیکه بزبان فخیم پارسی کمترین سواد را داشته باشند کم و بیش بادیوان حافظ آشناهستند. زیرا از گذشته ها بدینسو در مساجد پارسی زبانان معمولآ دیوان حافظ و کلستان و بوستان سعدی  در پهلوی کلام الله و متون دینی تدریس میشد. لهذا جای هیچ شگفتی نیست که در منازل  پارسی گویان کتاب حافظ در کنار کلام خدا جا دارد!
مبرهن است که حافظ به عنوان بزرگترین ترانه‌سرای جان تمامی تقلاها، غم‌ها، پیروزی‌ها , شادی‌ها، امیدها و سرخوردگی‌های انسان را به بهترین شکل به تصویرکشیده و به عنوان حکایتگر دل آدمها در دلها راه باز کرده است.از اینرو بیهوده نیست كه دیوان او در سراسر مشرق زمین، فالنامه‌ی بزرگ میلیون‌ها نفر گردیده است.

در وجود حافظ می‌توانیم تماس مستقیم و بلافصلی را با كیهان، كه واقعیتی نامتناهی از ماده تلقی می‌شود، به صورت آینه‌ای از روحی جاودان بیابیم، یا در واقع (آنگونه كه بعدها اسپینوزا گفت) وجودی مطلق را بیابیم كه در آن ماده و معنا به یك اندازه حضور دارند اما تنها دو حال و جنبه‌ی نامتناهی هستند. 
 اشعار حافظ پیام عشق،  زندگی،  عرفان،  صلح،  مدارا،  دوستی و صداقت را نه تنها به گوش جامعه ای پارسی  زبانان؛ بلکه برای همه بشریت بوسیله ترجمه ها میرساند. وی که در قرن هشتم هجری قمری می‌زیست و به سبک عراقی غزل می‌سرود. از تأثیرگذارترین شاعران  دوران خود و حتا پس از آن است.
در قرن هجدهم و نوزدهم میلادی، اشعار حافظ به زبان‌های اروپایی ترجمه شدند و بسیاری از ادیبان اروپایی را از خود متأثر ساختند. گویته، شاعر بلندآوازه‌ی آلمانی از حافظ و اشعار او بسیار تأثیر گرفته و بسیار از او نام برده است  علاوه بر آن در سراسر خاور نزدیك و هند- از سواحل گنگ تا نیل، از دریای خزر تا خلیج بنگال –مردم در سرگشتگی و اندوه، و با معیار عقل یا احساس هر کدام که باشد به حافظ روی می‌آورند تا آرامش و تسكین پیدا كنند. ممكن است برای ما باور نكردنی باشد، كه حتی در زمان حیات خود او نفوذ او به بنگال، آسیای میانه، كشمیر، عربستان و مصر نیز رسیده بود

شخصیت حافظ مایه‌ شگفتی فراوان است. مردی در گوشه‌ای از شیراز می‌زیسته و در تمام عمر خود به جز سفر کوتاهی به یزد حتا از شهر خود خارج نشده و معاشرتی هم با انسان‌های برجسته نداشته،  چطور توانسته است که  در کنج تنهایی خویش چنان افق پهناوری را به تخیل بکشد که میتواند بخوبی ویژگیهای اصلی فرهنگ و تمدن انسانی را در خود جا دهد؟
اما از خوانش دیوان حافظ استنباط میشود که وی به تفسیر قرآن‌ و دستور های اسلامی آشنا بوده ؛ اهل کلام و فلسفه (فلسفه یونان)هم هست؛ در معارف صوفیگری , خراباتیگری, تاریخ ایران  کهن چون افسانه های جام جم و اسکندر, علوم نجوم و جبر دیگر هم دست بالائی داشته است، ولی در درجه نخست و تحلیل آخر او شاعریست سترگ. با بالاترین ضریب هنری، طوریکه به قول خودش حکایت دل را خوش ادا می‌کند، و این حکایت دل  پایگاه عرفانی‌اش را بالا میبرد.هرچند عده ای حافظ را در تاریخ عرفان اسلامی- دارائی مقام شامخی  نظیر شاعران عارف دیگر چون: سنایی، عطار و مولوی. نمیدانند،آنها استدلال میکنند که   حافظ هم غزل عارفانه آسمانی دارد و هم غزل عاشقانه انسانی و زمینی که شباهت صوری با یکدیگر دارند. اگر همه عاشقانه‌های او را عارفانه بشمریم یک افراط است، و اگر بالعکس همه عارفانه‌های او را هم عاشقانه جسمانی بشماریم افراط دیگر. از سوی دیگر آنها اذعان میدارند که حافظ مؤسس مکتبی نیست، و  پیر یا پیرو خانقاهی هم نیست. آنچه در دیوان او هست گاهی تلمیحات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی است که با عناصر و مضامین و احوال دیگر آغشته است. مهم این است که این اصطلاحات و تلمیحات در خدمت هنر اوست هم اهل علم عرفان بوده است و هم اهل احوال و عوالم عرفانی. ولی مسلم است که تا بدان پایه عارف حرفه‌ای تمام‌عیار نبوده است که همه باده‌های دیوانش باده عرفانی باشد.
محققان دیگری نیز نظیر علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی و دکتر منوچهر مرتضوی جنبه عرفانی حافظ را نسبت به سایر جوانب شعر و شخصیتش کم‌اهمیت شمرده‌اند. در اینکه حافظ صوفی و خانقاهی نیست کمتر شکی هست. با آن همه طعن و طنز که در حق صوفیان به کار می‌برد (کجاست صوفی دجال چشم ملحد شکل/ خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم/ صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می‌خورد/ مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد/ که نهاده است به هر مجلس وعظی دامی).
آری صوفی یا قلندر به معنی رسمی خانقاهی نیست و به جای آنکه عارف باشد، عرفان‌شناس است و نه فقط از قید خرقه و فرقه و خانقاه، بلکه از قید طامات و شطح و از اصطلاح‌شناسی قراردادی صوفیانه هم آزاد است. میگوید: (طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه تسبیح و طیلسان به می و میگساربخش / شطح و طامات به بازار خرافات بریم / طامات تا به چند و خرافات تا به کی و نظایر آن

حافظ در پایان یک دوران تاریخی می‌زیسته که جامعه پارسی زبانان کوشیده بودند که سر از زیر سلطه فرهنگی و سیاسی اعراب برآورند و حکومت‌های مستقل  تشکیل دهند، اما دیری نپایید که ترکان و سپس مغولان  بر منطقه مسلط شدند. حافظ در پایان این دوره‌های فراز و نشیب تاریخی در قالب غزلیاتی پر از رمز و ایهام و استعاره به بیان مولفه‌های تاریخی و فرهنگی سرزمینش پرداخته است.

هیچ نظری موجود نیست: