۱۴۰۳ شهریور ۱۱, یکشنبه

تجدید دیدار از کوپنهاگن

فرودگاه


پس از ۲۹ سال آزگار در دوم اگست سالجاری بار دگر گذرم به کپنهاگن افتاد. انگار شرکت در جشن عروسی نجیب جان میرزازاده، بهانه شد تا آب و دانه ام برای بار سوم در این شهر موقتا حواله گردد. شهری که نخستین بار با دیدارش در ۳۱ سال پیش اروپا را شناختم و برایم مثل هر شهر دنیا جاذبه های خود را داشت، ولی حسرتا، با آنکه آنزمان جوان بودم، ذهنم آشفته  و ناآرام بود. قلبی که آهن ربائی به جاذبه خوشبینی و مثبت اندیشی داشته باشد در سینه ام نمی تپید. نیمچه امید و شیدائی جوانی، جای خود را به حزن بس سنگین سپرده بود.حزنی برآمده از دل زندگی  ملتهب تحمیلی جنگی که روی هر چیز از جمله آن سفر آکادمیک نیز تاثیر گذار بود و آن را به نحوی شبیه فرار از خود و پناه ‌بردن به هیچ و پوچ کرده بود تا سیر و سیاحت. لهذا از هر دو سفر آنگونه که لازم بود لذت چندانی نبردم. اما امروز  که دلتنگی  بخشی از وجودم شده. دلتنگ خیلی چیزها از جمله روزهای گذشته ام هنوز قادرم  در میان خیال و واقعیت درون همان دانشگاه هوایی بگردم.فقط با این تفاوت که این بار من در همان فرودگاه به تنهایی قدم میزنم. یادم می آید از همسفران دوره اول انجنیر فتاح و از همسفران دوره دومم کپتان بختیار دنیا را وداع گفته اند. خداوند رحمتشان کند. نعیم جان، سردار آقا، من و روکی خان که هنوز نفس میکشیم هم اجبارا در چرخه زندگی تغییر جایگاه داده ایم و به نحوی با آرزو های آن روزگار وداع گفته ایم!  خلاصه اینکه به وضاحت می بینم پس از گذر این همه سال،  در این شهر زندگی روزانه مثل گذشته با طلوع خورشید آغاز و با نور ماه و تاریکی شب قسما به خواب سپرده می شود!


شهر کوپنهاگن  Køb-en-havn

این شهر که نامش از دو کلمه "کوپ"  به معنی خرید و "هاون"  به معنی بندر  که مفهوم " بندرگاه بازرگانی"  را میدهد تشکیل شده با داشتن دو خط میترو، مشهورترین تندیس پری دریایی، بازار استروگت میدان غودس پلس و دهها جاذبه توریستی این بار برایم حال و هوای متفاوت تری داشت.  انگار دیوار ها و راهرو های شهر هرکدام سنگی بر شیشه احساسم میزدند تا با دلتنگی در تنهایی نغمه زندگی بخوانم. احساس تنهایی گاهی مثل لشکر دیو هاست که به آدمیزاد بی دفاع حمله می‌کند و گرد و خاکش را در هوا بلند می‌کند و دلتنگی هم درست مثل شلیک یک گلوله به دست و پا میباشد. که آدم را نمیکشد اما زیستن را مختل می کند.

مخلص کلام از اینکه در زندگی خیلی رؤیا بافته‌ و کمتر زیسته‌ام، هر لحظه نه تنها احساس تاسف و تاثر بلکه به نحوی بر خویشتن خشمگین میشدم. از همین سبب با رسیدنم در هوتل، یکبار دیگر افکار تلخی که سال‌ها پیش بر آنها غلبه کرده‌ بودم،  طوری سرم هجوم آوردند که حس کردم هنوز خود را به خاطر اشتباهات گذشته نبخشیده ام و مسئول پذیرایی هوتل با نگرانی در  فکر دیگری شده پرسید : آقا! ناراضی و غمگین بنظر میرسی! آیا از سرویس ما خوشت نیامد؟ 

در برابر این پرسش ناگهانی بیاد بخشی از دیالوگ یک سریال ایرانی افتادم که کسی از یک دوستش پرسید: امروز چرا غمگین به نظر میرسی؟ وی بلافاصله در پاسخ گفت:من همیشه غمگینم، ولی امروز انرژی کافی برای پنهان کردنش را ندارم!. لهذا منهم برای پاسخ به این سوال حرفی نداشتم . زیرا بعضی جا ها هست که با هجوم خاطره ها، حسرتها و غمها جای آسمان با زمین، دریا با ساحل و شاید حتا جایگاه حق با باطل برای آدم عوض میشود و طبیعی است که در همچو جاها انرژی پنهان کاری از آدم فرار کرده مجبور به دروغگویی میشوی  زیرا نمیتوانی خاطراتی که گاه محو وگاه روشن در پیش چشمانت ظاهر می شود را برای یک ناآشنا تعریف کنی.

اشتراک در جشن عروسی

محل برگزاری جشن در ۴۰۰ متری هوتل اقامتم بود. لهذا این فاصله را با دریشی و نیکتایی بسته در رفت و آمد قدم زدم. در اوایل بجز نصیر جان میرزا زاده کسی را از جمع مدعوین نمیشناختم. سپس پدر عروس که در ناروی میزیست نیز آشنا برآمد . ایشان هم دوره دانشگاهی ام بودند ولی این دو نفر هر دو خسر بودند و خیلی مصروف! لهذا در چنین لحظات تنهایی، همدل و آشنائی بکار بود تا مثل دوران مکتب از عقب خپ خپ آید و  چشمانت را با دستانش ببندد تا  تمام حال و احوال داشته و نداشته دلت را بیرون کشی و خوشبختانه که چنین شد لحظاتی بعد نصیر جان میرزا زاده پیشم آمد و مرا پیش جلیل جان برد. با دیدن جلیل جان پس از سی و جند سال انگار روح تازه در بدنم دوید نستولوژی جوانی تازه شد و از طریق ایشان سعادت معرفت  با بسیاری از هموطنان را پیدا کردم. جلیل جان یگانه کسی بود که صادقانه در هر دو سفر تحصیلی ام از من خواست در کوپنهاگن بمانم اما من حرفش را قبول نکردم و امشب  شبی بود که با اعتراف صادقانه باید خود را بخاطر تک تک رفتارهایم محاکمه میکردم. محاکمه هایی که هرگز به تبرئه منجر نمی شوند. زیرا گاهی هنوز فکر میکنم هر دو بار تصمیمی که آن لحظه فکر میکردم درست باشد را گرفته و عمل کرده بودم. در این میان گاهی  نسبت به خود احساس ترحم میکردم و در دلم میگفتم بگذار بابا! با تمامِ زخم هایی که هنوز التیام نیافته اند من خوشبخت بوده ام.

 بهرحال شبی خوب و محفل زیبائ بود. خداوند هر دو جوان را به مراد شان برساند.! فردا ساعت ده ونیم صبح از پسرخاله ام استاد رحیم ضارع پیام گرفتم که در پذیرایی هوتل منتظرم هستند. با خوشی به ریسپشن رفتم بزرگمرد با خانم شان استاد مونس هردو به انتظارم نشسته بودند. آنها را پس از بیست سال می دیدم. لحظاتی بعد با هوتل وداع و به اتفاق هم به منزل دختر خاله ام در شهرک نیستفر  دنمارک رفتیم. دختر خاله و شوهرش اشرف جان پذیرایی گرم از ما کردند که همیشه مرهون و ممنون لطف و محبت ایشانم. شبی زیبای بود. از خاطرات سفر اخیرم در وطن با اندک مبالغه و استعاره ها گفتیم و خندیدیم . فردایش به اتفاق هم راهی خانه استاد ضارع بسوی شهر مالموی سویدن شدیم. ناگفته نماند که دنمارک نیز قانون طبیعت آنچه دو شد سه میشه را به اثبات رساند! کاش همه همینگونه محقق شوند.


ادامه دارد








 سویدن - مالمو

تونل و پلی که برای اتصال دو کشور دنمارک و سویدن به طول مجموعی ۱۲ کیلومتر ساخته شده است، نگاهم را به معماری های مدرن قرن ۲۱ تیز بین تر و عقلم را باور پذیرتر کرد. 

آری! پل موسوم به اورسوند که به فاصله ۸ کیلومتر روی دریای مالمو به امتداد تونل زیر آبی ۴ کیلومتری تا کپنهاگن بشکل اتوبان و خط ریل دو طرفه با ظاهر ساده و ساختار پیچیده توسط -روتن- معمار معروف دنمارکی طراحی و احداث گردیده، شاهکاریست که توانسته میان عوامل طبیعی و خشم دریا و زمین پایدار بایستد.

 حقا که این شاهکار با طبیعت، سواحل دیدنی و منحصر به فرد آن بیننده را مسحور طبیعت و مجذوب دانش بشریت میسازد. استاد ضارع حین رانندگی بر فراز پل اورسوند گفت: طولانی‌ترین پل جاده‌ای و ریلی که  شبه جزیره اسکندیناوی را به اروپای مرکزی و غربی وصل میکند همین پل میباشد. استاد در حالیکه در مورد شهر شان برایم توضیح میدادند بزودی در یک جاده خلوت پیچیدند و پشت دروازه منزل شان ایستادند. از موتر پیاده شدیم و پس از نوشیدن چای بلافاصله بدیدار دوستم محترم عبدالغفور امینی شاعر ، هنرمند و کارشناس امور زراعتی، بسوی شهر لوند راه افتیدیم. امینی صاحب لطف کرده با ما  به شهر مالمو آمدند. در نتیجه فرصتی فراهم شد تا هم با ایشان شهر را گردش کنیم و هم در خانه بزم موسیقی بپا کنیم. سپاس از لطف امینی صاحب

برج یا آسمانخراش دورانی  Turning   Torso

 استاد ضارع میخواست گردش را از قلب شهر شروع کنیم اما امینی صاحب پیشنهاد رفتن به برج ترنینگ تورسو و سواحل دریای مالمو را داد. به اتفاق هم آنجا رفتیم. برج ترننگ تورسو به معنی ستون‌فقرات پیچ خورده در نزدیکی سواحل بحر شهر مالمو قرار دارد. این آسمانخراش که ۵۴ طبقه‌ و ۱۹۰ متر ارتفاع دارد بلندترین برج در کشورهای اسکاندیناویایی میباشد.
مهندس و هنرمند هسپانیایی سنتیاگو کالاتراوا در این طرح با الهام از اسکلیت بدن انسان در هنگام چرخش نود درجه که بدن در برابر کمانش مقاومت می‌کند، دست به طراحی این آسمانخراش زده است. این برج که هم قد پهلوان کاولنگی میباشد  شامل ۹ مکعب که گرد محور مرکزی پیچ خورده‌ و در بالاترین بخش ۹۰ درجه نسبت به مبنای آن میچرخد دارای۱۴۹ آپارتمان زیبا و شیک در طبقه‌های بالایی میباشد. با امینی صاحب و استاد ضارع اطراف این آسمانخراش لندهور مانند و سواحل دریای خروشان مالمو قصه کنان قدم زده بخانه آمدیم. فردایش که روز آفتابی و قشنگی بود، دوباره گردشگری را از قلب شهر آغاز و تا منطقه ستارت تورگیت قدم زنان چشم به هوا دل به تماشا سیاحت کرده بخانه برگشتیم. این بار اشرف جان و خانمش نیز ما را همراهی میکردند. لحظه ی بعد دوستم انجنیر علی احمد دلیر و خانواده محترم شان، همراه با شاعره توانا خانم ولیزاده و خواهر بزرگوارشان به خانه استاد تشریف آوردند. با این جمع صمیمی از سیاست، عرفان، موسیقی، شعر و حتا فیسبوک و تویتر گفتم و شنیدم. سپس بزم موسیقی آراستیم. من در پیچیده‌ترین افسردگی ها و نگرانی های نهانی، آرامشی عمیق را در موسیقی میابم، جلوه هایی تشعشع عشق را به دیده عیان در بال امواج پرده سازم مینگرم. و آنگاه که شنونده را اهل دل یابم شبیه آتشفشانی که پس از قرن‌ها فوران کند میشوم و با وصف خود سانسوری بسان  جوی کوچک که دفعتا در آن سیل بیاید از برکه متروکه تکرار ها و عادت ها می گذرم عاشقانه فریاد میکشم. تشکر از همراهی و محبت تک تک دوستان همدل! انگار در آن شب تاریخی و فراموش نشدنی انبوهی در هم فشرده از شعر، موسیقی، محبت، خنده، بغض، اشک و اندوه دور و دیرین، پس از ماه‌ها پیش چشمم آمدند. اندکی بر مژه دل ماندند و رفتند! فردا صبح زود انجنیر صاحب دلیر و اشرف جان با وصف بیخوابی مرا تا بس استیشن مالمو همراهی کردند! سپاسگزار لطف همه دوستان بویژه استاد ضارع و استاد مونس که این فرصت زیبا و طلایی  را فراهم کردند!




هیچ نظری موجود نیست: